دور نمای زندگی یک جوان هزاره سوم

من زهرا سادات مدرسی هستم و تازه به مجموعه‌ی ویرگول پیوستم. هدف من از این مقاله، توصیف زندگی شخصیم و بیان اهدافم با تیم پروکسیما هست. شما میتونید پست‌های بعدی ام را در این صفحه دنبال کنید.

بایوگرافی

تولد

من یک جوان هزاره‌ی سوم هستم و دقیقا متولد سال 2000 میلادی یا 1379 شمسی هستم. زادگاه من مشهد اما اصالتم به یزد برمیگردد. اکنون ساکن مشهد هستم. به دنیا آمدنم باعث شد اولین حس شیرین پدر و مادر شدن به زن و شوهری جوان دست بدهد زیرا من فرزند اول خانواده هستم. من کودکی پیچیده‌ای نداشتم و هنگامی که شاهد تولد خواهرم در 9 سالگی بودم، بسیار هیجان زده شدم. خلق و خوی آرامی داشتم و بیشتر اوقات سرگرم کتاب، فیلم، درس بودم.

کودکی و جوانی

اکثر اوقات درگیر درس و کلاس‌های فوق برنامه بودم ولی در سن 11 سالگی، مشتاق فراگیری هنر تاتر و بازیگری شدم و با رضایت خانواده، چند سالی به این قوه‌ی خود پر و بال دادم. تا حدی که بازیگری، تمام وقتم را پر میکرد و فقط دغدغه‌ صحنه و تاتر را داشتم. این امر برایم خیلی لذت بخش بود و خاطرات خوشی برایم رقم خورد که حاصل آن کسب رتبه‌ی اول در سه دوره‌ مسابقاتی ناحیه و استانی بود اما بنا به بررسی‌های شخصی، دیگر این مسیر را ادامه ندادم. تصمیم به ادامه‌ی تحصیل در رشته‌ی ریاضی گرفتم ولی کماکان ذره‌ای از علاقه ام به هنر، کتاب و نمایشنامه خوانی کم نشد. من در نهایت دیپلم ریاضی گرفتم.

جوانی

این دوره برایم پر از چالش و تجربه‌های متفاوتی بود و هست. من پس از کسب دیپلم ریاضی، تصمیم به بررسی رشته‌های دانشگاهی گرفتم و هیچ رشته‌ای انگیزه‌ی مرا افزایش نداد. پس از پیگیری‌های فراوان و جستجوهای پی در پی، اقدام به یادگیری دروس تجربی کردم و بعد از یکسال، شرکت کننده‌ی کنکور سراسری تجربی سال 98 شدم. میدانستم من روحیات رشته‌های پزشکی را ندارم و اما به شدت در زمینه‌ی پژوهش فعال بودم. تصمیم بر این شد رشته‌های پژوهشی را انتخاب کنم و آنچه که میخواستم شد. رشته‌ی بایوتکنولوژی مشهد، یکی از مناسب ترین رشته‌ها برای زهرا بود. تا این لحظه بسیار راضی از مسیری که پیش گرفته‌ام، هستم.‌ام ا

اشتغال و فعالیتی غیر از درس

شکوفایی

متاسفانه پس از یک ترم که در دانشگاه حضور یافتم، جهان درگیر اپیدمی کووید-19 شد .تنها دغدغه‌ی مردم مبتلا نشدن به ویروس بود. این وهم فرصت‌هایی چون درس خواندن، کار کردن، معاشرت، رستوان رفتن وحتی ساده ترین تفریحات را از بزرگ و کوچک گرفت. آن روزها بسیار تلخ گذشت برای کسانی که تجربه مرگ عزیزانشان را داشتند و این زخم دیگر التیام نیافت. اما طولی نکشید که مردم با رعایت بهداشت، سبک زندگی کرونایی را آموختند و آن تن‌های هراسان و خسته دوباره جان گرفت. من دقیقا تا خرداد 99 بی رمق و نا امید روزهای خود را سپری میکردم. اما بعد از اتمام امتحانات ترم مجازی، انرژی دوچندانم را روی مطالعه‌ی رمان‌های فاخر و کلاسیک گذاشتم و بیشتر پیگیر مقالات بودم. اصولا وقتی اطلاعات زیادی درباره‌ی موضوعی میدانیم، میخواهیم با اطرافیانمان به اشتراک بگذاریم. من هم در آن روزها بستری بهتر از اینستاگرام و توییتر ندیدم و تا میتوانستم از کتاب‌هایی که خوانده بودم، مطلب پست میکردم. در میان دنبال کنندگانم عده‌ای هم با من هم مسیر شدند.

شروع ناگهانی

دقیقا زمانی که از بحث و مطالعه اشباع شده بودم، اولین مقاله‌ی توصیفی-انتقادی خود را در نیمه شب تابستان نوشتم و برای سردبیر یک مجله‌ی نوپا، فرستادم. بسیار استقبال شد و مدتی با تیم نگارشی آن مجله هم مسیر بودم اما با اختلالاتی در روند چاپ مجله مواجه شدیم و همکاری ما منحل شد. من اولین شکستم را در آن زمان خوردم اما تجربه‌ای که حاصل شد، مرا هدفمند ساخت و جایگاه قلمم را بیشتر دریافتم.

دشواری مسیر

من تجربه‌ی یک کار تیمی با اختلاف نظراتی داشتم و خوب میدانستم روحیه‌ی کار گروهی دارم. این مسیر برایم خیلی سخت گذشت. من نیاز به تایید و تکذیب داشتم اما بستری فراهم نبود. من در دوره‌های نویسندگی، هنر، زیبایی شناسی و انستیتو هنر با استاد نوری شرکت کردم و مطالب خوبی آموختم که منجر شد دید وسیعی نسبت به ادبیات و سینما پیدا کنم و در حین این دوره‌ها درگیر رشته‌ی تحصیلی ام بودم. اما همچنان روند نرمال زندگی ام مرا خسته و کلافه کرده بود.

تصمیم نهایی

من بعد از گذراندن پائیز و زمستان 99 دیگر نمیتوانستم صبر کنم که موقعیت شغلی برایم پیش بیاید. حدود شش ماه درگیر یادگیری بودم ولی نمیدانستم دقیقا از کجا و چگونه آغاز کنم. البته حق میدادم که من بسیار کم تجربه هستم و در مقابل فضایی که برای فعالیت انتخاب کردم، بسیار وسیع است اما نیازمند یک تصمیم ثابت و راهی مشخص بودم. خیلی پیگیر شدم و حتی پیشنهاد ادمین پیج هم برای مدتی قبول کردم اما باز هم اقناع کننده نبود.

دست برقضا زمان شروع کارآموزی رسیده بود و باید مکانی مرتبط با فضای رشته ام را برای کارآموزی انتخاب میکردم. در فروردین 1400 شروع به کار کردن در فضای داروخانه شدم و اولین تجربه ام را در داروخانه‌ی هلال احمر مشهد کسب کردم. روزهای بسیار شلوغی بود و تمام فکرم درگیر درس و کارآموزی بود. تجارب خوبی کسب کردم و مشتاقانه برایش تلاش کردم. پس از اتمام کارآموزی، حق دو انتخاب داشتم: یکی استخدام در داروخانه و دومی شروع فعالیت در حوزه‌ی نویسندگی و هنر.

پس از اتمام کلاس‌های ترم بهار، جویای فعالیت‌های نویسندگی شدم و مطلع بودم دختر عمه‌ام خانم حسنی، فعال در حوزه‌ی تولید محتوا است و مقالات سئو شده اش در صفحه‌ی اول گوگل نمایش داده شده. برایم جالب بود که چند ساعت در روز کار میکند و چه درآمدی کسب میکند. پس از صحبت‌های پیاپی، من تصمیم خودم را گرفتم که به صورت جدی به دنبال استعداد و انگیزه ام در این زمینه باشم. اولین مقالات خود را برای گروهی که فعال در این حوزه بودند، فرستادم و مقداری تجربه کسب کردم اما پس از مدتی دیگر همکاری نکردم.

آشنایی با پروکسیما

خوشبختانه در ماه تیر توانستم به مهارت حداقلی تولید محتوا دست یابم و بسیار رضایت داشتم. اما کسب درآمد چشم گیری حاصل نشد و اهداف بزرگتری برای وسعت این مهارت داشتم.

از آنجایی که خانم حسنی با تیم چند تیم بزرگ و حرفه ای کار کرده بود، به محض اطلاع از دوره‌ی جدید پروکسیما، به من پیشنهاد داد حتما برای رشد قلم و مهارتم به صورت اصولی به این دوره درخواست بدهم و من هم با کمال افتخار قبول کردم. بعد از قبولی گزینش مرحله‌ی اول، راه بسیار روشنی را برای خودم متصور شدم و انگیزه ام بیشتر شد. در این مدت انتظار برای روز مصاحبه، هر روزم را با مقالات معتبر پر کردم و خودم را آماده کردم. بیشترین چیزی که پروکسیما مرا جذب خودش کرد، نظم و دقت عمل در برگزاری جلسات و برنامه بود.

آینده ام در پروکسیما

بعد از خبر قبولی در مصاحبه، خودم در جایگاه بالاتری دیدم و این حس رضایت برایم ماندگار شد. پروکسیما مارا از گزینش در ده نفر مطلع کرد و کمی برایم نگران کننده بود اما در نهایت برایم حس رقابت مثبتی به وجود آورد که دیگر نگران نبودم. من بعد اولین جلسه‌ی معارفه، فهمیدم کار پیچیده‌ای را پیش گرفتم اما در بهترین مرحله خودم را دیدم. به امید روزی که جزو کارآمدترین افراد تیم پروکسیما شوم و قوه‌ی خودم را به بهترین نحو ارائه دهم.