مکاترونیکدانِ علاقهمند به علومِ جدید، فلسفه، اقتصاد و سیاست. BehradX.ir
سوگیری ذهن: شناخت - چرا هر فکر کردنی مستعد خطاست؟
نسخهٔ شنیداری را در اسپاتیفای، انکر، کستباکس، اپل پادکستس، گوگل پادکست و تلگرام هم میتوانید بشنوید. نسخهٔ شنیداری علاوه بر نوشتار زیر، چند مطلب خودمانی اضافهتر نیز دارد.
پیشگفتار
خب، ما با دانش امروزی میدانیم که بدنمان حاصل میلیونها که نه، میلیاردها سال فرگشت ژنتیکی است. ما [به عنوان گونههای بشری] از گونهٔ خاصی از شامپانزهها فرگشت پیدا کردیم و استخوانبندی، اندامها و پوستمان در برهههای تاریخی گوناگون دچار تغییرات اساسی شدهاند؛ تغییراتی که میلیونها سال به طول انجامیده. اما فرایند متمدن شدن انسان، چندان هم که ما فکر میکنیم از ما [به لحاظ زمانی] دور نیست. از اکتشافات و پژوهشهای صورتگرفته میدانیم که نخستینجهشهای ما از حدود 6 میلیون سال پیش آغاز شدند، ولی انسانهای نخستین حدود 300 هزار سال پیش آتش را کشف کردند. ساپینها (انسانهای خردمند) نخستین بار از حدود 12 هزار سال پیش از غارها خارج شده و در کنار رودها ساکن شدند. از حدود 5 هزار سال پیش بود که انسانها توانستند با ایجاد امپراطوری، پول و توهم مشترک، نخستین شهرها را به وجود آورند. اما انقلاب علمی (که در قسمت یک مفصل به آن پرداختیم) تنها 500 سال پیش رخ داده. از دیدگاه فرگشت ژنتیکی، 500 سال، آن هم برای موجودات پیچیدهای مثل ما انسانها، همانند یک پلکزدن میماند.
انسان خردمند امروزی، شاید در ظاهر شباهت چندانی به انسان 10 هزار سال پیش نداشته باشد، اما بدن او تفاوت اساسی چندانی نکرده. مهمترین عضو بدن ما مغز ماست و مغز ما با مغز انسانهای نخستین [که در اینجا منظورمان نئاندرتالها نیست، بلکه نخستین ساپینهاست] تفاوت چندانی ندارد. ما در 5 قرن گذشته، تغییرات شگرف فکری داشتهایم بدون آن که تغییر قابل توجهی در مغزمان رخ داده باشد. به عبارت بهتر، مغز ما برای شکار کردن و شکار نشدن، جفتگیری کردن و بقا فرگشت پیدا کرده، نه حل مسائل فیزیک و یا درک سیاست. اسم این نقص سوگیری ذهن (Bias) است. ما در این قسمت سعی داریم تا سوگیریهای شناختی و پیشداوریهای ذهن انسان را مورد بررسی قرار دهیم و با چند نمونه شما را با واقعیت فکر کردن مغز انسان آشنا کنیم.
سوگیری شناختی
سوگیری شناختی یک خطای سیستماتیک در فکر کردن ماست و هنگامی رخ میدهد که در حال پردازش و تفسیر جهان اطرافمان هستیم و در تصمیمگیری و قضاوتهای ما تاثیر میگذارد. مغز انسان بسیار قدرتمند است اما به همان اندازه مستعد خطاست. سوگیری شناختی حاصل تلاش مغز انسان برای سادهکردن اطلاعات در حال پردازش است. در واقع سوگیری شناختی، حسابکتاب سرانگشتی مغز انسان است تا در زمانی کوتاه تصمیم بگیرد و این لزوماً چیز بدی نیست. روانشناسان باور دارند که این سوگیریهای شناختی برای تطبیق ما با جهان اطرافمان حیاتی هستند؛ چرا که کمک میکنند تا به سرعت تصمیم بگیریم و هنگامی که در خطر هستیم یا چیزی ما را تهدید میکند، ما نیاز به تصمیمگیری سریع داریم.
دستهای از سوگیریهای شناختی، به حافظهٔ ما مربوطند؛ یعنی به بخشی از مغز که مسئول ثبت و ضبط رخدادهای اطراف ماست. دستهٔ دیگری از سوگیریها به دقت و تمرکزما ربط دارند؛ چرا که ما تنها بر روی مقدار محدودی از چیزها میتوانیم به صورت همزمان تمرکز کنیم. مفهوم سوگیری شناختی اولین بار توسط آموس تورسکی و دنیل کانمن در سال 1972 معرفی شده.
توجه داشته باشید که سوگیری شناختی، همان مغلطه نیست. مغلطه ریشه در خطای ما در استدلال کردنمان دارد در حالی که سوگیری شناختی ریشه در محدودیت مغز ما دارد.
نشانگان
هر انسانی مستعد سوگیری شناختی است، اما تشخیص این سوگیری در دیگران بسیار راحتتر از تشخیص سوگیری در خودمان است و از آنجایی که این سوگیریها شناخت ما از اطرافمان را تحت تاثیر قرار میدهند، شناخت آنها اهمیت فراوانی دارد. بسیاری از سوگیریهای شناختی ویژگیهای زیر را دارند:
- محدود کردن توجهمان به چیزهایی که با اندیشههایمان همخوانی دارند.
- مقصر دانستن عوامل خارجی، هنگامی که اوضاع بر وفق مراد ما نیست.
- شانسی دانستن موفقیت دیگران و موفقیت خود را حاصل تلاش و پشتکار دانستن.
- فرض گرفتن این قضیه که همه با ایدهها و عقاید ما موافقاند.
- آموختن سطحی چیزها با این فرض که «بقیهٔ آن را بلدیم»
ما موقعی که تصمیمگیری یا قضاوت میکنیم، دوست داریم خودمان را بیطرف و منطقی جلوه داده و ادعا کنیم که همهٔ جوانب مسئله را در نظر گرفتهایم، در صورتی که سوگیریهای مغز انسان مانع این کار است.
انواع سوگیری ذهنی
قبل از پرداختن به سوگیریهای ذهنی لازم میدانم به این نکته اشاره کنم که معادلهای فارسی سوگیریها از ویکیپدیای فارسی استخراج شدهاند و نویسنده اطلاعی از درستبودن این ترجمهها ندارد، به همین علت به نامهای انگلیسی این سوگیریها هم اشاره میشود.
سوگیری بازیگر-مشاهدهگر (Actor-Observer Bias)
این سوگیری در جایی بیشتر مشاهده میشود که اوضاع بر وفق مرادمان نیست. [بالاتر هم اشاره شد،] این سوگیری یعنی این که اگر اتفاق ناگواری برای ما افتاد، اوضاع و شرایط محیط را مقصر جلوه دهیم، ولی اگر اتفاقات ناگوار برای دیگران افتادند، دیگران و انتخابها، رفتار و عملکردشان مقصرند. برای مثال، اگر پزشک به ما بگوید که قند خونمان بالاست، آن را تقصیر ژنتیک میاندازیم ولی اگر قند خون فرد دیگری بالا باشد، کوتاهی از خودشان بوده و ژنتیک و اینها همه بهانه است! به صورت خلاصه، یعنی هیچچیز تقصیر ما نیست و ما کنترلی نداریم، ولی دیگران کنترل چیزها را بر عهده دارند و اشتباهشان گردن خودشان است.
اما این پرسش ایجاد میشود که دلیل این سوگیری چیست؟ یک جواب محتمل میتواند این قضیه باشد که ما خود مشاهدهگر اعمال و رفتارهای خودمان (از دید سوم شخص) نیستیم، ولی میتوانیم رفتارها و عملکرد دیگران را با دقت مشاهده کنیم. به همین علت ما [هنگامی که خودمان را بررسی میکنیم] بیشترِ حواسمان به عوامل محیطیست ولی هنگامی که دیگران را مورد بررسی قرار میدهیم به جزئیات رفتاریشان دقت میکنیم. برای مثال، هنگامی که برای آزمونی آماده میشویم، دقت چندانی به نحوهٔ درسخواندمان نمیکنیم ولی دمای اتاق، پشهای که در گوشمان وزوز میکند و صدای ضربات پای میز بغلی را در خاطرمان نگه میداریم. [اما در رابطه با دیگران برعکس عمل میکنیم!]
این سوگیری میتواند مشکلساز و آغازگر اختلافات باشد. به این معنا که ما حواسمان 100٪ به رفتارهای خودمان نیست، و اگر به جدلی برسیم، اولین کاری که میکنیم این است که میگوییم: «اون شروع کرد!»
سوگیری دیگری هم هست که شبیه بازیگر-مشاهدهگر ما را تحت تاثیر قرار میدهد:
سوگیری نفع شخصی (Self-serving Bias)
ما موقعی که در امتحان ریاضی، نمرهٔ خوبی میگرفتیم، به این خاطر بود که تلاش فراوانی کرده بودیم، زحمت کشیده بودیم و به طور خلاصه، عوامل درونی ما (که تحت کنترل ما هستند) باعث و بانی موفقیت ما بودهاند. اما موقعی که در امتحان ریاضی کم میگرفتیم چه؟ «معلم سوال سخت داده بود!»، «سروصدای کلاس نمیذاشت تمرکز کنم!» و... در واقع ما باز در حالتی قرار میگیریم که عوامل خارجی را مقصر کوتاهیهای خودمان میدانیم نه عوامل درونی مربوط به خودمان را.
چرا چنین سوگیریای داریم؟ چون اعتماد به نفس ما در گرو این سوگیریست! ما دوست داریم تصور کنیم که شخصیت و «منِ» ثابتی داریم، به این معنا که دستهای از ویژگیها را از خصوصیات خودمان میدانیم؛ برای مثال یکی خودش را قدبلند، خوشصدا، زرنگ و... میداند. در حالی که ما چیزی به اسم منِ ثابت [شخصیت تغییرناپذیر] نداریم! [اشاره به کتاب تفکر زائد از دکتر محمد جعفر مصفا] این سوگیری در واقع به ما کمک میکند تا مهر تاییدی بزنیم بر این هویت دروغین.
این دو سوگیری که برای شما شمردیم، در روانشناسی با نام خطای Attribution مورد بررسی قرار میگیرند.
سوگیری لنگر انداختن (Anchoring Bias)
[احتمالاً این مورد قبلا به گوشتان خورده!] هنگامی که میخواهیم تصمیمگیری کنیم، مغزمان از یک لنگرگاه یا نقطهٔ خاص (به عنوان رفرنس و مبدأ) استفاده میکند. روانشناسان دریافتهاند که انسانها تمایل دارند تا با شدت بر دانستههای قبلی خود پافشاری کنند و به نخستین شنیدههایشان دربارهٔ چیزی اعتماد کنند. در واقع فرایند فکر کردن انسانها به گونهایست که «از نقطهای آغاز میکند و آنقدر خودش را با اطلاعاتی که دریافت میکند تطبیق میدهد تا به جواب نهایی برسد و لنگرگاههای متفاوت، به نتایج متفاوت میانجامد.»
بگذارید با مثال توضیح دهیم. فرض بگیرید شما قصد خرید کالایی را دارید و با جستوجو در اینترنت میبینید که قیمت آن 10 میلیون تومان است. شالوکلاه میکنید و به بازار میروید و همان کالا را با قیمت 9.5 میلیون تومان قیمت میکنید، 0.5 میلیون تومان ارزانتر. مغز شما (که به طرز عجیبی به تصمیمگیری عجولانه علاقه دارد) سریع به این قیمت راضی میشود و آن کالا را میخرید، چرا که در ذهنان قیمتی که برای آن کالا داشتید 10 میلیون تومان بوده! اما به این نکته توجه ندارید که ممکن است در فروشگاهی دیگر، همان کالا را 9 میلیون تومان بخرید! به این قضیه میگویند لنگر انداختن که نخستین بار توسط کانمن و تورسکی در سال 1974 مطرح گردیده. مثالی که مطرح شد بسیار ساده بود، در ابعاد دیگری میتوانیم لنگر انداختن را در زندگی روزمرهمان ببینیم. تحقیقات نشان داده که پدرمادرها دوست دارند فرزاندانشان چیزهای مختلف را از سنی که خودشان شروع به تجربهکردن چیزها کردهاند، چیزهای مختلف را تجربه کنند. یا به همان اندازه که خودشان [در کودکی] تلویزیون نگاه میکردند، به کودکانشان اجازهٔ تلویزیون نگاهکردن بدهند و مواردی از این قبیل. یا این شما موقعی که احساس بیماری میکنید، سریعاً در اینترنت شروع به جستجو کردن میکنید و در واقع دنبال لنگرگاهی برای تصورتان از بیمارتان میگردید؛ به همین دلیل است که هنگامی که به پیش پزشک میروید، میگویید: «حس میکنم آنفولانزا دارم!» در صورتی که ندارید! [این اتفاقی بود که برای من افتاده.] یا برای مثال شما موقعی که به ترانهای جدید از همایون شجریان گوش میدهید، انتظار دارید موسیقی دستگاهی و تحریر بشنوید، نه آهنگ بندری!
سوگیری در توجه (Attentional Bias)
این سوگیری به صورت خلاصه به این معناست که ما همزمان با این که به دستهای از چیزها توجه میکنیم، به دستهٔ دیگری از چیزها بیتوجهیم. این سوگیری نهتنها بر روی درک ما از اطرافمان تاثیر میگذارد، بلکه بر روی تصمیماتی هم که میگیریم هم تاثیرگذار است. واقعیت این است که ما اغلب موارد از بسیاری از متغیرهای تصمیمگیری و عواقبشان چشمپوشی میکنیم. در برخی مواقع، ما تمرکزمان را محدود به چند عامل میکنیم و از بقیهٔ عوامل چشمپوشی میکنیم. به این سوگیری، سوگیری در توجه گفته میشود. اما چرا این سوگیری در مغزمان وجود دارد؟ دانشمندان و محققان احتمال میدهند که این سوگیری ریشه در فرگشت ما انسانها داشته باشد. پیشینیان ما [که گفتیم به لحاظ فرگشتی فاصلهٔ چندانی با آنها نداریم] مجبور بودند برای زندهماندن تنها بر روی مسائلی محدود (که بقای آنها بدان وابسته بود) تمرکز کنند و نسبت به چیزهایی که تهدیدی برای آنها نیستند بیتفاوت باشند. حتی تحقیقاتی هستند که نشان میدهند وضعیت احساسی ما بر روی توجه ما تاثیرگذارند. افرادی که اختلال در خوردن [=خوردن غیرعادی] دارند، به محرکهای مربوط به غذا بیشتر واکنش میدهند. افرادی که اعتیاد دارند، به محرکهای مربوط به اعتیاد واکنش بیشتری نشان میدهند. سوگیری در توجه است که درمان اختلالها و ترک اعتیاد را بسیار سخت کرده. همچنین این سوگیری بر روی خاطرات ما نیز تاثیر میگذارد. از آنجایی که مغز ما تنها بر روی عوامل محدودی متمرکز میشود، ممکن است از جنبههای دیگر یک حادثه چشمپوشی کنیم و خاطراتی که از یک رخداد داریم، تحت تاثیر قرار بگیرند.
سوگیری راهحل دم دست (Availability heuristic)
سوگیری راهحل دم دست به صورت خلاصه یعنی این: «ما برای اطلاعاتی که سریعتر به ذهن ما میرسد، ارزش بیشتری قائلیم.» به همین علت است که ما فکر میکنیم اگر رخدادهای دربارهٔ آنها زیاد تمرکز کردهایم، باز هم تکرار خواهند شد. برای مثال، رامین را در نظر بگیرید که در یک شرکت برنامهنویسی کار میکند. رامین بهترین برنامهنویس دپارتمان خودش است اما در روزهای ابتدایی که آغاز به کار کرده بود، به اشتباه و سهواً چند فایل مهم را از رایانهٔ شرکت پاک میکند و شرکت را دچار اختلال. موقعی که تصمیم به ارتقاء درجه در شرکت میرسد، این رخداد همواره در پیشداوریها نسبت به عملکرد رامین سنگینی خواهد کرد، چرا که یادآوری آن بسیار ساده و دم دستیست. رامین بهترین برنامهنویس است ولی عملکرد شرکت را دچار اختلال کرده بوده. در واقع بخشی از واقعیات، دید ما نسبت به کلیت یک قضیه کور کرده.
یا مورد دیگری که این سوگیری مشاهده میشود، در حالتیست که تحت تاثیر تبلیغات رسانهای قرار میگیریم. برای مثال فرض کنید یک مستند دربارهٔ زندگی پرزرق و برق برندگان لاتاری میبینید. بعد تماشای این مستند، به اشتباه فکر میکنید که شانس برندهشدن شما در لاتاری بالاتر از آن چیزی بود که فکرش را میکردید! چرا؟ چون دیدن زرقوبرق زندگی برندگان لاتاری در ذهن شما تاثیر بهسزایی گذاشته که هربار که به لاتاری فکر میکنید، به یاد آن زرقوبرق و ماشینهای آخرین مدل و... بیفتید. در حالی که احتمال برندهشدن شما در لاتاری تغییر خاصی نکرده و کماکان یک در 14.000.000 است!
یا یک پرسش دیگر، آیا سیگار بیشتر انسان میکشد یا تغذیهٔ نادرست؟ واقعیت این است که تغذیهٔ نادرست انسانهای بیشتری را میکشد ولی بیشتر تبلیغات معطوف ضررهای سیگار است. در واقع سیگار به جواب دم دستی من و شما تبدیل شده.
حال چرا این سوگیری اهمیت پیدا میکند؟ سوگیری راهحل دم دست عواقب جدیای در بسیاری از تصمیمات کاری و شخصی ما دارد. انسانها روزانه هزاران تصمیم میگیرند و این تصمیمات اکثرشان منطقی نیستند! بلکه ملغمهای هستند از اثر رسانهها، احساسات شخصی و خاطراتی که از چیزها در ذهنمان داریم. ما باید از این سوگیری مغزمان آگاه باشیم، چرا که این سوگیری میتواند باعث ایجاد مغلطه یا پیشداوری و تبعیض شود. البته صرف دانستن این سوگیری به جلوگیری از آن کمک نمیکند. این سوگیری به ما میفهماند که مغز ما تمایل دارد تا به جای فکر کردن به کلیت یک ماجرا، میانبر بزند. از این رو کانمن و تورسکی [که این سوگیری را کشف کردهاند] روشی با عنوان «سیستم دوم فکر کردن» را معرفی کردهاند. «سیستم دوم» یعنی شبکهای ذهنی که کند، پرزحمت، منطقی، غیرمتداول و آگاه است در واقع در تضاد با «سیستم اول فکر کردن» که خودکار، متداول، احساسی، کلیشهای و سریع است قرار میگیرد. [اشاره به 33+77=100] سوگیری راه حل دم دستی در سیستم اول فکر کردن اتفاق میافتد. برای کسب اطلاعات بیشتر دربارهٔ این مدل فکر کردن میتوانید کتاب Thinking Fast and Slow از دنیل کانمن را بخونید.
سوگیری تأییدی (Confirmation Bias)
این سوگیری به صورت خلاصه یعنی این: «ما تمایل داریم تا به اطلاعاتی اهمیت بیشتری بدهیم که دانستههای قبلی ما را تایید میکنند.» تا کنون این سوال را از خودتان پرسیدهاید که عقاید شما از کجا میآیند؟ ما دوست داریم تا فکر کنیم که اعتقادات ما منطقی، حسابشده، بیطرف و حاصل سالها تجربه و فکر کردند. اما در واقع همهٔ ما مستعد چیزی هستیم تحت عنوان سوگیری تاییدی. اغلب عقاید ما حاصل این هستند که به اطلاعاتی که درستی آنها را تاکید و تایید میکردند، بیشتر توجه میکردیم. برای مثال آدمهای چپ دست دوست دارند خودشان را خلاقتر یا زرنگتر از آدمهای راست دست بدانند، یا حتی دنبال اثبات این قضیه بروند ولی به عکس این گزاره توجهی نداشته باشند. سوگیری تاکیدی علاوه بر این که یادگیری ما را تحت تاثیر قرار میدهد، تفسیر ما از وقایع و خاطرات ما را نیز تحت تاثیر قرار میدهد.
ما دوست داریم اصفهانی را خسیس، شیرازیها را تنبل و تهرانیها را سوسول تصور کنیم و بیشتر دنبال دادههایی برویم که درستی حرف ما را اثبات میکنند. یا شما چنین تفکراتی را در گرایشهای سیاسی داخل ایران هم میبینید. مثلا دعواهای بین جناحهای اصلاحطلب و اصولگرا.
سوگیری تاییدی به ما اجازه نمیدهد تا بیطرف و خنثی باشیم. همواره تمایلی درونی و برتریجویانه افکار ما را تحت شعاع قرار میدهد. ما بیشتر تحت تاثیر کلیشهها هستیم تا فکتهای منطقی. [گفتاوردی آزاد در باب آسیب این مدل سوگیری به دانش و مذمت اندیشهٔ آرزومندانه.]
اثر اجماع کاذب (False Consensus effect)
اثر اجماع کاذب یعنی تمایل بیش از حدمان به دیدن موافقت دیگران با ما و داشتن این حس که عقاید ما «عادی و طبیعی» هستند و اکثریت مردم هم با آن موفقاند. برای مثال ما موقعی که در شبکههای اجتماعی فعالیت میکنیم، دائم خودمان را در احاطهٔ همفکران خودمان میبینیم ولی به این قضیه توجه نداریم که محتوایی که در شبکههای اجتماعی مشاهده میکنیم یا افراد جدیدی که دنبال میکنیم، همگی از طریق یک سری الگوریتمهای مخصوص تبعیت میکنند. [اشاره به انتخابات سال 96 ایران و دوگانهٔ روحانی-رئیسی] دلیل این اثر چیست؟ یک جواب احتمالی میتواند همان سوگیری راهحل دم دست باشد. ما هنگامی که میخواهیم عقایدمان را ابراز کنیم، مخاطبمان را کسانی انتخاب میکنیم که بیشترین شباهت فکری را به ما دارند. محققان سه دلیل عمده را برای این سوگیری ارائه کردهاند:
- 1. خانواده و دوستان ما به احتمال قوی با ما عقاید مشترک و شباهت رفتاری بسیاری دارند.
- 2. دانستن این قضیه که دیگران با ما همفکرند به ما احساس اعتماد به نفس میدهد. برای این که حس خوبی نسبت به خودمان داشته باشیم، دوست داریم تا دیگران دوستمان داشته باشند.
- 3. ما با عقایدمان آشناتریم. از آنجایی که همواره در پس ذهنمان هستند (سوگیری راهحل دم دست!) هنگامی که شباهتهای فکری را در دیگران مشاهده میکنیم، بیشتر متوجهشان میشویم و بر آنها تمرکز بیشتری میکنیم.
ثبات عملکرد (Functional Fixedness)
ثبات عملکرد یعنی این که ذهنمان به کاربرد خاصی از یک مفهوم یا یک ابزار محدود شود و تمام پتانسیلهای آن را نبینیم و این قضیه حل مسئله را برای ما سختتر میکند. فرض بگیرید که یک جعبه کبریت، دو شمع و چندین پونز دارید. از شما خواسته میشود تا با استفاده از همین ابزارها شمعها را به دیوار بچسبانید. بسیاری از افراد بلافاصله سعی میکنند تا با پونز شمعها را به دیوار وصل کنند. به علت همین ثبات عملکرد، بسیاری از افراد تنها از همین روش برای حل این مسئلهٔ خاص استفاده میکنند در حالی که راه بهتری هم هست. جعبهٔ کبریت! کمی از هر شمع را ذوب کرده و با استفاده از مومِ مذاب شمعها را به دیوارهٔ کبریت بجسبانید. سپس با استفاده از پونز، جعبهٔ کبریت را به دیوار متصل کنید. یا مثلا اگر بخواهید یک پیچ تخت را باز کنید، به سراغ پیچگوشتی تخت میروید، هیچگاه از همان ابتدا به این قضیه فکر نمیکنید که پیچ را باید با چاقو باز کرد! [اشاره به حل تستها] جالب است بدانید که کودکان کمترین ثبات عملکرد را دارند و در واقع هرچقدر که سنمان افزایش پیدا میکند، ذهنمان در حل مسائل خلاقیت کمتری به خرج میدهد!
اثر هالهای (Halo Effect)
اثر هالهای یعنی این که برداشت کلی ما از یک شخص، بر احساس و تفکر ما دربارهٔ شخصیت یک فرد تاثیر میگذارد. به عبارت بهتر، ما از ظاهر چیزها دربارهٔ باطن چیزها قضاوت میکنیم. به اثر هالهای، اثر «جاذبهٔ فیزیکیِ کلیشهای» هم گفته میشود. یا در مطالعهٔ آکادمیکی که سال 1973 صورت گرفته، معلمان در اغلب مواقع دانشآموزانی را زرنگ تلقی میکردند که خوش لباس و مرتب بودند. یا در محیط کار، طرز برخورد شما با دیگران و اشتیاق شما از دانش و مهارت شما مهمتر تلقی میشود، چرا که دید کلیای که این صفات مثبت در شما ایجاد میکند، اثرات منفی کمبود دانش و مهارت را از بین میبرد! بازاریابها از اثر هالهای (تبلیغات کردن، انتخاب نمایندهٔ برند و...) برای افزایش فروش محصولات و خدمات خود استفاده میکنند. برای مثال عمده تبلیغات محصولات اپل حول محورهای «آسان بودن استفاده از محصول»، «انقلابی بودن نوآوری استفاده شده»، «بهصرفه بودن»، «ارزشمند بودن» و... میچرخد. یا محصولات برندهای آلمانی همواره حسوحال «قابل اعتماد بودن» را دارند؛ برعکس محصولات چینی.
از این اثر هالهای باید چه آموخت؟ این که اگر کسی خوشلباس، سخنور، مشهور و... است، لزوماً انسانی کامل، قابل اعتماد، با مهارت و... نیست و باید در تصمیمگیریهای خود در نظر داشته باشیم که عملکرد یک شخصیت را در نظر داریم یا برند کفش وی را؟!
خب...، تا اینجای کار کافیست. مواردی که به آنها اشاره کردم، مواردی بودند که بیشتر از همه به دانستهشدن آنها احساس نیاز میکردم؛ اما این پایان راه نیست. سوگیریهای دیگری هم هستند که من در این قسمت به آنها اشاره نکردم ولی علاقهمندان میتوانند خودشان به صورت آزاد دربارهٔ آنها مطالعه کنند. برای مثال اثر میساینفورمیشن (Misinformation Effect)، سوگیری خوشبینی (Optimism Bias)، اثر دانینگ-کروگر (The Dunning-Kruger Effect)، آپوفینیا (Apophenia)، سوگیری فرهنگی (Cultural Bias)، سوگیری وضعیت موجود (Status Quo Bias) و...
منبعی که برای توضیحات این سوگیریها استفاده شد، وبسایت Verywellmind بود که دربارهٔ هر سوگیری ذهنی، با رفرنسدهی دقیق به مقالههای علمی به توضیح هر کدام از این سوگیریهای شناختی پرداخته بود و توصیه میکنم سری به این وبسایت بزنید.
اما از همهٔ این سوگیریها چه نتیجهای میتوان گرفت؟ به نظر من تنها یک نتیجهگیری میتوان داشت، آن هم چیزی نیست جز این که هیچ انسانی کامل و هیچ عقیدهای بینقص و عاری از اشتباه نیست. پس چه بهتر که به جای داشتن تعصب و پیشداوری، با دیدهٔ باز به مسائل مختلف نگاه کنیم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
دیباچه: نیایش چرنوبیل
مطلبی دیگر از این انتشارات
دموکراسی: چیست و چرا باید دموکراتیک شد؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
راه دانش: نیوتون و خرد / علم و دانش چگونه کار میکند؟