قحطی بزرگ ایران: نگاهی به آنچه که از 1917 تا 1919 رخ داد


https://anchor.fm/radiomey/episodes/1917--1919-enc4hs

نسخهٔ شنیداری را در اسپاتیفای، انکر، کست‌باکس، اپل پادکستس، گوگل پادکست و تلگرام هم می‌توانید بشنوید. نسخهٔ شنیداری علاوه بر نوشتار زیر، چند مطلب خودمانی اضافه‌تر نیز دارد.


پیش‌گفتار

بشریت تا کنون شاهد دو جنگ جهانی بزرگ بوده. جنگی که چه در غرب و چه در شرق تلفات بسیاری داده. ایران در هر دوی این جنگ‌ها بی‌طرف بوده، ولی پس از اتمام هر دو جنگ صدمات بسیاری متحمل شده. پس از جنگ جهانی دوم، ایران به اشغال نیروهای متفقین درآمد، رضاشاه از سلطنت عزل شد و ارتش ایران [بنا به روایاتی] در عرض یک و نیم روز سقوط کرد. اما آن‌چه که برای بعد جنگ جهانی اول می‌دانیم در این جمله خلاصه می‌شود: قحطی شد و ایرانی‌ها مردند. آمارها و اطلاعات ضد و نقیضی در این باره می‌شنویم. یک دسته می‌گویند که در طی این قحطی جمعیت ایران نصف می‌شود و دسته‌ای دیگر می‌گویند که این آمار درست و منطقی نیست و آمار کشته‌ها زیاد بوده، ولی نه آن قدر. اما واقعاً در خلال سال‌های 1917 تا 1919 چه رخ داد؟ اوضاع ایران در آن دوره چطور بود؟ چرا قحطی شد؟ و چند نفر مردند؟

ایران و جنگ جهانی اول

در سال 1907، قراردادی با نام «قرارداد سن‌پترزبورگ» امضاء شد که ایران را به سه قسمت شمالی (تحت کنترل روسیهٔ تزاری)، جنوب (تحت کنترل امپراطوری بریتانیا) و مرکزی (منطقه‌ای تحت حاکمیت ملی ایران) تقسیم می‌کرد. ایران، «واسطه‌ای» دیپلماتیک بود بین دو ابرقدرت جهانی. و تلخ‌تر این که حاکمیت وقت ایران [البته اگر بتوان نامش را حاکمیت گذاشت] توانی برای مخالفت با این قرارداد نداشت. ایران در آن زمان دولت و ملت به معنای مدرن و امروزی‌اش نداشت، ایران (که در آن دوران با عنوان Persia شناخته می‌شود) مجموعه‌ای از قبایل و قومیت‌ها و خاندان‌ها بود و دولتی با حاکمیت قانون در آن استقرار نداشت. رأس قدرت در ایران، خاندان قاجار بود.

از اواخر ژوئیهٔ 1914 جنگ اول جهانی آغاز شد و تا اوایل نوامبر 1918 ادامه داشت. در این جنگ همهٔ کشورهای اروپایی به جز سوییس و اسپانیا و هلند و کشورهای اسکاندیناوی وارد جنگ شدند. یک سوی جنگ متحدین بودند (آلمان و هم‌پیمانانش؛ اتریش-مجارستان، امپراطوری عثمانی و بلغارستان) و سوی دیگر متفقین (امپراطوری روسیه، بریتانیا، فرانسه، صربستان، ایتالیا، ژاپن، رومانی و ایالات متحده.) آمار دقیقی از تلفات جنگ اول جهانی نداریم؛ تنها اجماعی که وجود دارد، این است که حدود 10 میلیون سرباز در طول 5 سال جنگ کشته شدند. اما دربارهٔ قربانیان غیرنظامی اطلاعات دقیقی در دست نیست. (قربانیان غیرنظامی کسانی هستند که در جنگ یا در اثر عوارض آن مردند؛ عوارضی مانند بیماری‌های مهلک یا قحطی. مهلک‌ترین این بیماری‌ها، آنفولانزای اسپانیایی بود.) بنا بر روایاتی، تلفات غیرنظامی جنگ 13 میلیون نفر تخمین زده می‌شود.

بررسی تاریخیِ قحطی ایران

در کمال تعجب، منبع چندانی برای بررسی قحطی ایران نداریم [البته برای مخاطب عام] و گفته‌های مورخان هم‌خوانی خاصی با یک‌دیگر ندارند! این قضیه پژوهش دربارهٔ قحطی ایران را به کاری سخت و طاقت‌فرسا تبدیل کرد. تنها منبع مکتوبی که برای قحطی ایران نوشته شده، کتاب «The Great Famine And Genocide in Iran» از محمدقلی مجد است که با عنوان «قحطی بزرگ» ترجمه و منتشر شده. این کتاب بر اساس اسناد و مدارک و گزارش‌های آرشیو وزارت خارجه آمریکا و گزارش‌های موجود در روزنامه‌های آن دوره نوشته شده و در آن از خاطرات افسران و فرماندهان انگلیسی حاضر در ایران نیز استفاده کرده. تاکید اصلی کتاب بر نقش بریتانیا در این قحطی‌ست. اما ادعایی که اختلاف نظرات بسیاری را برانگیخته، این است: ایران در آن دوره 20 میلیون نفر جمعیت داشته و 40٪ این جمعیت (معادل 8 میلیون نفر)، در اثر گرسنگی و سوءتغذیه جان سپردند.

در واقع فصل دوم کتاب، تلاش نویسنده است برای استدلال آماری. نویسنده از گزارش‌های دیپلمات‌های آمریکایی در تهران و تبریز، مطبوعات و شهادت‌های شاهدان عینی برای تخمین رقم کشته‌شدگان استفاده می‌کند. در فصل سوم هم با استفاده از مقایسهٔ جمعیت ایران در سال‌های 1914 و 1919 به بررسی آمار جمعیت ایران می‌پردازد و ادعا می‌کند که جمعیت ایران در سال 1914 میلادی، 20 میلیون نفر بوده؛ نه 10 میلیون نفر. [رقمِ 10 میلیون نفر حاصل پژوهش‌های مورخین در دهه‌های 60 و 70 میلادی بوده] و پس از قحطی، جمعیت ایران به 11 میلیون نفر سقوط کرده است. با حساب و کتاب سرانگشتی، نتیجه گرفته شده که 10 میلیون نفر (معادل 40٪ جمعیت ایران) در قحطی تلف شده. [20 منهای 11 می‌شود 9، ولی باید نرخ زادوولد را نیز در نظر گرفت.]

کتاب، سرشار است از کینه و تنفر نویسنده از بریتانیا. دو فصل بعدی این کتاب، به دلایل قحطی در ایران می‌پردازند. در این کتاب آورده شده:

«در نیمه دوم سال 1916، در اثر جنگی که در خاک ایران، ابتدا میان ایرانیان و روس‌ها؛ و سپس میان روس‌ها و ترک‌های عثمانی درگرفته بود، مردم ایران با کمبود مواد غذایی و گرانی روبرو شدند. کمبود مواد غذایی، در پاییز 1917 به قحطی انجامید. در بهار 1917، ترک‌های عثمانی خاک ایران را ترک کردند و به دنبال انقلاب روسیه، نیروهای روسیه نیز در پایان پاییز 1917 از ایران رفتند. از آن پس تنها انگلیسی ها در ایران باقی ماندند. بنابراین، ایران زمانی به بزرگ ترین فاجعه تاریخ خود دچار آمد که تمام خاک ایران و کشورهای همجوارش در شرق و غرب، علاوه بر خلیج فارس، در اشغال نظامی انگلستان بود. از همان آغاز، انگلستان، دست به تبلیغات ماهرانه‌ای زد تا مسئولیت و تقصیر فاجعه قحطی ایران را متوجه روس‌ها و عثمانی‌ها کند. اما همانطور که گفته شد، ترک‌ها و روس‌ها پیش از بروز قحطی، ایران را ترک کرده بودند. در این پژوهش نشان داده می شود عامل اصلی تشدید و طولانی شدن قحطی‌ای که منجر به مرگ میلیون‌ها ایرانی شد، سیاستهای بازرگانی و مالی بریتانیا بود.»

البته نویسنده اشاراتی به نقش روس‌ها در قحطی هم داشته و در فصل چهارم کتاب هم به این موضوع پرداخته. برای مثال، ارتش روسیه برای تامین هیزم مورد نیاز خود، تیرک‌ها و پنجره‌های خانه‌ها را از جای درآورده و سوزانده‌اند و مردم هم از گرسنگی و هم از سرما جان داده‌اند. در واقع فصل چهارم کتاب،‌ روایت غارت اموال مردم به دست روس‌ها و استثمار آن‌هاست. نویسنده هرچند به این موارد اشاره می‌کند، ولی نقش انگلیس را پررنگ‌تر می‌داند.

فصل پنجم کتاب، بررسی خرید‌های غلهٔ ایران است و در آن سعی شده تا با ارائهٔ شواهدی، به نقش انگلیس در خالی شدن انبار غلات ایران پرداخته شود. و جالب‌تر این که انگلیسی‌ها مانع از وارد شدن غلات از آمریکا، هند و بین‌النهرین به ایران شدند. در این فصل یادداشت‌های ژنرال دنسترِویل آورده شده:

«ژنرال دنسترویل، در جایی با صراحتی عجیب ضمن اظهار تأسف، به این واقعیت اعتراف کرده است که خریدهای غله از سوی انگلیسی‌ها منجر به کمبود و افزایش قیمت‌ها گردید و در نتیجه به مرگ شمار بسیاری از ایرانیان انجامید؛ از این عجیب‌تر گزارش سرگرد داناهو درباره تخلیه شهر مراغه در آستانه شکست ارتش انگلستان از ترک‌ها در سپتامبر 1918 است. انگلیسی ها که قبلاً مواد غذایی بسیاری خریده بودند، ذخیرهٔ غله شهر را در شرایط سخت قحطی از میان بردند تا به دست ترک‌های عثمانی نیفتد.»

فصل هفتم کتاب نیز دربارهٔ تنگا‌های مالی حاکمیت وقت ایران و عدم پرداخت درآمدهای نفتی از جانب انگلستان است.

لبّ کلام کتاب این است: خالی شدن انبار غلهٔ ایران به دست انگلیسی‌ها و عدم واردات مواد غذایی از هند، آمریکا و بین‌النهرین، باعث افزایش قیمت غلات شد و این که در این دورهٔ قحطی، انگلیسی‌ها از پرداخت پول نفت ایران ممانعت کردند. نویسنده در مصاحبه‌ای گفته که:

« چنین اقداماتی را قطعاً باید جنایت جنگی و جنایت علیه بشریت به شمار آورد. هیچ تردیدی نیست که انگلیسی‌ها از قحطی و نسل‌کشی به‌عنوان وسیله‌ای برای سلطه بر ایران استفاده می‌کردند.»

هرچند نویسنده تلاش کرده تا با سند و مدرک صحبت کند، اما چیزهایی با واقعیت و منطق هم‌خوانی ندارند. آقای مجد تنها مورخیست که به جمعیت بیست میلیونی ایران در آن دوره اشاره کرده و تا پیش از ایشان همه این رقم را معادل 10 میلیون نفر می‌دانستند. از سویی دیگر، ایشان در مقدمهٔ کتابشان به نکته‌ای عجیب و مبهم اشاره کرده‌اند. ایشان در پاسخ به این که چرا تنها منبع استفاده شده، منبع آمریکاییست گفته‌اند:

«میان عملکرد دولت‌های آمریکا و انگلیس در زمینه انتشار اسناد طبقه‌بندی‌شده تفاوت جالبی وجود دارد. در آمریکا قانون آزادی اطلاعات وجود دارد. طبق این قانون دستگاه‌های دولتی موظفند پس از گذشت 30 سال اسناد طبقه‌بندی‌شده خود را علنی کنند و اگر بخواهند سندی را همچنان در حالت طبقه‌بندی‌شده نگه دارند، باید دلیل موجهی ارائه کنند. در چنین مواردی، محقق می تواند با استناد به قانون آزادی اطلاعات، خواستار علنی شدن سند فوق شود. اگر دستگاه دولتی مربوط امتناع کند، محقق می تواند در دادگاه فدرال اقامه دعوی کند و سرانجام با حکم دادگاه سند را به دست آورد. در انگلستان مسئله کاملا فرق می کند. در این کشور قانون آزادی اطلاعات وجود ندارد. دولت بریتانیا می تواند اسناد را همچنان در حالت طبقه‌بندی‌شده نگه دارد و تنها اسناد گزیده و دست‌چین شده را در اختیار محققین قرار دهد. به علاوه، امکان اقامه دعوای محققان علیه دولت به خاطر علنی نکردن اسناد تاریخی نیز وجود ندارد. به این دلیل، دستگاه‌های دولتی بریتانیا می توانند تا هر وقت که بخواهند اسناد را در حالت طبقه‌بندی‌شده نگه دارند و از انتشار آن خودداری کنند.
یک نمونه چشم‌گیر و مهم، اسناد وزارت جنگ و اسناد نظامی انگلیس در رابطه با ایران 1914-1921 است. این اسناد هنوز در حالت طبقه‌بندی‌شده قرار دارند و اعلام شده که تا پنجاه سال دیگر، یعنی تا سال 2053، علنی نخواهند شد. حتی اگر این پنجاه سال نیز طی شود، هیچ تضمینی وجود ندارد که این اسناد حتی در آن زمان نیز علنی شوند. در اینجا، انسان حیران می‌شود که انگلیسی‌ها می‌خواهند چه چیزی را پنهان کنند؟»

همین‌جا به یک مشکل بزرگ برمی‌خوریم. نویسنده خودش بعدها گفته که سندی از مرکز اسناد بریتانیا درخواست نکرده. و حتی به این مورد که کدام اسناد تا سال 2053 منتشر نخواهد شد هم اشاره‌ای نکرده. دکتر مجید تفرشی (مورخ ایرانی ساکن بریتانیا) مکاتباتی با ایشان داشته و پرسش‌ها و نکات جالب توجهی را مطرح کرده‌اند. برای مثال دکتر تفرشی در گوشه‌ای گفته‌اند:

«آقای دکتر مجد به گزارش‏های آمریکایی‏ها درباره کاهش شدید جمعیت ایران و شهر تهران استناد می‏کنند، ولی آمارهای دولتی و مستقل داخلی و گزارش‏های آلمانی، بریتانیایی، روسی، عثمانی و فرانسوی و آرای شماری از مورخان داخلی و خارجی ناقض و مخالف دیدگاه ایشان و منبع منحصرشان را به کلی نادیده می‏گیرند.» (منبع)

هم‌چنین گفته‌اند:

«در آرشیو ملی بریتانیا دقیقاً 2716 پرونده شامل تقریباً 204 هزار برگ سند مربوط به ایران در فاصله سال‏های 1914 تا 1918 وجود دارد. اگر مقدمات و تبعات این حادثه را به آن بیافزاییم (دوره زمانی 1913 تا 1919) حجم اسناد مرتبط با جنگ جهانی اول در ایران در این آرشیو، به 3590 پرونده شامل حدود 270 هزار برگ سند خواهد رسید. این مجموعه عظیم کمی وکیفی را نه می‏توان نادیده گرفت و نه منکر اهمیت آن در تاریخ‏نگاری جنگ جهانی اول در ایران شد. ضمن آن که همه منابع تاریخ معاصر ایران این اسناد نیستند و این اسناد هم طبعاً مثل هر سند دیگری، خالی از حب و بغض و نادرستی نمی‏تواند باشد.» (منبع)

ما حتی در دیدگاه‌های مورخین دیگر هم به نکات جالبی برمی‌خوریم. برای مثال دکتر عباس میلانی (مورخ در واحد ایران‌شناسی دانشگاه استنفورد) در کتاب «نگاهی به شاه»، بسیاری از آراء مطرح شده توسط آقای مجد را «محل تردید» می‌نامند و گفته‌اند که ایشان منابعی را برگزیده‌اند تا دیدگاه‌های از پیش تعیین شده‌شان تایید شود. از سویی دیگر، رکسانا فرمانفرمائیان، استاد تاریخ دانشگاه کمبریج، معتقد است که ایران نصف جمعیتش را از دست نداده، بلکه 20٪ کل جمعیت کشته شده‌اند و این رقم برای جمعیت 10 میلیونی ایران در آن دوره، معادل 2 میلیون نفر می‌شود. حتی اگر میزان جمعیت ایران را 20 میلیون نفر در نظر بگیریم، با این اوصاف تعداد کشته‌شدگان از 4 میلیون نفر تجاوز نمی‌کند.

در سویی دیگر، آقای آبراهامیان گفته اند که:

«ما آماری در اختیار نداریم. اما یک تخمین محافظه‌کارانه این است که یک دهم جمعیت در ایران در فاصله سالهای ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۱ در ایران کشته شده‌اند.»

ایشان شیوع آنفولانزای اسپانیایی و خشک‌سالی را عامل اصلی مرگ‌و‌میر می‌دانند، نه قحطی. سال‌ها پیش از آقای مجد، آقای احمد کسروی در آثار خودش این ادعا را کرده بود که جمعیت ایران در طول این قحطی یک سوم شده. ایشان اشاره‌ای به این که جمعیت ایران در آن دوران چند نفر بوده نکرده‌اند.

تورج اتابکی، استاد کرسی تاریخ خاورمیانه و آسیای مرکزی، در مصاحبه‌اش با یورونیوز فارسی به نکات جالبی اشاره کرده:

«یک پژوهشگر چگونه می‌تواند بر اساس یک روایت تاریخ یک مملکت را بنویسد؟ منابع آقای محمدقلی مجد منحصر است به آرشیو واشنگتن. در صورتی که ما باید همه روایت‌ها را در نظر بگیریم. اسناد انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها و روس‌ها را در کنار اسناد داخلی مد نظر قرار دهیم و نهایتاً روایتی بدست دهیم که یکسویه و تک‌منبعی نباشد. اسناد آرشیو واشنگتن حتماً باید مبنای تاریخ‌نگاری ما باشد ولی توجه به این اسناد نمی‌تواند ما را از در نظر گرفتن اسناد داخلی و سایر اسناد خارجی بی‌نیاز کند. در آن زمان ۷۵ درصد جمعیت ایران روستایی بود. ما از جمعیت شهرهای بزرگ ایران در آن زمان تقریبا خبر داریم. بنابراین باید بر اساس یک روش‌شناسی علمی، معلوم کنیم که آن ۷۵ درصد جمعیت روستایی ایران چند نفر بودند. اما این کار با استناد به گزارش چند دیپلمات یا سیاح آمریکایی و بدون توجه به اسناد داخلی، امکان‌پذیر نیست.»

به عبارت بهتر، ایشان آمار 8 میلیونی کشته‌شدگان را حاصل تاریخ‌نگاری غیرعلمی می‌دانند. در بحث جمعیت‌شناسی و دموگرافی، تخمین جمعیت فرمول ریاضی مخصوص خودش را دارد که عوامل مختلف را در محاسبهٔ میزان جمعیت در نظر می‌گیرد. این روابط و تحقیقات به ما می‌گویند که جمعیت ایران در آن دوره 20 میلیون نفر نبوده، 10 میلیون نفر بوده. (این تخمین جمعیت حاشیهٔ خطای 10٪ دارد، به این معنا که میزان جمعیت را می‌توان با دقت خوبی بین 9 تا 11 میلیون نفر در نظر گرفت.)

در نظر داشته باشید که در آن زمان ملت ایران شناسنامه‌ هم نداشتند و سرشماری‌ای صورت نگرفته بوده. دکتر تفرشی (در همان مصاحبه با یورونیوز) تلفات هشت میلیونی را واقعی نمی‌دانند و معتقدند که آمار کشته‌شدگان 1 میلیون نفر بوده. ایشان دربارهٔ نظر سایر مورخین گفته:

«درباره رقم بین مورخین اجماعی وجود ندارد ولی رای غالب یک تا سه میلیون است. ارقام ذکر شده از سوی هوشنگ صباحی و رکن‌زاده آدمیت و مورخ‌الدوله سپهر و ملک‌الشعرای بهار در همین محدوده است. کسروی هم که به مرگ یک‌سوم مردم ایران در اثر قحطی اشاره کرده، احتمالاً جمعیت ایران را چیزی در حدود ۹ میلیون نفر می‌دانست. یعنی او هم احتمالاً به مرگ ۳ میلیون ایرانی در اثر قحطی اعتقاد داشت نه بیشتر. البته من ندیده‌‌ام که کسروی در جایی تصریح کرده باشد جمعیت ایران چقدر است اما بعید است در آن زمان کسی معتقد بوده باشد جمعیت ایران بیش از ۱۰ میلیون نفر است.»

دکتر اتابکی در ادامه دربارهٔ علل قحطی می‌گویند:

«بیشتر این تلفات در پایان جنگ ایجاد شد. قحطی و بیماری، بخصوص آنفولانزای اسپانیایی که وارد ایران شد، علل اصلی مرگ و میر بودند. ما تلفات در میدان جنگ نداشتیم. قحطی هم علل گوناگونی داشت. خشکسالی یکی از این عوامل بود. علاوه بر این، حضور نیروهای نظامی انگلیسی و روسی و عثمانی موجب لطمه خوردن شبکه حمل و نقل ایران در آن زمان شد. نظامیان خارجی حیوانات ایران را مصادره کردند. انگلیسی‌ها در جنوب ایران شترها را مصادره کردند و روس‌ها در شمال ایران اسب‌ها را. در نتیجه قابلیت انتقال مواد غذایی از بین رفت.»
«مردم گندم داشتند اما نمی‌توانستند گندمشان را به نقاط مختلف کشور ارسال کنند. ترکش‌های جنگ این گونه به ایران اصابت می‌کرد. عامل بعدی، مصادره یا خرید غلات ایران توسط نظامیان خارجی بود. در شمال ایران برنج را و در جنوب ایران گندم و جو را مصادره کردند یا خریدند تا خوراک سربازانشان در جبهه‌های جنگ تامین شود. عامل دیگر، احتکار غله از سوی سرمایه‌داران ایرانی بود. محتکر ایرانی در ازای دریافت ارز خارجی، که روپیه یا روبل بود، اجازه نمی‌داد غلات در خود ایران مصرف شود.»
«مصادره یا خرید غلات فقط برای مصرف سربازان مستقر در ایران نبود بله برای مصرف سربازان مستقر در جبهه‌های جنگ نزدیک به ایران هم بود. ارتش‌های عثمانی و روسیه و انگلیس، خوراک سربازانشان در جبهه‌های نزدیک به ایران را حتی‌المقدور از ایران تامین می‌کردند. غلات خریداری شده، بیشتر به جبهه‌های شمال و شمال غرب و غرب کشور ارسال می‌شدند. اما چنانکه گفتم، در کنار ارسال آذوقه برای سربازان خارج از ایران، خشکسالی هم عامل موثری بود. در اوایل جنگ قحطی چندان گسترده نبود؛ با اینکه آذوقه سربازان خارج ایران با غلات ایران تامین می‌شد. بروز خشکسالی‌های متمادی و احتکار تجار و صاحبان مزارع در داخل ایران، موجب تشدید قحطی در ایران در اواخر جنگ جهانی اول شد.»

بحث خشک‌سالی و احتکار موضوع بسیار مهمی‌ست که در کتاب آقای مجد به آن چندان پرداخته نشده، و نویسنده تلاش داشته تا «فقط» بریتانیا را مقصر جلوه دهد. در پرتال جامع علوم انسانی، نوشته‌ای شش صفحه‌ای با عنوان «سندی از قحطی سال 1287 هجری قمری» موجود است که توسط دکتر محمداسماعیل رضوانی نوشته شده. (از ایشان به عنوان پدر تاریخ مطبوعات و تاریخ معاصر ایران یاد می‌شود.)

صفحهٔ دوم سند مذکور
صفحهٔ دوم سند مذکور

در ادامه گفته که چون در آن دوران، بارش باران کم بوده، محصولات زراعی برداشت شده هم کم بوده. این کمبود زندگی مردم را مختل کرد. حتی جابجایی غلات هم میسر نبود و حتی دسته‌ای از غلات هم توسط آفت از بین رفتند. اما عجیب‌تر این بود که در آن دوران، ناصرالدین شاه ایران را به مقصد زیارت عتبات عالیات (در عراق) ترک کرد.

سند روایت‌های تلخ بسیاری را نیز در خود دارد. در جایی گفته شده که مردم شهر تربت (تربت جام) از گرسنگی به مرده‌خواری پرداختند. حتی موردی مشاهده شد که در آن شهر، مردم به جوانی حمله کرده و کشته و گوشتش را خوردند! در شهر قاین، دو نفر سر دو من آرد کشته شدند. در این سند قیمت کالاهای اساسی آن دوران هم آورده شده. این سند حتی به اهتکارهایی که در آن دوران صورت گرفت هم اشاره می‌کند. مثلا در جایی آورده شده که ریگ بیابان را زیر آسیاب خرد و با آرد و جو و گندم مخلوط می‌کردند. و قیمت‌ها به اندازه‌ای بالا رفته بود که کسی عملا توان خرید نداشت. میزان دزدی و غارت به قدری بالا رفته بود که مردم خواب راحتی نداشتند. تلخی روایت‌های این سند باورنکردنیست؛ در جایی گفته شده که «مردم اطفال کوچک را طعام [غذا] نمی‌دادند تا زودتر فوت کنند.» مردم در کوچه و خیابان می‌مردند و کسی آن‌ها را تا چند روز پس از مرگشان جمع نمی‌کرد.

[بخشی از سخنان غلامحسین ساعدی در تاریخ شفاهی ایران (دانشگاه هاروارد) دربارهٔ قحطی تبریز.]

«یک قبرستان بود در تبریز به اسم «آش تُوهتی قبرستانی» [یعنی قبرستانی که در آن آش ریخته شد.] و این خیلی جالب است برای اینکه داستانش اینجوری است که در یکی از قحطی هایی که در تبریز ظاهر شده بود یک مادری بچه هایش از گرسنگی می میرند و بعد از اینکه قحطی رفع می شود این یک دیگ بزرگ آش می پزد و می برد و می ریزد روی قبر بچه هایش، قبرستان خیلی معروفی بود...» (بخشی از سخنان غلامحسین ساعدی در تاریخ شفاهی ایران (دانشگاه هاروارد) دربارهٔ قحطی تبریز.)

حتی مورد مشابه این را از اطرافیانم شنیده‌ام، گفته می‌شود که تا مدت‌ها پس از پایان قحطی، مردم هنگام گذر از گورستان قحطی‌زدگان، مقدار نان یا گندم روی قبرها می‌ریختند؛ «بخورید، بخورید تا از گرسنه نمیرید...»

دکتر تفرشی در واقع علت اصلی قحطی را فقر مردم و کمبود ارزاق می‌داند. ایشان گفته:

«جنگ و کمبود ارزاق و کمبود نقدینگی یعنی فقر مردم عوامل اصلی قحطی بودند. خشکسالی عامل اصلی نبود. بین کمبود ارزاق و فقر مردم نیز، فقر عامل مهم‌تری بود. در واقع مردم امکان خرید نداشتند.»

کلام آخر

این مطلب سعی داشت با دید سنجش‌گرانه، بحث قحطی ایران را مورد بررسی قرار دهد. نکتهٔ مهمی که باید به آن توجه داشته باشیم، این است که یک میلیون نفر که سهل است، اگر حتی 1 نفر هم به خاطر گرسنگی بمیرد، فاجعه است و ما نیازی به اغراق در ارائهٔ آمار نداریم. و توجه داشته باشید که علیتی که ما در ذهنمان داریم، علیتی سطحی و محدود است و هیچ‌گاه نمی‌توان به صورت قطعی، یک یا چند عامل را به عنوان دلایل اصلی بروز حادثه‌ای معرفی کرد؛ و مهم‌تر آن که نمی‌توان اثر شانس را نادیده گرفت. [ما در قسمت دوم رادیو می، دایی‌جان‌ناپلئونیسم به این قضیه پرداخته‌ایم.]

تاریخ ایران سرشار است از ظلم‌هایی که از سوی بیگانگان به ما وارد شده، و کسی نمی‌تواند منکر نقش بریتانیا و روسیه و آلمان و... در فاجعهٔ قحطی و سایر حوادث تلخ ایران شود، اما نکته‌ای که باید به آن توجه داشت این است که محکوم کردن این کشورها دوای درد ما نیست؛ درس گرفتن از تاریخ بهترین کاریست که می‌توانیم انجامش دهیم. به نظر شما چه درسی از این قضیه می‌توان گرفت؟


رادیو می تلاش داشت تا با آوردن گفته‌های مورخین مختلف، جنبه‌های مختلفی از ماجرای قحطی را مورد بررسی قرار دهد و درستی یا نادرستی منبع خاصی را تایید یا تکذیب نمی‌کند. [منابع مورد استفاده برای نوشتن این

و آهنگی هم که در پایان این پادکست قرار داده شده، آهنگ بوی گندم از داریوش اقبالیست، که از نظر خودم ارتباط بسیاری با موضوع این قسمت دارد.