پروکسیما، خروج از کنج عزلت


سلام به همه دوستان عزیز

من محمدحسن هستم. متولد دی ماه 76. تک فرزند هستم(بعدا با این قضیه کار داریم) لیسانسم را در رشته نرم افزار گرفتم و الان هم که مشغول نگارش این متن هستم در حال تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد گرایش نرم افزار هستم. خب بهتره که از این بحث مدرک این چیزا خیلی زود عبور کنیم و برسیم به اصل ماجرا یعنی ورود به سیاره پروکسیما ......

بیاین داستان رو با این سوال آغاز کنیم، چی شد که اصلا من تصمیم گرفتم در دوره کارآموزش کدنویسی شرکت کنم.

برای اینکه به این سوال پاسخ بدم باید ابتدا یک داستانی رو تعریف کنم که کمی طولانی هست و روندی هست که باعث شد من به فکر یک تغییر و یک چالش جدید در زندگی ام باشم.

یکی دوسالی بود که بسیار جسته گریخته و پراکنده مشغول یادگیری فرانت اند بودم. اوایل خیلی لذت میبردم و با علاقه و شور و اشتیاق ساعت های زیادی مشغول دیدن ویدیوهای آموزشی بودم و بعدش میشستم برای خودم کلی تمرین میکردم. اینقدر تو یک بازه زمانی تمرین کرده بودم و ویدیو آموزشی میدیدم که بعضی شب ها خواب برنامه نویسی میدیدم. چون مشغول تحصیل هم بودم گاهی فشردگی درسا خیلی زیاد میشد و من هم همیشه تو دانشگاه دنبال نمره بالا بودم و میخواستم بهترین نمره را بگیرم.( الان یک سری ها میگن ای پسرک خرخون یا بعضی ها هم ممکنه سوال براشون پیش بیاد که الان اون نمره ها بکارت اومد؟ حقیقتش نه☹ ولی پشیمون هم نیستم ذاتا دوست دارم هر کاری رو به بهترین شکلش انجام بدم? )
این دروس دانشگاهی و در کنارش کارهای پاره وقت مثل کارکردن تو یک مدرسه به عنوان مسئول به اصطلاح فناوری باعث میشد بین آموزش هام وقفه ایجاد بشه و این پروسه یادگیری طولانی بشه. هی یک چیز رو میخوندم چند ماه فاصله می افتادم و دوباره یک مورد دیگه رو میخوندم و این سیکل ادامه داشت. منم یک آدم بشدت وسواسی تا دوباره هر چیزی رو کامل تر و بیشتر از قبل مرور نکنم ول کن معامله نیستم( گرچه الان بالغ تر شدم )

در کل این داستان باعث شد وارد یک بازی خسته کننده بشم و کم کم شور و اشتیاق علاقه ام کمتر و کمتر بشه.

یک مورد دیگه هم که بهش دامن میزد این بود که من اکثرا تنها آموزش میدیدم و جایی تو شرکت و.. نرفتم برای کارآموزی البته که حقیقتش اصلا اون زمان تو این باغ ها نبودم و الان بزرگترین حسرت هام اینه که این کاش با شروع دوران لیسانس میرفتم و صرفا تجربه میکردم.( قطعا به بچه هایی که تازه وارد دانشگاه شدن حتما توصیه میکنم در کنار درسشون تو هر زمینه ای که فکر میکنن علاقه دارن شروع به کارآموزی کنن و فقط و فقط اون چهارسال طلایی را صرف کسب تجربه و پیدا کردن علاقه واقعی شون بکنن )

یک مشکلی که تنها کارکردن داره اینه که وقتی شما مثلا فرانت یا بک رو یاد میگیری چون تنها یک سمتشو بلدی نمیتونی یک پروژه واقعی از مشتری بگیری چون کارت نصفه نیمه هست و مشتری هم که نصفه نیمه چیزی نمیخواد. همین داستان ها باعث شد که کلا برای بازه طولانی گذاشتم کنار برنامه نویسی رو.

بعد از پایان لیسانس دیگه واقعا دیدم اینطور نمیشه، دیگه باید یک کاری انجام داد، میخواستم تو حوزه برنامه نویسی و طراحی سایت کاری کنم اما باز خاطرات گذشته به خاطرم می اومد و منو اذیت میکرد و از طرفی اونو هم فراموش میکردم من تنها فرانت رو تا حدودی بلد بودم و بازهم سر بک اند گرفتار بودم. اسم وردپرس رو از دوستام شنیده بودم که میشه باهاش بدون کدنویسی سایت کامل بالا آورد ولی هرگز دنبالش نرفته بودم.

تصمیم گرفتم برای تجربه هم که شده ریسک کنم و برم انجامش بدم یک تجربه کار واقعی تو این زمینه داشته باشم. یکی دوتا پروژه از رفقا و آشناها گرفتم و انجام دادم و حین انجام پروژه یادگرفتم و هرطور بود پروژه ها رو به اتمام رسوندم. تجربه خیلی خوبی بود چون این دفعه آموزش منجر به خروجی واقعی شد.

اما و اما 3 مشکل بزرگ وجود داشت یک اینکه همچنان تنها بودم و دیگه واقعا از تنها کارکردن خسته شده بودم، اگر هم یادتون باشه گفتم تک فرزند هستم به همین دلیل همین داستان هم مزید بر علت شده بود که دیگه تحمل تنهایی رو نداشته باشم لازم بود از لاک تنهایی بیرون بیام و تا کی میخواستم تنها باشم و تنها کار کنم، کلی موارد هست که در کار تیمی یاد میگیری که خیلی لذت بخشه و از طرفی وردپرس خالی و استفاده از قالب و افزونه آماده اون چیزی که من میخواستم نبود، یعنی کافی نبود نیازمند این بود که یک قدم جلوتر برم و بتونم با تجربیات گذشته فرانت و یادگیری بک اند اختصاصی کار کنم و برنامه نویسی کنم این علاقه اصلی ام بود وگرنه با احترام به همه عزیزان و متخصصان بقال سر کوچه ما هم میتونه با یکی دوتا اموزش یک سایت فروشگاهی ساده با وردپرس بیاره بالا و مورد آخر هم دنیای وب مثل تمام موارد دیگه کلی شاخ و بال داره و اگر یک فرد مسلط و با تجربه که قبلا این چالش ها رو دیده و طی کرده راهنمایی ات نکنه واقعا خیلی سخته بتونی یک نفره خودت رو تو مسیر نگه داری و انگیزه ات نیافته. من که آدمش نیستم اگر شما هستید دمتون گرم ?

این همه روضه خوندم تا تازه جواب سوال اولی که نوشتم را بدم که چی شد که تصمیم گرفتم در کار آموزش پروکسیما شرکت کنم و ثبت نام کنم. این 3 مورد که نوشتم شاید میشه گفت 3 دلیل اصلی بود که تصمیم گرفتم در این کارآموزش شرکت کنم.

خروج از تنهایی و تجربه جدید کارتیمی

حرفه ای شدن در زمینه کدنویسی

بهره مندی از مربی دلسوز و با تجربه جهت طی کردن مسیر پر پیچ و خم کدنویسی

راستی از همه اینا بگذریم مگه میشه آدم اسم وبسیما رو ببینه و قند تو دلش آب نشه.

خب خب متن خیلی طولانی شد، قرار بود یک متن کوتاه باشه ولی درد و دل زیاد داشتم.

یک بخش دیگه از صحبت هام موند که مربوط میشه به نحوه انتخاب و اتفاقاتی که افتاد و تصمیماتی که گرفتم

اگر قسمت شد در قسمت بعد مینویسم و پست میکنم.

مرسی که تا انتهای این نوشته همراه من بودید.

امیدوارم که به همه آرزوهاتون برسید.