دایی‌جان‌ناپلئونیسم: نگاهی به مرز علم و شبه علم (تئوری توطئه)

https://anchor.fm/radiomey/episodes/ep-elbvre


نسخهٔ شنیداری را در اسپاتیفای، انکر، کست‌باکس، اپل پادکستس، گوگل پادکست و تلگرام هم می‌توانید بشنوید. نسخهٔ شنیداری علاوه بر نوشتار زیر، چند مطلب خودمانی اضافه‌تر نیز دارد.


پیش‌گفتار

الآن که در حال صحبت با شما هستم، نزدیک 50 سال از انتشار رمان «دایی‌جان ناپلئون» (نوشتهٔ ایرج پزشک‌زاد) و نزدیک 44 سال از پخش مجموعهٔ تلویزیونی همین رمان (ساختهٔ ناصر تقوایی) می‌گذره. در این داستان، دایی‌جان ناپلئون، بزرگ خاندان که هیچ مقام و منسب قابل توجهی در دستگاه حکومتی ندارد، دائم درگیر این توهم است که «انگلیس‌ها» بر علیه او توطئه کردند و قصد ترور او را دارند. چرا؟ چون موقعی که در نبرد تنگستان «دلاوری» می‌کرده، انگلیسی‌ها به مرام وی پی برده‌اند و احساس خطر کرده‌اند! در صورتی که همهٔ این‌ها توهم بوده و چه انگلیسی‌ها چه غیرانگلیسی‌ها اهمیتی به وی نمی‌دادند! او حتی «دلاوری» خاصی هم در تنگستان نکرده و همهٔ این‌ها دروغ بوده! همه چیز صرفاً توهمی بوده در ذهن دایی‌جان، توهم توطئهٔ انگلیس‌ها! ما وقتی امروز به دایی‌جان ناپلئون نگاه می‌کنیم، نگاه سخت‌گیرانه‌ای نسبت به وی نداریم. چرا که می‌گوییم آن زمان سطح سواد کم بوده، مردم فقیر و بی‌سواد بودند و غیره.

نرخ سواد ما نسبت به آن روز‌ها بیشتر شده، رفاه اجتماعی ما بیشتر شده، ارتباطات ما بیشتر و سریع‌تر شده، رسانه‌های ارتباط جمعی داریم، اینترنت و تلگرام و یوتیوب و توییتر داریم، ولی باز دایی‌جان ناپلئون داریم! چه مواقعی که سوار تاکسی می‌شوید، چه زمانی که به بحث‌های جمع‌های خانوادگی نگاه می‌کنید، می‌بینید که ما همیشه با انواع مختلفی از دایی‌جان ناپلئون طرف بوده و هستیم. درست شبیه یک بیماری. شاید بتوان نامی برایش گذاشت، دایی‌جان‌ناپلئونیسم!


تئوری توطئه چیست؟

چیزی که به آن گفتیم دایی‌جان ناپلئونیسم، در واقع تئوری توطئه نام دارد. همهٔ تئوری‌های توطئه 6 مورد پایین را دارا هستند:

  • یک سناریوی مخفیانه را فرض می‌گیرند.
  • یک گروه توطئه‌گرند.
  • [به ظاهر] «شواهد» درستی تئوری توطئه را تایید می‌کنند.
  • آن‌ها [به اشتباه] باور دارند که هیچ رویدادی تصادفی رخ نمی‌دهد و همواره می‌توان گوزن را به شقایق ربط داد.
  • آن‌ها جامعه را به دو بخش «خوب» و «بد» تقسیم می‌کنند.
  • آن‌ها افراد، گروه‌ها یا قومیت‌ها را متهم می‌کنند.

تئوری‌های توطئه ظاهری علمی دارند ولی در واقعیت علمی نیستند و حاصل سوگیری ذهنی‌اند (مغلطه، سفسطه و...).

مرز بین علم و شبه‌علم

اذهان پشت تئوری توطئه اغلب برای علمی جلوه دادن گفته‌های «شبه‌علمی (Pseudoscience)» خود از واژگان علمی مانند «داده»، «تحقیق»، «منبع» و «به گفتهٔ متخصصان» استفاده می‌کنند ولی از روش‌های علمی برای بحث استفاده نمی‌کنند. درحالی که هیچ تعریف مشترکی برای شرایط روش علمی وجود ندارد، ولی چند اصل پذیرفته‌شده هستند که کاندید‌های مناسبی برای این شرایط هستند. ادعاهای علمی یا باید بر اساس مشاهدات یا تجربیات سازمان‌یافتهٔ قابل قبول باشند، یا بر اساس یافته‌های دیگران باشند، و یا در حالت ایده‌آل با جملات (ترم‌های) منطقی یا ریاضی بیان شوند.

اصل مهم دیگری که باید در ادعاهای علمی رعایت شوند، اصل تحدید کارل پاپر [که اشتباهاً پوپر تلفظ و نوشته می‌شود] است. این اصل به ما می‌گوید که گزاره‌های علمی باید ابطال‌پذیر (Falsifiable) هم باشند؛ یعنی باید راهی داشته باشیم تا بتوانیم نادرست بودن آن‌ها را نشان دهیم. وقتی می‌گوییم که گزاره‌ای ابطال‌پذیر نیست، بدان معناست که راهی نداریم تا نشان دهیم آن گزاره درست نیست، نه می‌توان آزمایشش کرد و نه می‌توان آن را سنجید. برای مثال ما می‌توانیم نظریه یا آزمایشی طراحی کنیم که در آن فرض کنیم قانون گرانش عمومی نیوتن درست نیست، چرا که این گرانش عمومی نیوتن ابطال‌پذیر است و همواره این پتانسیل را دارد که با تئوری‌های بهتر جایگزین شود.

اصل دیگری هم که باید به آن توجه داشته باشیم، تیغ اکام است. تیغ اکام یعنی این که اگر نیازی به جزئیات نداریم، آن را به گزارهٔ خود اضافه نکنیم. یا به عبارت بهتر، ساده‌ترین توضیح [در عین درست بودن] بهترین توضیح است.

با استفاده از نگاه انتقادی، می‌توان گزاره‌های علمی را بهبود بخشید؛ اما دیدگاه‌های شبه علمی را نه. دیدگاه‌های شبه علمی (در مثال ما تئوری‌های توطئه) به ندرت از مشاهدات سازمان‌یافته نشئت می‌گیرند، به ندرت با واژگان دقیق یا آمار و آمایش بیان می‌شوند. این نظریات انسجام ندارند، اغلب ابطال‌پذیر نیستند و از عوامل ماورائیِ پیچیده و خرافاتی استفاده می‌کنند. این نظریات شبه علمی را نمی‌توان سنجید و بهبود داد.

سوگیری‌های ذهنی که به شبه‌علم و تئوری توطئه می‌انجامند

فیلسوفی به نام جری فودور گفتاورد جالبی دربارهٔ رویکرد تئوریسین‌های توطئه مطرح کرده. وی گفته که «رویکردی که این افراد می‌گیرند شبیه دکتری‌ست که دیده آسپرین برای سردرد مریضش جواب‌گو نیست، قطع سر را تجویز کرده!» واقعیت امر این که چه خطا و سوگیری ذهنی‌ای به شبه‌علم و یا تئوری توطئه می‌انجامد در دو دستهٔ کلی جای می‌گیرد: خطای شناختی و مسئلهٔ انگیزه.

خطای شناختی: تئوری‌های توطئه اغلب از یک شکِ به‌جا و بدبینی سالم علیه یک مسئلهٔ خاص آغاز می‌شوند، ولی در انتها به قول معروف «از سوی دیگر بام می‌افتند» و ادعاهای چرت‌و‌پرت را مطرح می‌سازند. تحقیقاتی که روی این افراد صورت گرفته، نشان می‌دهد که این افراد نوعی سیستم تفکر شهودی (intuitive) دارند که بیشتر بر مبنای صحیح‌وخطای شخصی (gut feeling) است تا مبتنی بر آمار و استنتاج و مشاهده. حتی مشاهده شده که چنین افرادی عمدتاً تحصیلات کمی داشته و باورهای مذهبی و خرافاتی دارند. این افراد حتی با این که همزمان به چند باور ناسازگار باور داشته باشند، مشکلی ندارند.

وقتی به باورهای شبه‌علمی می‌پردازیم، می‌بینیم که درک ناقص نظریه‌پردازان این باورها از علیّت به شدت قابل توجه است. برای مثال این که اقلیتی به صورت مخفیانه در حال کنترل بشریت هستند. در حالی که شرایط غامض (complex) و فرار سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بر زندگی بشریت تاثیر می‌گذارند. جهان اطراف ما از میلیاردها میلیارد عامل ریز تشکیل شده که برآیند کلی تغییرات آن‌ها و تعامل بینشان به جهان ما شکل می‌دهد، تعامل‌هایی که اغلب کاتوره‌ای‌اند. برای مثال در تاریخی که به خرد ما می‌دادند، می‌گفتند که ظلم شاهان، فساد درباریان، استعمار خارجی، نارضایتی داخلی باعث سقوط فلان حکومت شد؛ ولی اشاره‌ای به عامل شانس نمی‌شد. (شاید چون جذابیتی نداشت، برای مثال فکر کنید که در تاریخ به ما می‌گفتند که لیاخوف شانسی مجلس را به توپ بست!)

علیت به ما گوید که هر پدیده‌ای، علتی دارد. برای مثال اگر شما لیوانی را بیندازد روی کاشی، لیوان به احتمال قوی می‌شکند. یا این که ما می‌دانیم توهین کردن به انسان‌ها، معمولاً آن‌ها را خشمگین می‌کند. یا این که اگر به اورانیوم غنی‌شدهٔ نوترون شلیک کنیم، دو نوترون به همراه کلی انرژی آزاد می‌کند. علیّت بنیاد افکار هرروزهٔ ما را تشکیل می‌دهد، چه در علم باشد چه در کارهای روزمره. امانوئل کانت علیّت را یکی از اصول سادهٔ منطق می‌داند؛ به این معنا که ما نمی‌توانیم جهان را بدون آن که پدیده‌ها و علت‌هایشان را بشناسیم، درک کنیم. بسیاری از علت‌ها پیچیده، غامض، نامرئی بوده و اثر غیرمستقیم یا خیلی دور دارند. برای مثال بحران مالی سال 2008 نتیجهٔ هزاران تصمیم در طول یک زمان طولانی بوده، نه تصمیم یک گروه خاص. [اشاره به فیلم و کتاب Big Short] یا این که انقلاب سال 57 نتیجهٔ فقط شعار دادن مردم یا جشن 2500 ساله و اشرف و ساواک نبوده (یعنی نمی‌توانیم چند عامل خاص را معرفی کنیم)، بلکه هزاران هزار عامل در طول سال‌ها به اتفاقات مختلفی دامن می‌زنند که منتهی به انقلاب می‌شوند. یک گروه خاص یا یک کشور خاص یا یک فرد خاص نمی‌توانند در کشوری انقلاب کنند! و مهم‌تر این که نمی‌توانیم اثر شانس را نادیده بگیریم!

ما به این مدل از نگاه کردن به جهان اطرافمان عادت نداریم، علیتی که در ذهن ما هست محدود به چیزهایی‌ست که بالاتر اشاره کردیم؛ لیوان، اورانیوم و.... ما عادت نداریم به دلایل عمیق پدیده‌ها فکر کنیم. شاید به همین علت بود که یونانیان باستان به زئوس اعتقاد داشتند.

اگر آشنایی ابتدایی با احتمالات داشته باشید، می‌دانید که اگر دو نفر در دو جای مختلف تصادف رانندگی داشته باشند، به احتمال خیلی خیلی بالا این رخداد اتفاقی بوده، حتی اگر این دو نفر سال‌ها پیش برای یک شرکت کار می‌کردند. اما تئوریسین‌های توطئه با واژه‌های «اتفاقی» و یا «شانسی» بیگانه‌اند. روان‌شناسان این پدیده را Hyperactive agent detection (شناسایی عامل هایپراکتیو؟) می‌نامند.

مسئلهٔ انگیزه: با توجه به همهٔ مواردی که در بالا گفتیم، چرا یک عده‌ای هنوز معتقدند که یازده سپتامبر کار خود آمریکا بوده؟ چرا باید یک انسان باور بکند که خود آمریکا، به دست خودش دو برج 500 متری را، با 3000 شهروند آمریکایی در داخلش، آن هم در وسط شهر نیویورک نابود کند؟ آن هم در حالی که مجموع خسارت مالی صرفاً تخریب ساختمان‌ها 40 میلیارد دلار برآورد می‌شود. چرا؟ برای این که به افغانستان حمله کند؟ اینجا جاییست که دومین سوگیری وارد عمل می‌شود: «این کار به سود کیست؟»

اگر از دیدگاه فرگشتی به قضیه نگاه کنیم، این اصل منطقی به نظر می‌رسد. شما موقعی که داستان‌های جنایی را بررسی می‌کنید، با کاراکتر‌هایی طرف هستید که انگیزه‌ای برای انجام کار خود داشته‌اند. ولی این کار از نظر استدلالی درست نیست، به این معنا که «صرف سودمند بودنِ انجام یک عمل، به معنیِ حتمی بودن انجام آن کار توسط آن شخص خاص نیست!»

به عبارت ساده‌تر، این که انجام فلان کار یا اتفاق افتادن فلان رخداد به نفع کسی تمام شده، به این معنا نیست که فلانی حتماً این کار را انجام داده. اگر هدف آمریکا حمله به افغانستان بود، می‌توانست بهانه‌های ساده‌تر و کاراتری را بیاورد، مانند سلاح کشتار جمعی.

این دو مورد که در بالا به آن اشاره شد، به ما نشان می‌دهد که افکار و تصمیمات ما مستعد انحراف و سوگیری هستند، چرا که ما این‌گونه فرگشت یافته‌ایم. مغز انسان برای دانش قرن 21 فرگشت نیافته، اما همین فرگشت به ما قوهٔ منطق را داده، از آن استفاده کنیم. اگر با دیدهٔ باز و روشن و سنجش‌گرانه به مسائل مختلف نپردازیم، مستعد سوگیری و مغلطه و تعصبیم.

و انتها به یک نکته که به نظر من بسیار مهم است هم اشاره می‌کنم...

مسئولیت‌پذیری عار نیست

اگر در جایی تصمیم اشتباهی گرفتیم و یا این که جزو کسانی بودیم که اشتباه کرده‌اند، اشتباه خود را بپذیریم. قبول کنیم که مقصر خود ما هستیم، دنبال مقصر خارجی نباشیم. مسئولیت‌پذیری عار نیست. درس گرفتن از اشتباه شجاعت بیشتری می‌طلبد نسبت به دنبال مقصر گشتن.


منبع: وب‌سایت ElephantInTheLab