نقاش،پژوهش هنر، نویسنده
پروکسیما؛ نوری در دل تاریکی
همه آدمها چیزی دارند که اون رو بخشی از هویت و شخصیت خودشون میدونند. یعنی اگر بهشون بگی تو کی هستی یا چی هستی یا مثلا بگی خودتو توصیف کن، اولین چیزی که به ذهنشون میرسه اون عنصر، موضوع یا وسیله خاص هست. حالا این وسط بعضیها بد شانسن و مجبور میشن خودشونو سانسور کنند و راجعبه اون موضوع خاص حرفی نزنند بعضیها هم مثل من خوش شانسن و راحت، با افتخار همراه با هزارتا آب و تاب توضیح میدن و خیال بافی میکنند. اگر بخوام خلاصه و مختصر بگم، بدون شک قلم بخشی جدایی ناپذیر از هویت منه. از وقتی که خودم رو شناختم و به یاد دارم یا نقش زدم یا خط. پیش از این قلم بیشتر برای کشیدن رویاها و تخیلاتم مورد استفاده قرار میگرفت. اما امروزه قلم علاوهبر نقش زدن رویاها و تخیلاتم اونها رو در قالب جدیدی، یعنی نوشتار به نمایش میذاره. با من همراه باشید تا رسیدن به نور.
عمق نمایی و ژرف اندیشی
از خوب روزگار من تو خانوادهای به دنیا اومدم که علاوهبر درس و کتاب، هنر، درک زیبایی و تخیل نیز اهمیت زیادی داشت. مادر من دانشآموخته طراحی لباس بود و بهخاطر درک و شناختی که از هنر داشت از کودکی من رو راهی کلاسهای نقاشی کرد و بسیار زیاد تلاش کرد تا من این مسیر رو ادامه بدم. از طرف دیگه پدرم بود که با تشویقهای پی در پی و جایزههای زیبا و هیجان انگیز، اشتیاق من رو بیشتر میکرد. اولین باری که رفتم کلاس نقاشی 6 سالم بود. استاد مشغول آموزش پرسپکتیو به خانمهای بزرگتر بود. چنان خط میکشید و فضاهارو تفکیک میکرد که حیرون شده بودم. نمیدونستم داره چه اتفاقی میافته که ناگهان معجزه رخ داد. یک فضای کاملا سه بعدی روی تابلو بود. قطعا میتونید درک کنید که فهم چنین چیزی برای بچه 6 ساله خیلی سخته. از همونجا بود که دلم میخواست دائم فضاهای سه بعدی بکشم و خودمو داخل اون فضاها تصور کنم اما خب موفق هم نمیشدم.
زمان گذشت و من بزرگتر و بهعنوان یک دانش آموز نقاش تو مدرسه شناخته شدم. دائم مدادم دستم بود و هرچی میدیدم میکشیدم. تو مسابقات شرکت میکردم و رتبههای رنگارنگ کسب میکردم اما هنوز گیر وارد شدن به فضاهای بی انتها و به قول معروف سه بعدی بودم. درگیر همین افکار بودم که با هندسه و دنیای بی حد و مرزش آشنا شدم. بهخاطر همین برای دبیرستان رشته ریاضی رو انتخاب کردم.
بعد از وارد شدن به مدرسه ریاضی و گذروندون دو سال تحصیلی، متوجه شدم این رشته خیلی از خواستهها و اهداف من دور هست. درواقع دو دنیای متفاوت از هم بودند. این شد که همزمان با دیپلم ریاضی، دیپلم هنر گرفتم و برای مقطع کارشناسی عازم دانشکده هنر برای دنبال کردن رویاهام شدم. اینجوری بیشتر به خودم و خواستههام نزدیک بودم.
وزنههای هنرمند باید هماهنگ باشند
خیلی از هنرمندان و نظریه پردازان بزرگ معتقدند افرادی که مطالعه و دانش کافی ندارند، نمیتوانند هنرمندانی شایسته و مطرح شوند. چرا؟ چون هنرمند باید نسبت به مسائل جامعه و نیاز مخاطب آگاهی کامل داشته باشه و قادر باشه با اثری که خلق میکنه موضوعاتی که برای افراد جامعه مهم هستند رو بیان یا حل کنه.
دونستن همین موضوع باعث شد تا من درکنار فعالیتهای کارگاهی، مطالعه زیادی داشته باشم و همزمان بنویسم. درواقع سعی داشتم وزنههای خودم رو هماهنگ کنم. بعد از مدتی این نوشتنها شکل تازهای به خودشون گرفتن و وارد فضای آکادمیک شدند. اینجا بود که متوجه توان و استعدادم در نویسندگی شدم.
تغییر مسیر برای کشف ناشناختهها
مقطع کارشناسی داشت تموم میشد و به شدت درگیر نقاشی کشیدن برای دفاع از پایان نامم بودم. در همین حین فکر آینده هم راحتم نمیذاشت. از یک طرف اشتیاقم به نوشتن و خوندن بود از طرف دیگه نقاشی! دوراهی سختی بود. با کلی مشورت و همفکری در نهایت شوق اول پیروز شد و من برای کارشناسی ارشد رشته پژوهش هنر رو انتخاب کردم. رشتهای کاملا تئوری با مباحث تخصصی و نوشتن مقالات متعدد. چی از این بهتر!
مسیر خیلی خوب داشت پیش میرفت. پر از ذوق و شوق بودم و بی وقفه پیش میرفتم. همزمان با درس خوندن تو دانشگاه، بهعنوان معلم هنر و راهنمای موزه کار میکردم و بینهایت خوشحال بودم. اما این خوشحالی خیلی موندگار نبود و همای سعادت ناگهان از رو شونه آدما پر زد و به جاش یه دیو بی رحم اومد نشست کنارمون. کرونای لعنتی.
قطعا میدونید چی شد دیگه. همه جا تعطیل شد و خونه نشین شدیم. این اتفاق برای آدمی مثل من که ارتباط با آدما براش خیلی مهمه مثل مرگ بود. درواقع در ارتباط بودن با آدمهاست که به زندگی من معنا میده و حذف شدنشون باعث شده بود من حس کنم اهداف و دلخوشیهامو از دست دادم. تا حدودی هم حسم طبیعی بود. تصور کنید ناگهان از 100 تا دانش آموز و کلی همکار و دوست جدا شده بودم.
به پیشنهاد دوستم و برای خلاصی از بیکاری و بی انگیزگی، کار تولید محتوای متنی رو در کنار کلاسهای مجازی دانشگاه شروع کردم و کاملا تجربی و براساس آموختههای دانشگاهی پیش رفتم. مسیر جالب و قشنگی بود و من هر روز ترغیب میشدم که بیشتر جستوجو کنم که سریعتر پیشرفت کنم. اما مگه تا کجا میشه خودمون معلم خودمون باشیم؟
نوری در دل تاریکی
حدود یک سال و نیم گذشت و در مسیر تولید محتوا من با آدمها و مجموعههای بی نظیری آشنا شدم. آدمهایی که فقط کارفرما نبودند و مثل دوست رفتار میکردند. تمام تلاششون رو میکردند که بیشتر یاد بگیرم و پیشرفت کنم. اما برای من کافی نبود. به همین خاطر دلم میخواست با یک مجموعه کاربلد و حرفهای به صورت تخصصی پیش برم. تو همین فکر بودم که ناگهان پروکسیما درخشید و ماه مجلس شد. اطلاعیه ثبت نام برای کارآموزش پاییز.
سبز خواهیم شد
امروز من تو سفینه فضایی پروکسیما نشستم و تو مسیر رسیدن به سیاره قشنگش هستم. خداروشکر اینجا دیگه تنها نیستم و همسفرهای خوب و درجه یکی دارم که بدون شک قراره موفق بشیم و خیلی بهمون خوش بگذره. ما به سیاره میرسیم و ساکن همیشگی اون میشیم و برای سبزتر و نورانیتر شدنش تلاش میکنیم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
ساختمان پروکسیما، بالای طبقه دوم چه خبر است؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
آشنایی با سئو
مطلبی دیگر از این انتشارات
وقت آن رسیده جیب تولید محتوا را خالی کنیم!