معلم خوب، معلم بد، معلم بدتر
آيا رهنما كالج میخواهد از اعضای دوره های آموزشی در كادر ثابت خود استفاده كند؟
حقيقتش را بخواهيد پاسخ به اين سوال منفی است ولی میشود دليل اين «نه» قطعی را با یک مثال روشنتر كرد. ما در مدرسه معلمی داشتيم كه به تعاريف كلاسيک آموزگار خيلی نزديک بود. وقتی از تعاريف كلاسيک حرف میزنيم، معلمی را در ذهن داريم كه سبک زندگی، طرز لباس پوشيدن و مدل حرف زدنش به نمونههای مثالی كه از معلم در ذهنمان وجود دارد نزديک است. او كت و شلوار میپوشيد، صورتش هميشه تراشيده بود، پیراهنش چند تا چروک ابدی داشت و موقع راه رفتن تلاش میكرد قوز نكند. لاغر و كشيده بود و روی دفتر حضور غياب چنان تعصبی داشت كه آدم را ياد حساسيتهای استيو جابز نسبت به اندازه استاندارد آيفونها میانداخت. او طبق ساعت كار مدرسه و انتظاری كه كادر آموزشی ازش داشتند موظف بود چند ساعتی تدريس كند ولی به وضوح مشخص بود بيشتر از چيزی كه توقع میرود، رمز و راز دروس را در اختيار دانش آموزان میگذاشت. اسمش آقای ديداری بود و ادبيات درس میداد. كلاسهای انشا را هم اداره میكرد ولی برايش تفاوتی نداشت سر چه كلاسی ايستاده چون با جديت یک جراح مغز و اعصاب هر چيزی را كه به ذهنش میرسيد در اختيار دانش آموزان قرار میداد. طبق قواعد ذاتی مدرسه، نمره و امتحان پايان ترم تعيينكننده مهارتهای یک معلم بودند ولی آقای ديداری بيشتر از اينكه به ميوه نتايج دروس فكر كند، در فكر اين بود كه درختهای خوبی پرورش بدهد، برای همين هميشه میگفت مهندس خوب مهندسی است كه قبل از فكر دستمزد، به ساختن یک خانه خوب فكر كند. خوب يادم هست از كلاس آقای ديداری دو نويسنده جدی بيرون آمد؛ حالا كه به آن روزها فكر میكنم میبينم اگر او جای ماهيگيری به بچهها ماهی حاضر و آماده میداد، نهايتا يکی میشد مثل بقيه كسانی كه به سيستم آموزشی به چشم يک اداره بزرگ نگاه میكنند. يکی كه برايش فراقی ندارد شاگردانش بعد از پايان سالهای مدرسه میخواهند با زندگیشان چه كار كنند.
ادامه دارد ...
مطلبی دیگر از این انتشارات
تعطيلات عيد، خلاقيت، سيب گاز زده و تجربه آقاي جابز
مطلبی دیگر از این انتشارات
سياهها، سفيدها، خاكستريها
مطلبی دیگر از این انتشارات
مهارت برنامهنویسی مستقل از زبان و تکنولوژیای است که استفاده میکنید!