چی شد که از پروکسیما سر در آوردم؟

سلاااام.

من مهدیه هستم، متولد بهمن1374 و فارغ التحصیل رشته کامپیوتر.

این نوشته، اولین نوشته من در ویرگول هست که قراره داخلش خودم رو معرفی کنم. همیشه وقتی باید خودم رو معرفی می‌کردم، نمی‌دونستم دقیقاً چی بگم و یا اصلاً چقدر بگم. از یه طرف دغدغه‌ی گفتن همه‌ی چیزایی که لازمه و از طرفی دغدغه حوصله سر بر نشدن توضیحاتم، از معارفه برای من غول می‌سازه! امروز تصمیم دارم به طور مفصل از تجربه کاری‌م طی 2 سال اخیر براتون بنویسم و یکی از مهم‌ترین اهداف آینده‌م رو باهاتون به اشتراک بگذارم. امیدوارم از خوندن این مطلب لذت ببرید.؛)

نوشتن؛ بهترین ابزار من برای تخلیه احساسات

تا قبل از اولین تجربه‌ی کاری، هیچ تجربه‌ی جدی‌ای از نوشتن نداشتم و فقط داخل یک سررسید، اتفاقات مهم (و بعضا غیر مهمِ) روزمره‌ام رو با هدف پیدا کردن گره‌های ذهنی‌م و منفجر نشدن مغزم از حجمِ زیاد حرف‌هایی که درونش بود و نمی‌تونستم به بقیه بگم، خیلی خودمونی و بدون تکلف می‌نوشتم.

دغدغه‌های ذهنی من در واپسین روزهای فارغ التحصیلی

خیلی خوب یادمه که شهریور بود و ده روز مونده بود تا دفاع‌ از پایان نامه‌ام. نشسته بودم پشت میز مطالعه و داشتم به یکی از جملات انگیزشی‌ای که از کتاب چهار اثر (بله، من زرد خوان بودم?) نوشته و روی دیوار چسبونده بودم، فکر می‌کردم. متنِ نوشته این بود:

" کاری دارم عالی، به شیوه‌ای عالی، با خدمتی عالی، برای پاداشی عالی".

نگم براتون که چقدر من این جمله رو هر روز با تمام اعضا و جوارحم بلند بلند تکرار می‌کردم و از انرژی مثبتی که به وجودم تزریق می‌کرد، حس پرواز می‌گرفتم.

اون روز از اون روزایی بود که مکالمات ذهنی، امونم رو بریده بود و داشتم با خودم می‌گفتم که:

خب، تا چند روز دیگه 4 سال کارشناسی‌ت هم تموم میشه و تو الان مثلااااا(!) کلی کسب علم کردی و آماده‌ای وارد بازار کار بشی (و به قول اسکاول شینِ عزیز، خدمتی عالی به جامعه‌ت ارائه بدی)! می‌خوای چیکار کنی؟ برنامه‌ت برای ادامه مسیر چیه؟ می‌خوای بری سر کار؟ می‌خوای درست رو ادامه بدی و بعد از ارشد به کار کردن بپردازی؟ و هزاااار تا سوال این مدلیِ دیگه که برای اکثرشون هیچ جواب خاصی نداشتم.

حقیقتاً ادامه‌ تحصیل برام پیشنهاد وسوسه‌انگیزی نبود؛ چون در دانشگاه بر خلاف تصورم، چیز زیادی یاد نگرفتم و حس می‌کردم اگر اون 4 سال رو به کسب تجربه‌‌ی عملی در هر فعالیت دیگه‌ای اختصاص داده بودم، تا الان برای خودم اوستا شده بودم و شده بودم آقای خودم و خانوم خودم! و با همین فکرها بود که تصمیم گرفتم فعلاً درس خوندن رو کنار بگذارم و خیلی پر قدرت وارد بازار کار بشم، اما یه مشکلی وجود داشت و اونم این بود که من هیچ کار خاصی بلد نبودم یا اگر بلد بودم، در حدی نبود که بتونم با اتکا بهش وارد بازار کار شم!

اولین تجربه کاری و آشنایی با تولید محتوا

اولین تجربه‌ی کاری من برمی‌گرده به سال 98 که در یک فروشگاه آنلاین گل و گیاه مشغول به تولید محتوای متنی شدم. یادمه اون زمان، استارت‌آپی که پسرخاله‌م راه انداخته بود تازه جون گرفته بود و دنبال نیروی تولید محتوا می‌گشتن.

من اصلا نمی‌دونستم تولید محتوا یعنی چی و دقیقا باید چه کاری انجام بدم، اما همه‌ش توی سرم چرخ می‌خورد که کاش می‌تونستم یه جوری برم اونجا و مشغول به کار شم. خوشبختانه وقتی این فکر از ذهنم عبور می‌کرد، مرغ آمین همون حوالی بود و این خواسته‌م رو خیلی زودتر از چیزی که فکرش رو می‌کردم، اجابت کرد. پسرخاله‌م همون روز باهام تماس گرفت و ازم خواست به تیمشون بپیوندم (باز الان یه عده میان میگن جملات انگیزشی چرت و پرته!?).

هنوزم حس خوب اون روز رو خیلی دقیق یادمه! از اینکه بلاخره قرار بود منم کار کنم و بتونم مفید باشم، در پوست خودم نمی‌گنجیدم (لازم به ذکره اون وقتا مفید بودن رو فقط در کار کردن و کسب درآمد می‌دیدم و لاغیر).

فراگیری تولید محتوا به اشتباه‌ترین شکل ممکن

بلاخره مشغول به کار شدم و طولی نکشید که تولید محتوا به شیوه‌ی مرسوم (یعنی کپی کردن بخش‌هایی از متن مقالات مختلف، تغییر افعال انتهای هر جمله و جابه‌جا کردن جملات و بووووم، تولید یک محتوای منحصر به فرد!) رو خیلی خوب و حرفه‌ای یاد گرفتم.

بدتر از مدل تولید محتوایی که خدمتتون عرض کردم، این بود که باید حتما تمام محتواهام رو با افزونه یوآست (افزونه سئوی وردپرس) هم گوگل‌پسند می‌کردم و دیگه محتواهام نور علی نور می‌شد! تکرار بیش از حد کلمات کلیدی، جمله‌بندی‌های نچسب، پاراگراف‌بندی‌های نامناسب و Enterهای بدون علت، همه و همه از ویژگی‌ها آثار اون دوران من بود و مجموع همه‌ی اینا باعث شده بود محتواهام به شدت مصنوعی شه.

دیگه به جایی رسیده بودم که خیلی ربات‌وار می‌نشستم پای سیستم و یه متن سرهم می‌کردم و بدون اینکه یه دور اول تا آخرش رو بخونم، داخل سایت منتشر می‌کردم و جالب اینجا بود که فکر می‌کردم تولید محتوا یعنی همین و به همین خاطر به شدت از تولید محتوا متنفر شده بودم (البته هنوزم آثار اون دوران درونم مشاهده میشه:|)

یه مدت به همین منوال طی کردم و اون بین به خاطر استارت‌آپی بودنِ تیم، به انجام کارهای دیگه‌ هم می‌پرداختم. کم کم به مرحله‌ای رسیدم که به هر کاری یه نوک زده بودم، ولی هیچ کدوم رو اونجوری که باید بلد نبودم و همین باعث شده بود احساس "رضایت از خود" کلا در من بمیره و من روز به روز حسم نسبت به خودم بد و بدتر بشه. بنابراین برای تغییر این شرایط عزمم رو جزم کردم و بلاخره بعد از 11 ماه همکاری، در تیر ماه سال 99 با هدف تمرکز روی یادگیری تخصصی فیلد SEO، از اون تیم خداحافظی کردم.

اول آموزش، بعد کار

مهم‌ترین درسی که اونجا یاد گرفتم این بود که اگر می‌خوای در یک حوزه درجه 1 باشی و حرفی برای گفتن داشته باشی، بااااید برای آموزش دیدن وقت بذاری و صرفاً کار نکنی. توی اون کار، روزمرگی داشت من رو با خودش می‌برد. همه‌ش شاکی بودم که چرا همه‌ی کارهایی که هیچ علاقه‌ای بهشون ندارم رو فقط چون کارفرمام امر کرده، باید انجام بدم! درسته الان اکثر کارها استارت‌آپی شده و آدم گاهی برای موفقیت ناچاره همزمان چندتا حوزه رو باهم جلو ببره، اما حتماً باید خیلی زود یکی‌ش رو انتخاب کنه و در اون عمیق شه تا بعداً روزمرگی گریبان‌گیرش نشه.

آغاز راه من در یادگیری سئو

خلاصه که نشستم خونه و مشغول یادگیری سئو از طریق گوگل و پیج‌های اینستاگرامی شدم و هرچی بیشتر درباره‌ی سئو می‌خوندم، بیشتر سردرگم می‌شدم؛ چون فضای سئو طوریه که وقتی واردش میشی، با دریایی از اطلاعات ضد و نقیض مواجه میشی که در بدو ورود، نمی‌تونی تشخیص بدی کدوم‌ درسته و کدوم نادرست و البته در بسیاری از مواقع هم اصلا درست و نادرستی وجود نداره؛ مثلا گاهی پیش میاد که تجارب یه سئو کار، تجارب اون یکی رو نقض می‌کنه، ولی هر دو هم با روش‌های ضد و نقیض‌شون تونستن یک پروژه رو به سرانجام برسونند!

در حقیقت این بدون چارچوب بودن سئو، در ابتدای کار استرس زیادی رو به من وارد کرده بود و من نمی‌دونستم باید دقیقاً از کجا شروع کنم. به همین علت، به این فکر افتادم تا یک دوره تهیه کنم که اول بتونم همه‌ی مطالب رو طی یک سیر منظم یاد بگیرم، بعد حالا برای یادگیری عمیق‌تر یا آپدیت کردن خودم توی هر کدوم از حوزه‌ها، از منابع آزاد استفاده کنم.

سئو؛ مسیر آشنایی من با وبسیما

حدودا 1 ماه درگیر مقایسه دوره‌های مختلف سئو بودم و توی جلسات معارفه‌ای که ابتدای هر دوره می‌گذاشتن شرکت می‌کردم تا از نظر نوع و میزان محتوای ارائه شده و تناسب‌ش با هزینه‌ی دوره‌ بتونم به یک نتیجه کلی برسم.

در همون بین بود که به پیشنهاد یک دوست، با وبسیما آشنا شدم. بعد از اینکه بخش‌هایی از دوره‌هاشون رو دیدم و کامنت‌ها و فیدبک‌های بقیه درباره محتوای دوره‌هاشون رو خوندم، تصمیم گرفتم وبسیما رو به عنوان مرجع انتخاب کنم و دوره جامع‌شون رو خریداری کردم و شروع کردم به مشاهده‌ی ویدیوهاش.

دومین تجربه کاری من با هدف تمرین سئو

مهر ماه سال 99 بود که دومین تجربه‌ی کاری‌م رو با ورود به یک فروشگاه کالای دیجیتال و با هدف پیاده‌سازی مطالبی که یاد می‌گرفتم رقم زدم، ولی حین همون کار بود که فهمیدم یه خلا بزرگ دارم و اون عدم مهارت کافی برای نوشتنه. من سئو رو انتخاب کرده بودم که دیگه مجبور نباشم تولید محتوا (به اون شیوه‌ی مزخرفی که یاد گرفته بودم) رو انجام بدم، اما بر خلاف تصورم، سئو پیوند عمیقی با تولید محتوای هدفمند داشت و من دوست داشتم برای درجه یک شدن، برم و این حوزه رو هم خیلی خوب یاد بگیرم.

نحوه‌ی آشنایی با پروکسیما

من هیچ وقت از نوشتن بدم نمی‌اومد، اما اینکه بخوام درباره‌ی چیزهایی که برای اولین باره به گوشم می‌خورن و هیییچ اطلاعاتی درباره‌شون ندارم مقاله بنویسم، به نظرم خیلی وحشتناک و نشدنی می‌اومد. من فقط علاقه داشتم درباره مسائلی که به احساسات و تجربیات روزمره‌ام مربوط می‌شد بنویسم، نه مثلا چگونگی تعمیر مشکلات فیزیکی هندزفری بلوتوثی W1!

بهار 1400 بود که از طریق لینکدین وبسیما، با کارآموزش پروکسیما آشنا شدم و تصمیم گرفتم با شرکت در این دوره، شانس خودم رو برای یادگیری حرفه‌ای تولید محتوا امتحان کنم؛ البته این بار خیلی اصولی‌تر و هدفمندتر.

در حال حاضر مهم‌ترین هدف شغلی من، تبدیل شدن به یک کارشناس محتوای توانمند (و بعد از اون، کارشناس سئو شدن) هست و می‌دونم که برای رسیدن به این هدف، مسیر طولانی‌ای رو در پیش دارم. از خدا می‌خوام کمک‌ کنه در کنار سایر هم دوره‌ای های عزیزم این دوره رو با موفقیت پشت سر بگذارم.

ممنون از اینکه وقت گذاشتین و من رو خوندین:)

اگر نظری درباره نوشته‌م دارید، خوشحال میشم برام کامنتش کنید.