مکاترونیکدانِ علاقهمند به علومِ جدید، فلسفه، اقتصاد و سیاست. BehradX.ir
دموکراسی: چیست و چرا باید دموکراتیک شد؟
نسخهٔ شنیداری را در اسپاتیفای، انکر، کستباکس، اپل پادکستس، گوگل پادکست و تلگرام هم میتوانید بشنوید. نسخهٔ شنیداری علاوه بر نوشتار زیر، چند مطلب خودمانی اضافهتر نیز دارد.
پیشگفتار
بیایید با این واقعیت کنار بیاییم، ما ایرانیها هرچقدر هم که تحصیلکرده باشیم، درک روشن و واضحی از دموکراسی نداریم. صرفاً چیزی از آن شنیدهایم، آشنایی عمیقی با آن نداریم و در نظام آموزشی و دانشگاهی ما گفتمان درستودرمانی برای دموکراسی نمیبینیم. اگر به ما بگویند دموکراسی، تنها چیزی که در ذهن ما نقش میبندد یک صندوق سفیدرنگ است که کاغذی را در درون آن میاندازیم، همین! اگر از ما بپرسند «پلورالیسم یعنی چه؟» به تتهپته میافتیم. برای ما آلمان و آمریکا و استرالیا یعنی دموکراسی و خوشبختی، ولی این پرسش که چه چیزی آنها دموکراتیک میکند و یا این پرسش که آیا اصلاً آنها دموکراتیک هستند یا خیر، چیزهایی هستند که جواب روشنی برای آن نداریم. آیا آمریکا دموکراتیک است؟ آیا دموکراسی به رفاه میانجامد؟ اصلاً چرا باید دموکراتیک شد؟ دموکراسی چگونه سنجیده میشود؟ اصلاً دموکراسی مگر چیزی مال گروههای کوچک یونانی نبود؟ چرا در قرن 21 از آن استفاده میکنیم؟ اینها پرسشهاییست که در این قسمت سعی در پاسخ به آنها داریم.
واقعیت امر این که بیاییم به تاریخ دموکراسی بپردازیم چیزیست که از حوصلهٔ من و شما خارج است. در کل بدانید که دموکراسی را یونانیان باستان ساختند و دموکراسی از ترکیب دو بخش «دمو» به معنی مردم و «کریتوس» به معنی قدرت تشکیل یافته. بعد سیر تاریخیای طی شده که شما میتوانید در صفحهٔ History of Democracy ویکیپدیای انگلیسی بخوانید. ما با گذشته کار خواهیم داشت، ولی نه به آن صورتی که فکرش را میکنید. در بحث دموکراسی، تاریخ دموکراسی اهمیتی ندارد، بلکه برخورد ما با تاریخ دموکراسیست که اهمیت پیدا میکند. در واقع سازوکار درسگرفتن ما از تاریخ اهمیت دارد، نه این که در گذشته چه اتفاقی در چه سالی و توسط چه فردی افتاده. بگذارید بیشتر وارد عمق ماجرا شویم.
دموکراسی و مدرنیته
ما در قسمت یکِ رادیو می به تشریح به بحث «سنت و مدرنیته: تاریخ و مفهوم روشنفکری» پرداختیم و اگر آن را نشنیده یا نخواندهاید، توصیه میکنم سری به قسمت اول بزنید. اگر بخواهیم آن قسمت را خلاصه کنیم، مدرنیته (متشکل از رنسانس، عصر روشننگری، ایدهآلگرایی آلمانی و...) گذر انسان بوده از سنت و یقین و انجماد فکری به سمت روشننگری، تفکر نقادانه (یا به عبارت بهتر سنجشگرانه)، شکگرایی و تکیه بر دانش. ما در مدرنیته تصمیم گرفتیم به جای این که دنبال یقینِ بیبنیاد دربارهٔ هرچیزی برویم گزارههایی را مطرح کنیم که بتوانیم آنها را رفته رفته بهتر و بهتر کنیم. نمود سیاسی مدرنیته در «دموکراسی» و «حقوق شهروندی» تجلی مییابد.
در واقع دموکراسی، در جهان و تفکر مدرن، سیستمیست که رفته رفته خود را بهبود میدهد. دموکراسی هیچگاه مقدس نبوده، بلکه سامانهای بوده که توان بهبود خودش را داشته. دموکراسی بیعیب و نقص نیست، اشتباه هم کم نداشته، بلکه تنها روشیست که میتواند از اشتباهاتش درس بگیرد. این بخش را خیلی خلاصه گفتیم، ولی خواهید دید که چیزهایی که اینجا گفتیم بر کلیّت بحثی که خواهیم داشت سایه میافکند. در ادامه خواهید دید.
دموکراسی چیست؟
دموکراسی تعریف واحدی ندارد، چرا که مفهومیست پیچیده. ولی اگر بخواهیم برای آن یک تعریف مشخص کنیم، به تعریف زیر میرسیم:
«دموکراسی روشیست برای ادارهٔ یک گروه، جامعه و... بر اساس نظر اکثریت اعضا، با رعایت حقوق همهٔ اعضا.»
دموکراسی به صورت خلاصهتر، یعنی اتکا به خرد جمعی به جای استبداد اقلیتی. دموکراسی قابل سنجیدن است. یعنی سنجههایی برای دموکراتیک بودن یا غیردموکراتیک بودن داریم. این سنجهها عبارتاند از:
⚫ قانون اساسی و حاکمیت قانون: تا پیش از مدرنیته، قانون در چنگال حاکم بود، اما پس از مدرینه، حکومت در چنگال قانون. حاکمیت قانون یعنی این که هیچ چیز و هیچ کس بالاتر از قانون نیست و همه در برابر قانون با هم برابرند.
⚫ تفکیک قوا و توازن قوا: به این معنا که سه قوهٔ اصلیِ هر دستگاه حکومتی، یعنی قوهٔ مقننه، مجریه و قضا [البته برای حکومتهای سه بخشی] باید مستقل از هم فعالیت داشته باشند و فعالیت آنها تعارضی با هم نداشته باشند. همچنین برای این که اعمال قدرت در هر کدام از این سه قوه متمرکز نشود، هر قوه میتواند محدودیتهایی را در عملکرد قوهٔ دیگر اعمال کند که به این کار توازن یا تعادل قوا گفته میشود. این مفهوم [در فرم سه بخشی که به آن اشاره شد] اولین بار توسط شال مونتْسِکیو در کتاب روحالقوانینارائه شده.
⚫ آزادی بیان و رسانه: آزادی بیان به این اصل اشاره دارد که اشخاص یا گروهها یا جوامع، بتوانند عقاید و ایدههای خود را بدون ترس تفتیش، اقدام تلافیجویانه، سانسور یا محدودیت قانونی ابراز کنند. آزادی بیان، اصل 19 اعلامیهٔ جهانی حقوق بشر است. [که سازمان ملل آن را ارائه داده.] رسانهها (در هر فرمی) آینهٔ دیدگاههای انسانها هستند و باید آزادی رسانه هم در متن قانون هر کشوری گنجانده شود. البته در بحث آزادی بیان باید به دو نکته توجه داشت:
نخست این که آزادی بیان به معنای «احترام به عقاید» نیست! آزادی بیان به صورت خلاصه در این جمله خلاصه میشود: «You are entitled to your opinions.» به این معنا که شما حق دارید تا به چیزی اعتقاد داشته باشید. اما متاسفانه این جمله در ایران به این صورت ترجمه شده: «هر عقیدهای محترم است.» که به هیچ عنوان درست نیست و این جمله در زمرهٔ مغالطهها قرار میگیرد. هر عقیدهای محترم نیست، بلکه حقِ داشتن عقیده محترم است. آزادی بیان این اطمینان را به ما میدهد که ما بتوانیم دیدگاههای یکدیگر را نقد کنیم و به سمت بهتر شدن حرکت کنیم.
در ثانی، باید توجه داشت که آزادیِ بیانِ ما، نباید آزادیِ دیگری را زیر سوال ببرد. به همین علت بسیاری از کشورها قوانینی در جهت محدود کردن آزادی بیان تصویب کردهاند، برای مثال تهمت و افترا، فحش و فصاحت، سخت نفرتپراکنانه (Hate Speech)، پورنوگرافی و... در قوانین کشورهای مختلف آزادیهای مختلفی دارند.
⚫ پلورالیسم یا چندصدایی (تکثرگرایی): یعنی این که دیدگاههای مختلف، در طیفِ سیاسی آن کشور به رسمیت شناخته شده و حق اعمال قدرت یا شرکت در انتخابات داشته باشند. در اکثر کشورها، چندصدایی از طریق «حزب» به دست میآید. فلسفهٔ پشت مفهوم حزب این است که به جای آن که مردم مستقیماً در امر سیاست درگیر باشند، احزاب نمایندهٔ مردم باشند. به این معنا احزاب خواستههای مردم را میشنوند و آنها را پیگیری میکنند. تقریباً در هر سیستم دموکراتیکی دولت در اختیار حزبی قرار میگیرد که بیشترینِ آرا را به خود اختصاص میدهد. در کشوری مانند آمریکا، کنگره (که نمایندگان هر ایالت در آن کرسی دارند) بین دو حزب جمهوریخواه و دموکرات تقسیم شده و احزاب دیگر کرسی ندارند. تنها جایی که دو حزب اصلی با یکدیگر برخورد دارند، در هنگام تصویب قوانین یا بودجه است که با استفاده روشهای خاص (که در متن قانون اساسی گنجانده شده) لابیگری میکنند. در کشوری مانند انگلستان، پارلمان به ازای درصد رایی که هر حزب در انتخابات کسب میکند، به نمایندگان آن حزب کرسی اختصاص میدهد. دولتِ درکار (پیروز انتخابات) یک سو قرار میگیرد و دولتِ سایه (حزب شکستخورده در انتخابات) در سویی دیگر و هر حزبی کرسی دارد. نخستوزیر و کابینهاش موظفاند هر هفته در جلسهٔ پرسشوپاسخ به پرسشهای نمایندگان پارلمان (که نمایندهٔ بخشهای مختلفی از بریتانیا هستند) پاسخ بدهند. چندصدایی میتواند در فرمهای مختلفی اجرایی شود، ولی نکتهای که باید به آن توجه داشت این است که دیدگاههای سیاسی مختلف به رسمیت شناخته شده و توانایی اعمال قدرت داشته باشند.
پلورالیسم ابزارِ دموکراسیست برای رسیدن به «خیر مشترک (=منفعت اکثریت)» که تنها و تنها با تساهل و تحمل به دست میآید. نبود پلورالیسم یعنی به وجود آمدن افراطگرایی و ایجاد چنددستگی در بندهٔ جامعه.
⚫ انتخابات آزاد و عادلانه: ابزار تصمیمگیری در یک سیستم دموکراتیک برای انتخاب دولت یا نمایندگان. پروسهٔ انتخابات باید توسط چارچوبی شفاف اجرا شده و توسط مردم مستقل و رسانهها نظارت شود. رفراندوم نوعی انتخابات است که در آن مردم یه اجرایی شدن یک سیاست یا اتخاذ یک تصمیم بزرگ پاسخ آری/نه میدهند. در پارهای از دموکراسیها، کاندیداها باید از طریق انتخابات درونحزبی انتخاب شوند، در پارهای دیگر از دموکراسیها هم نیازی به عضویت در حزب نیست و هر فردی (که واجد شرایط کاندیداتوری) میتواند در انتخابات شرکت کند. انتخابات باید عادلانه باشد، به این معنا که نباید کاندیدا یا کاندیداهایی مورد تبعیض قرار بگیرند و با همهٔ کاندیداها به صورت یکسان برخورد شود.
⚫ بازار آزاد: میدانیم هر سیستم اقتصادیای که ما در جهان امروز شاهدش هستیم، از نوع سرمایهداریست. بازار آزاد، یعنی این که نرخ عرضه و تقاضا ارزش کالا را مشخص میکند. بازار آزاد از این رو «آزاد» نامیده میشود که معاملهکنندگان (یا خریدار و فروشنده) به دلخواه خودشان و به صورت «آزاد» با یکدیگر معامله میکنند و دولت و دستگاه حکومتی حق دخالت در معامله را ندارند. این که حق دخالت دولت در دستگاه اقتصاد باید چقدر باشد، موضوع بحث و اختلاف نظر بسیاری از اقتصاددانهاست. برای مثال اقتصاد کینزی میگوید که دستگاه حکومتی و دولت باید با استفاده از افزایش «تقاضا (demand)» چرخهٔ اقتصاد را به گردش درآورند؛ برای مثال، اگر یک منطقهای از کشور از نظر اقتصادی راکد و نازاست، دولت میتواند با استفاده از جادهسازی و توسعهٔ زیرساخت شهری در آن منطقه، هم خودش به صورت مستقیم ایجاد شغل کند، و هم این که توجه بخش خصوصیِ سرمایه را به سرمایهگذاری در آن منطقه جلب میکند (مثل تاسیس کارخانه و کارگاه تولیدی، تاسیس فروشگاه و...). اما از سویی دیگر ما تئوری اقتصاد نئوکلاسیکال را داریم که توسط فون هایِک مطرح شده. این تئوری به زبان ساده به ما میگوید که باید نقش دولت و دستگاه حکومتی در امر اقتصاد حداقل شود و خود دستگاه اقتصاد، با افزایش «عرضه» خودش را متعادل کند. [در واقع نگرش نئوکلاسیکال از نگرش کانتی نسبت به امر اقتصاد ناشی میشود. به این معنا که ما برای ایده دادن در امر اقتصاد باید آن را بشناسیم، در حالی که درک سیستم اقتصادی به صورت کامل ممکن نیست، پس هر ایدهای ناقص خواهد بود.]
هر دوی این تئوریها که مطرح شدند در حوزهٔ سرمایهداری قرار میگیرند و ایدهٔ بازار آزاد در آنها قابل اجراست. اما در مقابل سرمایهداری، تئوری اقتصاد سوسیالیستی قرار میگیرد که خواستار تمرکز اقتصاد در دستگاه دولت است و میخواهد نقش سایر بنگاههای اقتصادی را به حداقل میزان ممکن یا صفر برساند. ایدهٔ سوسیالیستی هیچگاه نتوانسته آنگونه که شعار داده اجرایی شود (توجه داشته باشید که سیستمی مانند اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی نبوده، بلکه سرمایهداریِ دولتی بوده.) ولی باید توجه داشت که اقتصاد سوسیالیستی نمیتواند ضامن بازار آزاد باشد. دخالت مستقیم دستگاه دولت در اقتصاد و کنترل 100٪ آن، علاوه بر کاستیهای دیگری (که در این قسمت مجال بحثش نیست)، مستعد فساد و تمرکز قدرت در دستگاه دولت است. دموکراسی این ایده را مطرح کرده تا قدرت در دستگاه حکومت و دولت متمرکز نباشد و قدرت در دست مردم باشد. دولتی شدن اقتصاد و نبود بازار آزاد، یعنی گرفتن قدرت از دست مردم. بنابراین بازار آزاد یکی از ارکان اصلی سیستمهای دموکراتیک است.
توجه داشته باشید که تعاریفی که از دموکراسی داریم، تعاریف «ایدهآل» هستند و در واقعیت هیچ سیستمی نمیتواند 100٪ دموکراتیک باشد ولی سیستم دموکراتیک سیستمیست که میتواند رفته رفته خودش را بهبود دهد. و همچنین توجه داشته باشید که دموکراسی یک چیز صفرویکی نیست، بلکه نسبیست، به این معنا که برخی جوامع از جوامع دیگر دموکراتیکترند.
اما در اینجا یک پرسش بسیار مهم و بنیادین مطرح میشود: چرا؟ چرا باید این همه رحمت را تحمل کنیم؟! [یا به صورت خودمانی، دموکراتیک بشیم که چی بشه؟!] به پاسخ این پرسش خواهیم رسید، اما پیش از آن بگذارید به بحث دیگری اشاره کنیم.
ما در ابتدای بحث گفتیم که دموکراسی امروزی که مورد بررسی قرار میگیرد، دموکراسیِ مدرن است. و همچنین گفتیم که نگاه ما به تاریخ با آن چیزی که در ذهن شماست تفاوت دارد. اینجا کمی مسئله را باز میکنیم. مدرنیته به صورت خلاصه، فرار انسان بود از خرافه و یقین، به دانش و تردید. دموکراسی، به معنی مدرن و نواندیشاش هیچگاه ادعای بینقص بودن و کامل بودن نداشته و ندارد. بلکه دموکراسی این ادعا را دارد که «میتواند از تاریخ درس بگیرد.» واقعیت این است که دموکراسی تعریف ثابتی ندارد، چرا که دموکراسی مفهومیست در حال تغییر و فرگشت. درک ما از دموکراسی پس از هولوکاست، پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، پس از پایان جنگ ویتنام، پس از یازده سپتامبر، پس از حملهٔ کشورهای ناتو به عراق و افغانستان و پس از بحران مالی سال 2008 تغییر کرده است. حتی الآن که در حال خواندن/شنیدن این پادکست هستید، دموکراسی توسط همهگیری ویروس کرونا و ضعف سازمان جهانی بهداشت (WHO)، بحران پناهجویان و جنگ سوریه به چالش کشیده میشود. دموکراسی مفهوم ثابتی نیست و دائم در حال دگردیسیست. برای مثال بگذارید به تعریفی که از دموکراسی در ابتدای متن گفتیم، بپردازیم. ما دموکراسی را اینگونه تعریف کردیم: «دموکراسی روشیست برای ادارهٔ یک گروه، جامعه و... بر اساس نظر اکثریت اعضا، با رعایت حقوق همهٔ اعضا.» یک پرسش، چرا در انتهای این جمله گفته شده که «با رعایت حقوق همهٔ اعضا؟»
این قسمت از تعریف دموکراسی به این معناست که اگر اکثریت جامعهای، رای به استبداد علیه یک اقلیت، نادیده گرفتن آنها و کشتن آنها بدهند، این فرایند دموکراتیک و این کار دموکراسی نیست، بلکه «استبداد اکثریت» است. دموکراسی باید ضامن حقوق همهٔ اعضای جامعه باشد و اقلیتهای یک جامعه، همواره مستعد استبداد و ظلماند. و این مفهوم پس از واقعهٔ هولوکاست مورد توجه قرار گرفته. از یاد نبریم که یهودیستیزی ریشه در افکار جامعهٔ غربی داشت و اکثریت اروپاییان (حتی آنهایی که قربانی دستگاه هیتلری شدند) با یهودیان سر سازگاری نداشتند و آنها را به موش تشبیه کرده و آنان را عامل نحسی میدانستند. هولوکاست و «راه حل نهایی (Final Solution)» ریشه در این فکر داشت. از یاد نبریم که هولوکاست (که باعث کشتار و استثمار سیستماتیک 5.5 میلیون یهودی شد) مورد تایید اکثریت اروپا بود. و ما پس از هولوکاست بود که عمق فاجعهٔ نژادپرستی و ظلم علیه اقلیتها را درک کردیم. فاجعهای که آنقدر عمیق بود که باورمان نمیشد که یک «انسان» بتواند جایی مانند آشویتس بسازد.
توجه داشته باشیم که دموکراسی ایدهای کامل نیست و هیچگاه چنین ادعایی نکرده. پس سعی کنیم نقدمان به دموکراسی (از دیدگاه هگلی)، از جنس نقد مشخص باشد، نه نقد مجرد. به این معنا که سعی در اصلاح دموکراسی داشته باشیم، نه پس زدن کلیتِ آن. درک امروزی ما از دموکراسی چیست؟
چه چیزی دموکراسی را در جوامع از بین میبرد؟
ما امروزه میدانیم که دو چیز دموکراسی را از بین میبرد: 1- تمرکز قدرت در دستگاه حکومتی و 2- تمرکز قدرت در بنگاههای اقتصادی
ذهنیت ما هنگام تعریف و نقد دموکراسی، عمدتاً درگیر تهدید اول، یعنی استبداد حکومتیست. اما نباید از تهدید دوم، یعنی بازار آزاد کنترلنشده غافل شد. امر اقتصاد و امر سیاست مستقل از یکدیگر نیستند و انسان معاصر، نخستین بار این قضیه را پس از بحران مالی سال 2008 درک کرد. بحران مالی سال 2008 در واقع ترکیدن حباب مسکن بود در آمریکا که اقتصاد آمریکا را راکد کرد، میلیونها نفر را بیخانمان کرد، شرکتهای بسیاری را ورشکسته کرد و حتی دامن بانکها و کشورهای اروپایی را هم گرفت. اما بانکهای آمریکایی و بنگاههای اقتصادی نهتنها آسیبی ندیدند، بلکه ثروتشان به طرز چشمگیری افزایش پیدا کرد؛ چرا که دولت، برنامهٔ نظارتی مشخصی نداشت، همان شرکتهایی که سود بردند به لابیگری در کنگره و سنا پرداختند و حتی دلاری هم جریمه ندادند. دولت در جریان حباب مسکن بود، ولی عمداً کاری برای جلوگیری از تشکیل حباب انجام نداد. جزئیات بیشتر را میتوانید از کتاب یا فیلم The Big Short (=کمبود بزرگ) دریافت کنید، ولی مخلص کلام این است: مردم در تصمیمگیری دربارهٔ سرنوشت خودشان درگیر نبودند، بلکه صرفاً قربانی نهادهایی بودند که اختیاراتی فراتر از آنچه که باید داشتند.
تعریف امروزهٔ ما از دموکراسی هم تحت سلطهٔ همین رخداد است. تا پیش از این تعریف ما از دموکراسی صرفاً محدود میشد به وجود قوانین دموکراتیک در متن قانون اساسی، اما امروزه میبینیم که صرفاً وجود قانون اساسی دموکراتیک به معنی وجود دموکراسی در جامعه نیست. ایالات متحدهٔ آمریکا، یکی از شاهکارترین قانونهای اساسی جهان را داراست. قوانینی که چنان آیندهنگر و کاملاند که کسی باورش نمیشود که تنها توسط 10 نفر (که به آنها Founding Fathers گفته میشود) نوشته شده باشد! ولی میبینیم که با این همه، قدرت دست مردم نیست و به عبارت بهتر، مردم تصمیمگیر سرنوشت خود نیستند. این چیزیست که ما پس از بحران مالی سال 2008 یاد گرفتیم. ما امروزه دموکراسی را تنها از مجرای «قانون اساسی دموکراتیک» اندازهگیری نمیکنیم. حال با این تعاریفی که ارائه شد، شما جامعهٔ آمریکا را تا چه اندازه دموکراتیک میدانید؟
میبینید؟ دموکراسی این شکلیست. دموکراسی بیعیب نیست. اگر بخواهیم به معایب دموکراسی بپردازیم، میتوانیم به عیبهای زیر برسیم:
- سیستمهای دموکراتیک در تصمیمگیریهای مهم (گاهاً) کند عمل میکنند.
- بحثها و جدلهای بیمورد و بیاهمیت بسیاری در آنها شکل میگیرد.
- همواره اقلیتی هستند که تصمیمات کلی به ضرر آنها تمام میشود.
- چون سیاستمداران برای مدت محدودی مسئول پستهای اداری هستند، ممکن است دید بلندمدت نداشته باشند.
- انتخابات فرایندی پرهزینه است.
- ممکن است رایدهندگان اطلاعات کافی نداشته باشند.
- و....
با این همه، چه جایگزینی میتواند جای دموکراسی را بگیرد؟ ما جایگزین بهتری برای دموکراسی نداریم.
همچنین توجه داشته باشید که دموکراسی یک ایدئولوژی نیست، بلکه چارچوبیست که در آن ایدئولوژیهای مختلف میتوانند در بستر جامعه فعالیت داشته باشند. به عبارت بهتر، جامعه زمانی پیشرفت میکند که در آن گروههای مختلف و احزاب به این نتیجه برسند که تنها راه حل و فصل مشکلاتشان از راه دموکراسی میگذرد. ایدئولوژیها باورهایی هستند ایدهآلگرایانه برای روزهای خوب، دموکراسی چارچوبیست واقعگرایانه برای روزهای بد.
اگر بخواهیم به نکات مثبت دموکراسی اشاره کنیم به بندهای زیر میرسیم:
- سطح پایین نابرابری و تبعیض
- تضمین رعایت حقوق انسانی
- آزادی اندیشه
- آزادی ارزشهای فرهنگی
- حق تحصیل
- آزادیهای فردی
- تغییر قدرت سیاسی حاکم پس از اتمام دورهای مشخص و برگزاری مجدد انتخابات و انتقال قدرت مسالمتآمیز
- برابری در برابر قانون
- خارج شدن سیاست از دست اقلیت و بورژوای حاکم و پخش شدن قدرت (Decentralization)
- جلوگیری از افراطیگری در سطح کشوری
- وجود بازار آزاد و تمایل شرکتهای خصوصی داخلی و خارجی به سرمایهگذاری در کشورهای دموکراتیک
آیا جایگزینی که ویژگیهای بالا را داشته باشد و بهتر از دموکراسی باشد را سراغ دارید؟! این نکته را هم در نظر داشته باشید که دموکراسی تنها یک مخالف دارد: استبداد.
حال که دموکراسی را شناختیم، میتوانیم به این پرسش پاسخ بدهیم که:
«چرا دموکراسی؟»
دموکراسی، تلاش مدرنیته بود برای ساختن چارچوبی اصلاحپذیر، از مردم برای مردم. به جای این که قدرت دست یک استبدادِ خودمختار باشد، مردم حاکم کشورشان باشند. به جای این که قاضی زیر نظر حاکم مستبد حکم صادر کند، قوهٔ قضائیهای مستقل به مبارزه با فساد حکومتی بپردازد. انسانها در بیان اندیشههایشان آزاد باشند و کسی آزادی دیگری را محدود نکند. به عبارت بهتر، دموکراسی ابزار ماست برای حرکت به سمت مدنیت و جامعهٔ مدنی. حرکت به سمتی که ما را به دو چیز میرساند: رفاه و همزیستی. این دلیل اصلی حرکت بشر به سمت دموکراسیست.
این قسمت همین جا به پایان رسید. ما میتوانستیم به کلی آمار و ارقام مبتنی بر این که کشورهایی که دموکراتیکترند، شادتر، مرفهتر و موفقترند، ولی این کار را نکردیم، چرا که استناد صرفْ به آمار و ارقام برای قبول یک واقعیت کافی نیست. ما حتی راجع به این که چند مدل دموکراسی وجود دارد هم صحبت نکردیم. اما شما اکنون میدانید که دموکراسی چیست و چرا باید به سمت دموکراسی حرکت کرد.
اگر میخواهید اطلاعات بهروزی دربارهٔ دموکراسی داشته باشید، توصیه میکنم کتاب From Post-democracy to Neo-democracy از انتشارات Springer را بخوانید. [میتوانید از وبسایت لایبرریجنسیس برای دانلود کتاب استفاده کنید.] اگر علاقهمند به گسترش دانش عمومی خودتان در زمینهٔ دموکراسی هستید، میتوانید کتاب «دربارهٔ دموکراسی» از رابرت دال به ترجمهٔ رابرت دال را مطالعه بفرمایید.
اما اجازه بدهید به نکتهٔ دیگری هم اشاره بکنیم. با وجود شمرده شدن اینهمه مزیت برای دموکراسی، ما با آمدن سیاستمدارانی مانند ترامپ، پوتین، اردوغان، چاوز و... شاهد سستشدن بنیاد دموکراسی، یا به عبارتی مرگ دموکراسی هستیم. از سوی دیگر، ما میبینیم که گسترش فعالیت مجازی کاربران و شبکههای اجتماعی باعث بروز جنجالهایی در زمینهٔ سیاست و دموکراسی شدهاند؛ برای مثال، جنجال بریتیش آنالیتیکا و انتخابات آمریکا، یا رفراندوم برگزیت در بریتانیا. این که چرا دموکراسیها در حال مرگ هستند، موضوع قسمت دیگری از رادیو می خواهد بود.
ممنون که خواندید/گوش دادید!
مطلبی دیگر از این انتشارات
دیباچه: «مشروطهٔ ایرانی» از ماشاءالله آجودانی
مطلبی دیگر از این انتشارات
دیباچه: «نگاهی به شاه» از عباس میلانی
مطلبی دیگر از این انتشارات
داییجانناپلئونیسم: نگاهی به مرز علم و شبه علم (تئوری توطئه)