someone who wants to find something
40 روز در رکاب پروکسیما
ترم اول دانشگاه خودمان انتخاب واحد نکرده بودیم و دانشگاه زحمت آن را به دوش کشید. رشتههای دیگر حداقل 18 واحد داشتند؛ ولی دانشکده فیزیک تصمیم گرفته بود فقط 14 واحد ناقابل را به ورودیهای جدیدش بدهد. 3 واحد از آن 14 واحد ما درس ادبیات بود. اکثرمان کلاسهای ادبیات را دوست داشتیم و به واسطه آن بیشتر یکدیگر را شناختیم و دوست شدیم.قرار بود هرکس در طولترم یک ارائه پروپیمان داشته باشد و بخش اعظمی از نمره کلاسی هم وابسته بود به همان ارائه. موضوعی که من انتخاب کردم در مورد «نقش اعداد در ادبیات فارسی» بود. بخشی از مقالهای که ارائه میدادم در مورد عدد 40 بود.
از همان روزها به یاد میآورم که عدد40 نماد تکامل و پختگی است. از کسانی که سن 40 سالگی را پشت سر گذاشتهاند بارها در مورد تأثیر این سن در زندگیشان شنیدهایم. در ادیان مختلف هم داریم که اگر مراقبه یا عملی بهطور مداوم در 40 روز تکرار شود، تغییرات بخصوصی رخ میدهد.
امروز 40مین روز با پروکسیما است. درونم پر از آموختنیهایی است که آنها را نه در کلاس درس یاد میگرفتم نه در هیچ موقعیت دیگری.
سحرخیزی؛ بیدارباش رأس ساعت 7:15صبح حتی در روزهای تعطیل
همیشه از اینکه باید 7:30 صبح سر کلاسهای مدرسه حاضر میشدیم، شاکی بودم. باور داشتم که اگر این روش مناسبی است(که نیست) باید در تعطیلات خصوصاً عید و آخر هفتهها هم 7 صبح بیدار میشدیم، نه لنگ ظهر. بعد از 16 سال تحصیل خالصانه، بهتازگی فهمیدم که چرا عادت سحرخیزی در من فعال نشده است و فقط یک دلیل دارد، علاقه!
هرروز صبح بهقصد تجربه چیزهای جدید باعلاقه بیدار میشدم. نیم ساعت اول که منتظر بالا آمدن ویندوز خودم بودم، لپتاپ را هم روشن میکردم. در پوشه مشخص اسپرینت، پوشهای را با شماره مخصوص همان روز را ایجاد میکردم. عادت به صدای آلارم 7:15 صبح طوری در من نهادینهشده است که حتی پنجشنبه و جمعه هم با آلارمی بدون صدا از خواب بیدار میشوم.
نظم به زندگی آدم سروسامان میدهد. تکلیفت را مشخص میکند و میدانی پیمانه عمرت را قرار است چگونه پرکنی. البته همانقدر که نظم تو را سرحال میکند یک تکرار ملالآوری را هم ایجاد میکند. روزهایی هم بودند که قبل از خواب از خودم میپرسیدم: تمام شد؟ خیلی تأثیرگذار بود.
او میکرون؛ ویروسی که بهطور مجازی ساکنین پروکسیما را مبتلا کرد
اگر قرار باشد کاپ ابتلا به کرونا را به کسی تقدیم کنیم، آن شخص کسی نیست جز خانم ابولقاسم. از اسپرینت سوم بهصورت دومینووار اکثرمان او میکرون گرفیتم و مقالهمان ویروسی شد. اگر نمودار کیفیت فعالیتمان را در اکسل رسم کنیم، اواسط اسپرینت سوم با یک گپ روبهرو میشویم. یک گپ نزولی.
فکر میکردم خیلی خوششانس هستم که چهارشنبه مریض شدهام.چون با احتساب تعطیلات آخر هفته، شنبه پرقدرت به کارآموزش بازمیگشتم. نه حتی شنبه، و نه حتی تا آخر هفته بعد از بیماری، بازهم آن آدم سابق نشدم. در یکی از جلسات به خانم ابولقاسم گفتم این ویروس اومیکرون لعنتی بهجای اینکه ریه را هدف بگیرد، روی مغزم اثر گذاشته است و دارد کلافهام میکند. فکر میکنید چه پاسخی شنیدم؟ گفتند درکت میکنم.
اگر صفحات زندگیام را نشانتان بدهم، بهطور مداوم کنار موضوعاتی ضربدر قرمز زدهام. این ضربدرها به مسائلی برمیگردد که اگر آدمها همدیگر درک میکردند و همراه میبودند خیلی بهتر حل میشد. بله درک کردن بزرگترین موهبتی است که میتوانیم آن را در اختیار بقیه قرار دهیم. از همان روزی که منتورعزیزمان گفت درکت میکنم، خوب شدم.
ویراستارن؛ در آغوش گرفتن رسمالخط فارسی و آشتی با زبان شیرین فارسی
اگر قرار باشد کاپ حضور در تمام وبینارها، کلاسها ،جلسات و کارگاههای مجازی از دوران همهگیری کرونا را به کسی تقدیم کنند، آن شخص کسی نیست جز خودم. آقای باقری را نمیشناختم، اما مجموعه ویراستاران را چرا. اولین یار آموزش پروکسیما در اسپرینت اول با آقای باقری برگزار شد. دومین جلسه هم در اسپرینت سوم بود. میتوانم ساعتها در مورد 2 ساعتی که با آقای باقری گذراندیم حرف بزنم.
دریکی از جلسات آقای باقری گفتند درون ما سفرههای زیرزمینی هست که باید آنها را پربار کنیم. چطور؟ با مطالعه آثار خوب و کمتر چرخیدن بین شبکههای اجتماعی.
بعد از آن جلسه، هر شب قبل از خواب چند لقمه محتوای خوب میخورم( حتی بهزور) که حداقل بهتر بگویم و بنویسم و کمی سفرههای درونیم را ارزشمند کنم.
از آن روز سعی میکنم کمتر به زبان فارسی ظلم کنم. حتی در چتهای خودمانی هم نیمفاصله را رعایت میکنم و اگر حافظهام یاری کند از تنوینها هم استفاده میکنم. پس از آشنایی با فرهنگ املایی ویراستاران، رسمالخط فارسی مرا فرامیخواند و زبان فارسی دستانش را به سویم بازکرده است.
ای که دستت میرسد کاری بکن!
یک روز قرار شد هر چه که در کارآموزش یاد گرفتهایم را با دیگران به اشتراک بگذاریم. یک روز هم جلسه گذاشتیم و محتواهای یکدیگر را بررسی کردیم. اگر بگویم دو فاکتور مهم اسپرینت چهارم همین دو تسک بود، بزرگنمایی نکردهام. در اسپرینت چهارم تقریباً بیشتر نوشتیم و مطالب یادگرفتنی بهاندازه قبل نبود. دروغ چرا بعضی روزها از روتین و تکرار خسته شدم ولی وقت عقبنشینی نبود.
خواهر کوچکترم یک کسبوکار نوپای اینستاگرامی راه انداخته است. چند روز پیش هرچه از پروکسیما آموخته بودم را برایش گفتم. از نحوه استفاده کلمات کلیدی گرفته تا رعایت نکات نگارشی و رضایت مشتری. به خودم آمدم و دیدم چقدر چیزهای متفاوت یاد گرفتهام و حرفهایم تمامی ندارد. از نگارش بگیر تا بهینهسازی تصویر زندگی. خب اگر اسم کارآموزش پروکسیما را بگذارند «تولید محتوای زندگی» هم بیراه نیست.
مهدیه و مهرناز، فرشتههای نجات
از همان اول حواسم به مهدیه بود. نوشتههایش را با دقت بیشتر میخواندم و دغدغههایش به من شبیهتر بود. اتفاقاً باهم او میکرون گرفتیم و تقریباً باهم خوب شدیم. دوست داشتم این روزها کنارش میبودم، در آغوشش میگرفتم و با چشمانم به او میگفتم که درکش میکنم.
مهرناز را با استوریهای اینستاگرامش شناختم. اصلاً میدانید همه نوشتهها یک دریچهای از درونمان را به مخاطب نشان میدهد. هفتههای اول که کسی را نمیشناختم با دریایی از ابهامات ژرف گذشت. از روزهایی که مهرناز و مهدیه بودند خیالم راحتتر شد. آدمی وقتی میفهمد در تجربه احساس و موقعیتی تنها نیست حالش بهتر میشود. آدم اگر کم هم بیاورد بازهم میتواند روی پاهایش بایستد.
سؤالات متداول
در این 40 روز لقب سؤالات متداول را از آن خود کردم. بااینوجود، سؤالات مربوط و نامربوطی که هرلحظه علامت سؤال درونم را چاقتر میکند هم، کم نیستند. ابهام و نامعلوم بودن سرنوشت هر 9 نفرمان در این اسپرینت و 4 روز آینده دست از سرم برنمیدارد. مزه کارگروهی به مذاقم خوش آمده است. احتمال میدهم بهشرط حضور، شاید گروهی و بهصورت پروژهای فعالیت کنیم. مثلاً یک موضوع را همه باهم بنویسیم. مقدمه، جمعبندی، محتوای اصلی، عکسها و سایر ریزهکاریها به عهده هر نفر باشد، در انتها همه قسمتهای مختلف مقاله مثل تکّههای پازل کنار هم بنشینند و تکمیل شوند.
40 روز زمان کمی برای پر شدن تقویم روزهای زندگیمان نیست. از جزئیات زندگی و شرایط هم خبر نداشتیم ولی تا پله چهلم دست یکدیگر را رها نکردیم. پروکسیماجان روزهای آخر دوره زمستانت را پشت سر میگذاری؛ نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی و بمانی.
مطلبی دیگر از این انتشارات
پروکسیما؛ نوری در دل تاریکی
مطلبی دیگر از این انتشارات
کارشناس تولید محتوا کیست؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید!