مکاترونیکدانِ علاقهمند به علومِ جدید، فلسفه، اقتصاد و سیاست. BehradX.ir
راه دانش: پیشگفتاری بر فلسفهٔ علم
نسخهٔ شنیداری را در اسپاتیفای، انکر، کستباکس، اپل پادکستس، گوگل پادکست و تلگرام هم میتوانید بشنوید. نسخهٔ شنیداری علاوه بر نوشتار زیر، چند مطلب خودمانی اضافهتر نیز دارد.
پیشگفتار
بعد عصر روشننگری، غرب شاهد از میان رفتن خرافات مذهبی و چیره شدن دانش و روشهای علمی بود، ولی دانش دقیقاً چیست؟ دانشمند و محقق از چه ابزاری استفاده میکند؟ آیا استفاده از این ابزار عقلانیست؟ آیا میتوان به دانش اتکا کرد؟ [این اولین قسمت از مجموعهٔ فلسفهٔ علم است و] در این قسمت سعی داریم تا نگاهی فلسفی به علم داشته باشیم.
دانش و فلسفه
دانش چیست؟ پاسخ این پرسش ساده به نظر میرسد، چرا که یک فرد عامی هم میداند که ما به دستهای مسائل مانند ریاضی، فیزیک، شیمی، زیستشناسی، جامعهشناسی و... علم میگوییم. به عبارت بهتر، میتوانیم دانش را به صورت «روش بررسی چگونگی چیزها» تعریف کنیم. در این مدل از تعریف کردن علم، علم در برابر رشتههایی مانند هنر، موسیقی، طالعبینی، الهیات و... قرار گرفته و با این تعریف اینها را به عنوان علم قبول نداریم. ما در این قسمت از این دید به مسائل نگاه نمیکنیم، ما با کُنه فلسفی علم سروکار داریم. به این صورت که فلسفهٔ علم در برابر جامعهشناسی علم و یا تاریخ علمقرار گرفته. ما در فلسفهٔ علم، روشهای علمی را به زیر سوال میبریم. به عبارت سادهتر، رابطهٔ بین علم و فلسفهٔ علم مثل رابطهٔ بین طبیعت و متافیزیک است و از این رو عدهای فلسفهٔ علم را با عبارت «متاساینس (Metascience)» هم بررسی میکنند.
اما از دید فلسفی، چه چیزی «علم» است و چه چیزی «غیرعلم»؟ واقعیت امر این است که ما جواب روشنی برای این پرسش نداریم. بسیاری از فلاسفه معتقدند که تفاوت علم و غیرعلم در روشهایی است که برای تحقیق استفاده میکنیم. به عبارت بهتر، هر چیزی که از راه علمی به دست آید، علم است و در غیرعلم خبری از راهوروش علمی نیست. برای مثال یک طالعبین موقعی که به صور فلکی نگاه میکند، از دادههای مستدل استفاده نمیکند (یعنی اثبات منطقیای در حرفهایش نیست)، آزمایش نمیکند و گزارههایش «ابطالپذیر» نیست. [که در ادامه به این مورد خواهیم پرداخت.] ولی نکتهٔ قابل توجه اینجاست که ما روشهای علمی را نمیتوانیم به همهٔ علوم تعمیم دهیم. برای مثال نجوم یک علم است، ولی در نجوم خبری از آزمایش نیست. و قضیه موقعی جالب میشود که میبینیم بسیاری از فلاسفهٔ علم، تاریخ را یک علم به شمار نمیآورند، بلکه آن را در زمرهٔ ادبیات و هنر قرار میدهند. به عبارت بهتر، روشِ دانش، جهانبینی ماست و ما به کمک علم پدیدههای اطرافمان را درک میکنیم. اما باید توجه داشته باشیم که رسیدن به این سبک از جهانبینی بیمقدمه نبوده است.
در عصر باستان، روش دانشِ مرسوم، منطق ارسطویی بود. ارسطو منجم، ریاضیدان، کیهانشناس و فیلسوف یونانی بود که نظریاتی ابتدایی در باب روش کارکرد جهان ارائه کرده. برای مثال این که جهان از عناصر اربعه (خاک، هوا، آب و آتش) ساخته شده، پرداختهٔ ذهن ارسطو بوده. جهانبینی انسان در دورهٔ نوزایش (رنسانس) دچار تحول بزرگی شد و سرآغاز این تحول، انقلاب کوپرنیکی بود. تا پیش از کوپرنیک، بشر معتقد بود که جهان در مرکز هستیست و سایر سیارات و ماه به دور آن میگردند (که این امر به نجوم بطلمیوسی شهرت داشت) اما کوپرنیک در کتابی با ایدهٔ زمینمرکزی مخالفت کرد. مدل زمینمرکز یا بطلمیوسی جزء مهم و بلامنازع روش ارسطویی بود و به مدت حدوداً 18 قرن بر بشر حاکمیت داشت، ولی کوپرنیک مدل دیگری عرضه کرد. ما دربارهٔ روشنگری و مدرنیته و انقلابهای علمی به صورت مفصل در قسمت 1 رادیو می بحث کردهایم و توصیه میکنیم به این قسمت نیز گوش کنید!
نوآوری کوپرنیک نه تنها باعث پیشرفت علم نجوم شد، بلکه به صورت غیرمستقیم و به واسطهٔ کارهای کپلر و گالیله به ایجاد فیزیک جدید انجامید. برای مثال یکی از کشفیات کپلر، این مورد بود که مدار سیارات دایروی نیست، بلکه بیضویست. یا گالیله اثبات کرد که اجسام سنگین و سبک با شتاب یکسانی سقوط میکنند. گالیله را معمولاً نخستین فیزیکدان دانش مدرن به شمار میآورند. او نخستین کسی بود که نشان داد میتوان برای توصیف پدیدهها از زبان ریاضی استفاده کرد. شاید این امر امروزه بدیهی به نظر برسد، اما در دوران گالیله تصور عامه بر این بود که ریاضیات با مفاهیم انتزاعی سروکار دارد، نه با طبیعت. اهمیت دیگر گالیله در این مورد بود که وی به اهمیت آزمایش تاکید میکند، چرا که پیش از او آزمایش کردن روشی قابل اعتماد برای بررسی درستی چیزها نبود. او در آزمایشی معروف به بالای برج پیزا رفت و دو جسم با جرمهای متفاوت را در آسمان رها کرد و مشاهدهاش این بود که هر دو جسم همزمان به زمین رسیدند.
پس از گالیله، انقلاب علمی شاهد رنه دکارت بود؛ فیلسوف و دانشمند فرانسوی. او دو میراث مهم را بر جای گذاشت: شک کارتزینی و فلسفهٔ مکانیکی. شک کارتزینی یعنی این که باید در درستیِ همهچیز شک کرد، حتی وجود خودمان! و جملهٔ معروف میاندیشم [به عبارت بهتر: شک میکنم] پس هستم هم از این اندیشه نشئت میگیرد. و فلسفهٔ مکانیکی هم به این معناست که جهان از از ذراتِ لَخت مادی تشکیل شده که بر یکدیگر اثر میگذارند. او معتقد بود که شناخت طبیعت در گرو شناخت حرکت ذرات اطراف ماست و ما میتوانیم جهان را (که مانند یک دستگاه مکانیکی بزرگ است) را به کمک روابط علت و معلولی توصیف کنیم.
اوج انقلاب علمی، آیزاک نیوتون بود؛ دانشمندی که تا به امروز در تاریخ همتایی نداشته. او نظریهٔ فلسفهٔ مکانیکی دکارت را پذیرفت ولی تلاش کرد قواعد و قوانین دکارت را تصحیح کند. تلاشهای او به پیدایش علم مکانیک منجر شد که توانست بسیار سریع جای آراء دکارت را پر کند. او این آراء را در شاهکارش با عنوان «اصول ریاضی فلسفهٔ طبیعی» نگاشت. این نظریات را میتوان در دو بخش قوانین سهگانهٔ نیوتون و قانون گرانش عمومی خلاصه کرد. او از زبان ریاضی برای توصیف نظریاتش استفاده کرد، شاخهای از ریاضی که ما آن را با عنوان «حساب دیفرانسیل و انتگرال» میشناسیم. نگاه نیوتونی به جهان به مدت 2 قرن بر جهان حاکم بود و توانست انقلابی در عرصهٔ شیمی، اپتیک (نورشناسی)، انرژی، ترمودینامیک، الکترومغناطیس و... به وجود آورد. تا مدتها تصور بر این بود که جهانبینی نیوتونی برای شناخت جهان کافیست و تنها مسائلی جزئی باقی مانده که با حل شدنشان، به انتهای دانش میرسیم؛ تصوری که با ظهور مکانیک کوانتوم و نسبیت بر باد رفت.
مطالب مطرح شده مربوط به رشتهٔ فیزیک بودند، اما شما میتوانید سراغ این مطالب را در رشتههای دیگر هم بگیرید. برای مثال در زیستشناسی. مطرح شدن فرگشت ژنتیکی توسط داروین و کشف DNA در اواسط قرن بیستم، دو رخداد مهم در عرصهٔ علم بودند. ما در فلسفهٔ علم، روشهای استفاده شده توسط دانشمندان را بررسی میکنیم و مفروضات آنان را به زیر سوال میبریم. برای مثال در بالا اشاره کردیم که یکی از روشهای علمیِ قابل اتکا، آزمایش کردن است، از کجا معلوم که تکرار یک آزمایش در شرایط کاملا یکسان، به نتایج یکسان میانجامد؟ ما چرا این فرض را داریم؟ از کجا معلوم میتوان جهان را بر اساس رفتارهای علّی بررسی کرد؟ چرا باید چنین چیزی را فرض گرفت؟ فلسفهٔ علم به این پرسشها میپردازد. حس میکنم اینجاست که باید به پرسش اساسی و مهمی بپردازیم.
آیا روشِ پایدار و سیستماتیکی برای علم وجود دارد؟
به عبارت بهتر، آیا ما محکی داریم تا علم را از غیرعلم تشخیص دهیم؟ در تاریخ فلسفهٔ علم، ما چنین موردی را برای مرزبندی بین علم و شبهعلم داشتهایم؛ اصل تحدید کارل پوپر. کارل پوپر، از فلاسفهٔ تاثیرگذار فلسفهٔ علم، محک اصلی بین علم و غیرعلم را ابطالپذیری (Falsifiability) نظریات میدانست. بدین معنا که ما موقعی میتوانیم نظریهای را علمی بدانیم که راهی برای اثبات نادرستی آن داشته باشیم و بتوانیم آن را محک بزنیم. به عبارت بهتر، ابطالپذیر بودن به معنای نادرست بودن یک نظریه نیست، بلکه به این معناست که میتوانیم با استفاده از این نظریه، پیشبینیهایی را مطرح کنیم و درستی این پیشبینیها را بررسی کنیم. اگر این نظریهها نادرست بودند، درستی قضیه ابطال میشود. به عبارت بهترتر، نظریهٔ ابطالپذیر، نظریهایست که اگر نادرست بود، بتوانیم نادرست بودن آن را معلوم و تایید کنیم. بعضی از نظریات علمی هستند که ظاهر علمی دارند، ولی ابطالپذیر نیستند، پوپر این دسته از علوم را «شبهعلم» مینامد و معتقد است که این دسته از نظریات، در قامت علم نیستند. برای مثال، نظریهٔ روانکاوی زیگموند فروید از این نظریههاست. به عقیدهٔ پوپر، نظریهٔ فروید را میتوانیم با هر دادهای سازگار بدانیم؛ به عبارت بهتر، نمیتوانیم شرایطی را تصور کنیم که در آن نظریات فروید درست نباشند. چنین مشکلی را نمیتوان برای گرانش عمومی نیوتون مطرح کرد، چرا که میتوان نظریات و قوانین دیگری را تعریف کرده و قوانین جدید را به کرسی آزمایش گذاشت. قانون گرانش عمومی نیوتون همواره پتانسیل این را دارد که ابطال شده و با نظریات بهتر جایگزین شود، ولی میتوان این مورد را برای نظریات فروید گفت؟ نه. چرا که هر اتفاقی که بیفتد، نظریات فروید پدیده را توجیه میکنند. یا مثال دیگری که خود پوپر استفاده کرده، مثال مارکس است. او معتقد است که مارکسیسم نظریهای ابطالپذیر نیست، چرا که نمیتوان سناریویی را تصور کرد که آراء مارکس درست نباشند. یک مارکسیستِ افراطی همواره میتواند هر پدیدهای را به نفع ایدئولوژی مارکسیستی و سوسیالیستی تفسیر کند.
ما به صورت شهودی، مشکلی با بحث ابطالپذیری پوپر نداریم، ولی مشکل جایی خودش را به ما نمایان میکند که عدهای از دانشمندان از همین نظریات ابطالناپذیر برای توصیف پدیدهها استفاده میکنند. همانطور که بالاتر هم بدان اشاره کردیم، ما میتوانیم با استفاده از آراء نیوتون، مسیر گردش سیارات را تفسیر کنیم و مشاهدات هم این نظریه را تایید میکردند به جز در یک مورد، مدار اورانوس. نظریهٔ نیوتون نمیتوانست مدار اورانوس را پیشبینی کند. دو دانشمند با نامهای آدامز و لووریه (به صورت مستقل) این فرض را مطرح کردند که پای سیارهٔ دیگری در میان است، سیارهای که به اورانوس نیرو وارد میکند و هنوز کشف نشده. این دو با فرض این که علت تناقض مطرح شده، سیارهٔ کشفنشده است به انجام محاسبات پرداختند و توانستند جرم و مکان این سیاره را مشخص نمایند؛ سیارهای که بعدها کشف شد، نپتون. ما هیچگاه نمیتوانیم بگوییم که کار آدامز و لووریه «غیرعلمی» بوده، ولی نظریهای هم که مطرح کردند هم ابطالپذیر نبوده. این دو فیزیکدان رفتاری با نظریهٔ نیوتون داشتند که پوپر، مارکسیستها را به علت همین رفتارشان با آراء مارکس سرزنش میکند. همانطور که این دو فیزیکدان پای نظریهٔ نیوتون ایستادند، مارکسیستها هم پشت مارکس و مانیفست کمونیست میایستند. آیا این قضیه که کار آدامز و لووریه یا علم بدانیم ولی آراء مارکس را شبهعلم بیانصافی نیست؟
در اینجاست که میبینیم معیار پوپر، لازم و کافی نیست. شکست این معیار پرسش بزرگی را مطرح کرد: آیا میتوان یک نظریهٔ جامع که برای همهٔ روشهای علمی حاکم باشد را یافت؟ واقعیت امر این است که دانش، یک فعالیت همگن نیست و شامل نظریههای مختلفی از رشتههای گسترده میشود، این که بگوییم علم «خاصیتی ذاتی» دارد، قابل مناقشه است. شاید بتوان گفت که قابلقبولترین توصیف را لودویگ ویتگنشتاین مطرح کرده باشد.
مجموعهای از خصوصیات ثابت وجود ندارد که بتوان بر اساس آن تعریف کرد که «بازی» چیست [به عبارتی چیزی که ما در این بخش به دنبالش هستیم]، بلکه مجموعهای از خصوصیات هستند که بیشترِ بازیها، بیشترِ این خصوصیات را دارند.
ابطالپذیری یکی از این ویژگیهاست. شاید در موردی که برای نپتون گفتیم معیار ابطالپذیری محک مناسبی نباشد، ولی این بدان معنا نیست که اصل تحدید کارل پوپر بیارزش و بیاعتبار است. همچنین باید توجه داشت که معیار جامع و سادهای برای تمایز بین علم و غیرعلم نداریم. ما در قسمت دوم رادیو می با عنوان «داییجانناپلئونیسم: نگاهی به مرز بین علم و شبه علم» به آراء پوپر گریزی زدهایم و در آن گفتهایم که تئوریهای توطئه، ابطالپذیر نیستند.
و از نظر شخص بنده هم این مورد که ما روشِ سیستماتیکِ ثابت و جامعی نداریم قابل درک و حتی ضروریست. چرا که اگر یک روشِ ثابت برای فکرکردن داشتیم، دانش به انتهای خود میرسید، نمیرسید؟
بررسیِ فلسفی دانش
تا اینجای کار فهمیدیم که دانش تعریف و مفهوم مشخصی ندارد و فلسفهٔ علم با معنا و کاربری دانش سروکار دارد. تعاریف گوناگونی برای فلسفهٔ علم وجود دارد که همهٔ آنها در اهداف زیر مشترکاند:
- تعیین این که کدام دسته از مسائل، مسائل علمی هستند. (به این معنا که دانشمند میتواند آن را حل کند.)
- به دست آوردن شکلهایی از منطق، مفاهیم و روشها که دانشمندان میتوانند به کمک آنها مسائل مختلف را حل کنند.
بسیاری از دانشمندان، هنگامی که از روشهای علمی برای بررسی مسائل استفاده میکنند، خودشان را درگیر فکرکردن دربارهٔ فلسفهٔ علم نمیکنند، بلکه بیشتر به دنبال آناند که به نتیجه برسند. بسیاری بر این باورند که میتوان فلسفهٔ علم را به دو زیرمجموعه تقسیم کرد: هستیشناسی (Ontology) و معرفتشناسی (Epistemology)
هستیشناسی یا آنتولوژی مطالعهٔ «چیزهایی» است که وجود دارند. نظریههای هستیشناسی دستهای از نظریاتاند که به بررسی این که چه چیزهایی وجود دارند، ماهیت و طبیعتِ واقعیتشان چیست و چه رابطهای با چیزهای دیگر دارند، میپردازند. هستیشناسی این پرسشها را مطرح میکند:
- واقعیت (reality) از چه چیزی تشکیل یافته و چه ساختاری دارد؟
- دانشمند چه چیزهایی را بررسی میکند؟
- چه ارتباطی بین چیزهای مختلف وجود دارد؟
هنگامی که یک فیلسوف یا یک دانشمند به توصیف طبیعت میپردازد، در قلمرو هستیشناسی حرکت میکند.
از سوی دیگر، معرفتشناسی و شناختشناسی مجموعهای از نظریاتاند که روشهایی برای فکر کردن و بررسی چیزهایی که قابلیت شناخت دارند ارائه میدهند. چگونه میتوان چیزها را شناخت؟ انسان چگونه میتواند دانش تولید کند؟ در واقع معرفتشناسی این پرسشها را مطرح میکند:
- دانش چیست و چه تفاوتی با سایر اطلاعاتی که دریافت میکنیم دارد؟
- آیا تفاوتی بین روشهای عادیِ توصیفِ پدیدهها و روشهای تفسیر معنای چیزها (همان علم) وجود دارد؟ اگر آری، این تفاوتها چه هستند؟
- یک دانشمند از چه ابزارهایی (مانند انواع منطق، روششناسی، ابزار) برای شناخت موثر چیزها استفاده میکند؟
به عبارت سادهتر، معرفتشناسی، بررسی و استفاده از روشهای استدلال است. ما دو روش عمده برای استدلالکردن داریم: استدلال استقرایی و استدلال استنتاجی (قیاسی). البته روش دیگری هم داریم که چندان از نظر علمی قابل استناد نیست ولی ارزش اشارهکردن را دارد: استنتاج بهترین تبیین یا استدلال ربایشی. استنتاجهای اشتباه را مغلطه یا سفسطه مینامیم.
استدلال استنتاجی یا قیاسی یعنی این که از دستهای مقدمات (که آنها را فرض مینامیم) به دستهای از نتایج (که آنها را حکم مینامند) برسیم. برای مثال:
- فرض 1: مردم بومی آفریقا پوستی تیره دارند.
- فرض 2: جاناتان از بومیان آفریقاست.
- حکم: جاناتان پوستی تیره دارد.
دو جملهٔ اول این استدلال را فرض و جملهٔ آخر را حکم مینامیم. چیزی که یک استدلال را استنتاجی میکند، رابطهٔ بین فرضیات و احکام است. اگر مقدمات صادق باشند، نتیجه هم همواره صادق خواهد بود. همچنین باید توجه داشت که باید بین فرضیات و احکام ارتباط معناداری داشته باشیم. برای مثال از فرضهای مطرح شده نمیتوانیم دربارهٔ بومیان چین اظهار نظر کنیم، چرا که ارتباطی بین این فرضیات و حکم مطرحشده نیست.
از سوی دیگر با استدلال استقرایی طرف هستیم که در آن پارهای از مشاهدات خود را به همهٔ موارد مشابه تعمیم میدهیم. برای مثال فرض کنید که وارد روستایی شدهایم که اطلاعاتی دربارهٔ آن روستا نداریم. 20 نفر اولی که در این روستا دیدهایم پوستشان زرد بوده و پابرهنه از جایی به جای دیگر میرفتند. این که نتیجه بگیریم «همهٔ» ساکنین این روستا زردپوست و پابرهنه هستند یعنی استدلال استقرایی. یعنی دربارهٔ افرادی که ندیدهایم اظهار نظر قطعی کردهایم.
استدلال استنتاجی (قیاسی) اطمینانبخشتر از استقراییست، چرا که در صورت برقرار بودن فرضیات، احکام همواره برقرارند ولی این مورد برای استدلال استقرایی صادق نیست، چرا که همیشه این پتانسیل وجود دارد که مشاهدات ما کامل و کافی نبوده باشد. اما با این وجود ما بیشتر به استدلال استقرایی تکیه میکنیم تا استنتاجی. برای مثال شما هروقت که ماشینتان را استارت میزنید، انتظار منفجرشدن ماشین را ندارید، چرا که در بیشمار دفعهٔ قبلی که ماشین را روشن کردهاید خودرو منفجر نشده است. اما از کجا میتوانید یقین داشته باشید که خودروی شما دفعهٔ بعدی منفجر نخواهد شد؟!
علم پزشکی بر پایهٔ استقراء استوار است تا استنتاج. برای مثال متخصصان ژنتیک میگویند که مبتلایان به سندروم داون یک کروموزوم اضافی دارند. آنها این قضیه را از کجا میدانند؟ جواب این است که آنها انبوهی آزمایش بر روی مبتلایان به سندروم داون انجام دادهاند و مشاهده کردهاند که مبتلایان به این بیماری یک کروموزوم اضافی دارند و این مشاهدات را به همهٔ موارد بیماری تعمیم دادهاند، به عبارت بهتر از استدلال استقرایی استفاده کردهاند، نه استدلال قیاسی. این آزمایشهای هیچگاه تایید نکرده است که همهٔ مبتلایان به بیماری سندروم داون یک کروموزوم اضافه دارند و ممکن است فردی مبتلا به سندروم داون داشته باشیم که 2 کروموزوم اضافه داشته باشند. در مثال سندروم داون پزشکان میتوانند با اطمینان بالایی سندروم داون را به یک کروموزوم اضافی ربط بدهند، ولی آیا از نظر فلسفهٔ علم این اطمینان منطقیاست؟
بدیهیست که در سایر حوزههای علم هم از استدلال استقرایی استفاده میشود. برای مثال نیوتون هنگام مطرح کردن گرانش عمومی هیچگاه به اندازهگیری نیروهای بین همهٔ اجسام هستی نپرداخته، بلکه یک نظریه را مطرح کرده و با چند آزمایش و مشاهده آن را اثبات کرده است. این واقعیت که بعضی از اجسام از قوانین نیوتون تبعیت میکنند هیچگاه نمیتواند به این معنا باشد که همهٔ اجسام از مکانیک نیوتونی تبعیت میکنند (همانطور که میدانیم در مکانیک کوانتوم و نسبیت، قوانین نیوتون برقرار نیستند). هنگامی که در چنین شرایطی میگوییم «نیوتون گرانش عمومی را اثبات کرده» با اثباتهایی از جنس اثباتهای روابط ریاضی طرف نیستیم، بلکه با استدلال استقرایی طرفیم. اما باید به این نکته هم توجه داشت که ما گاهاً چارهای جز استفاده از استدلال استقرایی نداریم.
کارل پوپر که بالاتر نیز به او اشاره کردیم، معتقد بود که دانشمندان تنها به استدلال استنتاجی نیاز دارند ولی خوب میدانیم که این این قضیه ممکن نیست. بنابراین پوپر استدلال کرد که هرچند اثبات درستی (= استدلال استنتاجی) نظریات علمی بر پایهٔ مشاهدات محدود ممکن نیست، اما امکان اثبات کذب آنها ممکن است. در مثال سندروم داون کافیست موردی مشاهده شود که از فرض اصلی (1 کروموزوم اضافه) پیروی نکند، در این حالت درستی این نظریه به زیر سوال میرود. البته این استدلال پوپر خالی از اشکال نیست، چرا که دانشمندان بیشتر تلاش در پاسخ به پرسشها دارند، نه اثبات کذب دیگران.
همانطور که دیدیم استدلال استقرایی علیرغم میل باطنی ما پرطرفدار و پراستفاده است. اما اگر بخواهیم از بعد فلسفی به این قضیه نگاه کنیم، چرا باید به درستی استدلالهای استقرایی اعتقاد داشته باشیم؟ فرض کنیم با فردی طرفیم که اعتقادی به استدلال استقرایی ندارد، چطور او را مجاب میکنید که هنگام بیمار شدن به پزشک مراجعه کند؟ چه پشتوانهٔ عقلیای پشت استدلال استقراییست؟! این را در قسمتهای بعدی رادیو می بررسی خواهیم کرد.
ما در این قسمت سعی داشتیم تا پیشگفتاری بر فلسفهٔ علم داشته باشیم و شما را با کلیت این قضیه آشنا کنیم. در قسمتهای آتی از سریِ راه دانش بحث خودمان در حوزهٔ فلسفهٔ علم ادامه خواهیم داد.
این قسمت از رادیو می وامدار منابع زیر بوده است:
- فقط استدلال / مایکل بروس و استیون باربن / نشر نو
- فلسفهٔ علم / سمیر اکاشا / نشر فرهنگ معاصر
- A Detailed Introduction to the Philosophy of Science | by Nico Ryan | The Understanding Project | Medium
مطلبی دیگر از این انتشارات
دیباچه: «نگاهی به شاه» از عباس میلانی
مطلبی دیگر از این انتشارات
ما و پساحقیقت: در عصر ازدیاد رسانهها چه باید کرد؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
دیباچه: «دموکراسی پس از دموکراتیزاسیون» از جنگ جیپ چوی