گاهی نمی‌شود که نمی‌شود که نمی‌شود!

بستن کوله‌بار سفر اجباری


سفر اجباری
سفر اجباری


وقتی برای کارآموزش پروکسیما، سیاره پر رمز و راز انتخاب شدم، احساس کردم خیلی خوش شانسم و خدا بهم یه نگاه خاص کرده. با خودم قرار گذاشتم که بهترینِ خودم باشم تا بعدا غصه کم کاری نخورم.

قرار گذاشتم تا جایی که می‌تونم مسافرِ قطاری که مقصدش، ساکنِ سیاره پروکسیما شدن بود باشم. اما این تونستن خیلی زمان زیادی طول نکشید و مجبور به پیاده شدن از قطار شدم.

اتفاق‌ها درست زمانی اتفاق میفتن که تو منتظرشون نیستی؛ چه اتفاق‌های خوب مثل قبول شدن تو آزمون‌های کارآموزش، چه اتفاق‌های بد مثل پیاده شدن از قطار این مسیر.

همراهی با اتفاق بد، اونم از روی اجبار واقعا سخت بود.


دوره 5 روزه کارآموزش تولید محتوا


آموزش تولید محتوا
آموزش تولید محتوا


روز اول همه چی خوب پیش رفت.

اما روز دوم، بازم این خواب سنگینی من کار داد دستم و نزدیک دو ساعت خواب موندم. استرس شدیدی گرفته بودم اما هرجور بود خودم رو رسوندم. خودم احساس کردم چون روزهای اوله، این چیزها طبیعیه و ممکنه پیش بیاد. خب مدیریت تایم واقعا سخت بود و من تازه داشتم یاد می‌گرفتم.

روز سوم هم جزو روزای خوب بود. رضایت بخش بود و از قرار گرفتن تو این مسیر خوشحال بودم.

اما روز چهارم! مجبور به نبودن تو این روز شدم و هر مدل برنامه چیدم که باشم نشد. تنها راهم مرخصی گرفتن بود، کاری که دوست نداشتم اول مسیر انجام بدم. اما همیشه، اونجوری که تو میخوای پیش نمیره. روز سختی بود و سختی‌هاش به روز پنجم هم کشیده شد.

روز پنجم شد و من باز هم نتونستم تو جلسه شرکت کنم و کاسه چه کنم دستم گرفتم.

تو فکر فرو رفتم. شرایطی که برام پیش اومده بود نگرانم کرده بود. هرجوری فکر می‌کردم، با برنامه کارآموزش جور در نمیومد، اما نمی‌خواستم باور کنم. خداحافظی؟! انقد زود؟! هرچقدر هم خودمو گول میزدم که نه، من می‌تونم بی فایده بود.

نشستم و فکر کردم. نتیجه نتیجه خوبی نبود و باید می‌رفتم. اما رفتن همیشه هم بد نیست. مهم اینه که من نخواستم که برم.


کارآموزش 5 روزه هم آموزنده بود، چه برسه به دو ماهه!

تو این 5 روز من یاد گرفتم که زمان طلاست و برای ثانیه ثانیش باید برنامه داشته باشی تا این طلا رو از دست ندی. کارآموزش یعنی یادگرفتن برنامه‌ریزی، یعنی یاد بگیری که چیجوری تایم رو مدیریت کنی و برنامه‌هات رو اولویت‌بندی کنی.

بودن با یه گروه و آدم‌های مختلف و با هم جلو رفتن، یکی دیگه از لذت‌های بودن تو کارآموزش بود. اینکه یاد بگیری با هم گروهیت صحبت کنی، تشویقش کنی، از روی دوست داشتن اشکالای کارش رو بگی و از تجربه‌هاش استفاده کنی از مزیت‌های کارآموزش بود.

کارآموزش چیزهای زیادی برای یادگرفتن داره و واقعا بودن تو این راه، خیلی می‌تونه لذت‌بخش و باعث رشد بشه.


سلام سرآغاز خداحافظی بود!

ترک دیار عاشقان نوشتن
ترک دیار عاشقان نوشتن


من باید از سیاره پروکسیما، کار آموزش تولید محتوا، هم گروهی‌های دوست‌داشتنی، استادهای مجرب و کاربلد و در عین حال دل‌سوز، علی‌رقم خواسته قلبیم خداحافظی کنم و این برام سخته. خیلی سخت!

اما امید دارم که این خداحافظی پایان کار من نیست. من دوباره یه جایی سلام می‌کنم و به راهم ادامه میدم. آدمی به امید زندست و من با امید به فردای بهتر قدم برمی‌دارم.

نوشتن جزء جدا نشدنی زندگی منه، با گوشت و پوست و خون من آغشته شده و من هیچوقت نمی‌تونم اونو رها ‌کنم. من تو نوشتن زندگی می‌کنم.

الان و اینجا نشد که ادامه بدم، اما قطعا یه وقت دیگه و یه جای دیگه یا همین جا، این راه رو ادامه میدم.

خداروشکر می‌کنم بابت آشنایی با شما ساکنین سیاره پروکسیما، هرچند کوتاه! و بابت همه زحماتی که برام کشیدین از صمیم قلبم تشکر می‌کنم.

برای تک تکتون، مخصوصا هم‌تیمی‌های خودم، آرزوی درخشیدن تو این مسیر رو دارم.

دوستتون دارم.

به امید دیدار...