راهیست، دائو ده جینگ | لائوتزه - سهند آقایی


مقدمه

دائو ده جینگ اثری­ست فلسفی و ادبی سروده­ی فرزانه­ی چینی لائوتزه[1]، حدود پانصد یا ششصد قبل از میلاد مسیح، معاصر کنفسیوس، سیذارتا گئوتمه یا بودا، تالس و فیثاغورس.

دائو[2]یعنی راه، ده[3]یعنی فضیلت و جینگ[4]یعنی کتاب رسمی. دائو ده جینگ[5]کتابی­ست که از فضیلت[6]کنش بی­کنشی سخن می­راند چنانکه بی­کنشی یا بی­عملی را با کاری نکردن و کاهلی برابر نمی­داند و بر آن است که باید به کارها سامان داد با کمترین دخالت در امور چنانکه گویی خودشان راست می­شوند. باید نبض­شان را گرفت و طبیعت­شان را شناخت و با فضیلت بی­کنشی یا وو-وِی[7]پیش رفت. وو منفی­ساز است به معنی «بی» و کنار وِی می­نشیند و «بی­کنشی» را می­سازد.

لائوتزه به معنی «کودک پیر» است و این نام همچنین قابل مقایسه است با زال در کتاب شاهنامه سروده­ی ابوالقاسم فردوسی، مهم­ترین منبع حماسه­ی ملی ایران. در شاهنامه زال از بدو تولد موی سفید دارد و در جوانی خویشکاری جهان­پهلوانی را به پسرش رستم می­بخشد زیرا می­خواهد از همه­ی عقل و هوش رسیده­ی خود برای رایزنی و سامان­دادن به کارهای ایران­زمین و کنارنگی ناحیت سیستان مایه بگذارد. او بر فراز کوه کیهانی البرز با آتش­زدن پر سیمرغ، پرنده­ی مقدس مادر را فرامی­خواند و با کمک وی بر سختی­ها غلبه می­کند. زال برجسته­ترین مشاور حکومتی شاهان کیانی است و از این حیث نیز قابل مقایسه با لائوتزه است زیرا دائو ده جینگ به خواست دربار چین در آئین «مملکت­داری» نوشته شده است. درواقع «حکومت کردن» در مرکز توجه نویسنده­ بوده است چنانکه این کتاب با سیاست­نامه­ها و اندرزنامه­هایی که فرزانگان و فیلسوفان سیاسی در قرون مختلف خطاب به شاهان و به سفارش ایشان می­نوشته­اند، قرابت دارد.

در دائوئیسم (/ تائوئیسم) سکون و بی­جنبشی مقدم بر حرکت و جنبش است. در اعتقاد چین باستان بی­جنبشی یا بی­کُنشی، از خصیصه­های زمین و «یین»[8](تاریکی، مادینگی و آبگونگی) است و به تبع آن در ادبیات تائویی به تفوقِ «یین» نسبت به یانگ[9] (روشنی، نرینگی، سختی) برمی­خوریم. در دائو ده جینگ آمده است: «بهترین خلق آب را مانَد» زیرا او در پستی­ها نیز قرار می­گیرد و با کمترین کوشش به همه چیز و همه کس بهره می­رساند. جایگاه او در گودترین گودال­هاست و در این موضع است که به دائو (=راه) نزدیک می­شود. دائو ده جینگ می­گوید «بازگشتن حرکت دائو است» یا «به دورها رفتن فراز رسیدن است به نزدیکی» و این یعنی کمال در رجعت به تاریکی و سرچشمه­ی اسرارآمیز حیات است.

فضیلت بی­کنشی یا وو-وِی که با کنش بی­کنشی نیز از آن تعبیر می­شود، در حکمت ایران باستان در مسئله­ی «پیمان» به دید می­رسد. «پیمان» در دین، اسطوره و حماسه­ی ایران بیرون از «قرارداد» در معنی فلسفی و اصطلاحی اعتدال و میانه­روی در کارها آمده است و برآمده از یک اصطلاح جاافتاده در متون دینی آئین مزدیسنا است. پیمان شکستن برهم­زدن اعتدال است و با نظر به این سخن معروف عرب عین جهل است: الجاهل امّا مُفرِط او مُفَرَّط (جاهل کسی­ست که افراط و تفریط می­کند). بی­کنشی با تنبلی و دست­کشیدن از کارها از سویی و با دست­بردن در طبیعت چیزها و دخالت­کردن در امور از سویی دیگر می­ستیزد. در دائو ده جینگ می­خوانیم: بنیاد هستی از تهیاست / به دم آهنگران ماند: / در بی­کنشی همه را دارد / در کنش است که می­زایاند (فصل 5).

در دائو ده جینگ طنزی خلق می­شود برآمده از سخن «فرزانه» که می­توان آن را با قید «چون شوخ» همراه آورد. تناقض خبر یا پیامِ چون شوخ در متن بارز است. پیام پیغام­بران و پیام­گزاران تاریخ نیز چون شوخ است؛ گستاخ­وار و ناگهانی و مُسکِت (به سکوت آورنده)؛ از مرگ و روز شمار انذار می­دهد و چون سخنان نادره و عجائب به سکوت وامی­دارد. در دائو ده جینگ عبارت «حقیقت متناقض­نماست» [یا حقیقت بر خلاف­آمد عادت[10] کار می­کند] (فصل 78) به این سطرها بازمی­گردد: سخن­های راست، بسا بینی که پتیاره­اند / سخن­های پتیاره بسا راست (فصل 81) میان نرمی آب و سختی خارا / هر چه چون سنگ است «دود می­شود و به هوا می­رود»[11] (فصل 78).

در ادامه ترجمه­ی دوازده فصل از هشتاد و یک فصل کتاب دائو ده جینگ را می­خوانید.


(1)

راهی که توان رفت خود راه نیست[12]

نامی که توان گفت خود نام نیست

آفرینش از هیچ است

شکفتنِ هست را نام نیست

بی‌نام را نام هست

مامِ آسمان و زمین

همواره در شگفت نگاه می‌کنم نهانِ راه را

بی‌ هیچ خواهشی

و باز درمی‌نگرم آشکارِ راه را

به خواهشی

دو چیز و یک آفتاب

رازی که راه می‌برد به دیگر راز

درگاهِ راهِ شگفت


(2)

زیبائیِ بر زبان آمده زشت می‌پرورد

و هر خوبیِ تصدیق شده نیز

پس بودن است و نبودن

سختی است و آسانی

بلندی و پستی

صدا و لحن

وَ پیش و پس

این‌ها را

تخالفشان می‌پرورد

پس فرزانه تعلیم می‌دهد

بی سخن ساز کردن

و سازوکار می‌بخشد

بی دستِ دخالت به کار بردن

همه‌ چیز بی­وقفه می­بالد


(3)

مردمان

بهترین کسان را

و گزیده‌ترین چیزها را

احترام که برگیرند،

دست از ستیزه بدارند

ثمین را که ارج بردارند

دل از سودِ حرام برگیرند

پس دل­ها آرام یابند

چون از تن­ها

آرزوهای خویش بردارند

پس فرزانه می­پروراند

با وانهادنِ تن­ها

با واگرفتنِ خواست

کنش چون از بی‌کنشی‌ست

پرورده خواهد کرد


(4)

کُنشِ راه

از نیستیِ آن است

او را پُر نمی‌توان انگاشت

ژرف است

کُند می‌کند تندیِ خود را

یگانه می‌شود با خاک


(5)

آسمان و زمین

با ده‌هزار آفریده

سر گران دارند

بنیادِ هستی از تُهیاست

به دمِ آهنگران مانَد

در بی‌کنشی همه را دارد

در کنش است که می‌زایاند

همه‌چیز پیش از شکفتن خوش‌تر است

با کلمات برستیزیدن


به ورطه انجامدبه ورطه انجامد


(6)

روحِ درّه چشمه­ای­ست

رازِ پذیرندگی­اش خوانند

دروازه­ی آسمان و زمین

به کارش گیر

جاودان و آرام است


و رازانگیزو رازانگیز


(7)

آسمان و زمین

دیرنده برجایند

که هستِ خویش را از هست نه انگارند

فرزانه را نگاه بر ایشان است

در پس که بماند

در پیش مانده است

پس به یاد آورد خویش را

آن دم که پاک از یاد رفته است

(8)

بهترین خلق آب را مانَد

که در مغاک­ها [نیز] بیاساید

فرزانه می­بارد

در نشیب می­راند

دل می­شکند در سنگ

و سخن­های باد را چون موج نگاه می­دارد

چون نمی­کوشد

سرزنش نمی­شنود

او راه می­پوید

جان باز می­جوید


(9)

به چیزی فریفته شدن همان مایه تلخ است که از دست دادنش

لبالب پر کردنِ ظرف است و سرریز کردنش

سرای زرّینه را برآوردن آسان است

اما آن را نگاه نتوان داشت

سرِ پر باد را نیز

پا فشردن بر چیزی

لگدمال کردنِ آن است

پس آن به که به هنگامش دست باز کشی

راه آسمان این است

(10)

نوباوه‌گی‌ات را

باز توانی جُست؟

از آینه‌ات گَرد باز توانی کرد؟

در نیستی توانی شد؟

و آنگاه

باز توانی گشت؟

مردمان را با مهر گِرد توانی کرد؟

کُنش راه

از نیستی آن است

فرا گیر و تصاحب مکن

فرا گیر و از آن روی برمگیر

این را فضیلتِ راه خوانند


(11)

سی پرّه در نقطه‌ی پرگاریِ چرخ به هم رسیده‌اند

از خالی میان­شان

چرخ ا‌ست بی‌گمان

سبو سرشته‌ی خاک است و آب و دست

از خالی درون آن

ظرف‌ است بی‌گمان

خانه از چوب است و سنگ و خشت

وآنجا که هیچ نیست

خوانی‌ست بی‌گمان

آنجا که هیچ نیست

آنجاست چیزها

ناف زمین زمانه و

ناف خزان، بهار

سی پرّه در کشاکش و

یک چرخ در گذار


(12)

رنگ‌های بسیار تار می­کنند چشم را

صداهای بسیار پرده می­درند از گوش­ها

و مزه‌های بسیار تلخ می­دارد دهان

گران­بها اضطراب می­آورد

و شکار سنگ می­کند دل چون آینه را

پس فرزانه را نگاه بر دل است

نه بر آنچه می­نگرد



[1] . Lao Tze

[2] . dao

[3] . de

[4] . jing

[5] . dao de jing / tao te ching

[6] . virtue

[7] . wu wei

[8] . Yin

[9] . Yang

[10] . از خلاف آمد عادت بطلب کام که من / کسب جمعیت [=فراغت] از آن زلف پریشان کردم «حافظ»

[11] . کارل مارکس: هر چه سخت و استوار است، دود می­شود و به هوا می­رود.

[12] . چنانکه پیشتر گفتیم، ترجمه­ی تحت اللفظی نخستین سطری که در دامن لائوتزه افتاد، این است: «دائویی که او را بدائوند، دائو نیست»