چند نکته، چند روایت
برای اینکه بدانید وقتی از رهنما کالج حرف میزنیم دقیقا از چه چیزی حرف میزنیم
این متن آنونس یادداشتهایی است که پس از این میخوانید، یک تیتراژ ابتدایی است برای شروع چند حکایت تصنیف باستر اسکروگز، فیلم جدید برادران کوئن را اگر دیده باشید، لابد یادتان هست که یک کتاب قدیمی باز میشود و دستی که احیانا دست راوی _ کارگردان است آن را ورق میزند تا بیننده بعد از تماشای چند نقاشی ساده به فصلهای ابتدایی داستان راه پیدا کند؛ آن وقت دوربین از سطرهای کتاب به لوکیشن قصهها انتقال پیدا میکند تا برای مخاطب خود حکایتها را تعریف کند. این متن همان دست، همان کتاب و همان دوربین است اما اگر خیال میکنید حکایتهای ذیل این ورودیه شبیه داستانهای سیاه و تلخ کوئنها هستند، اشتباه میکنید. اگر قرار باشد جمع خودمان را به یک فیلم تشبیه کنیم، بهتر از انجمن شاعران مرده چیزی نمییابیم. این "شاعران مرده" در اسم فیلم گمراهتان نکند، در این فیلم باشکوه چیزی وجود دارد که سراسر از "زندگی" و پویایی نشات گرفته است. چند دانشآموز جوان به کمک یک آموزگار آوانگارد جسور هر شب در دل یک غار جمع میشوند و بیاعتنا به رسوم نخ نمای زمانه آثار درخشان تاریخ ادبیات را میخوانند و با روح نهفته در آن متنها جان خود را تازه میکنند. قبل از اینکه ادامه این مقدمه را بخوانید، یادتان باشد و إن یکاد بخوانید و در فراز کنید، بعد بیایید بنشینید در جمع ما تا قدم به قدم به آنچیزی که در رهنما کالج میگذرد آشنا شوید. ما ادعایی نداریم، معتقد نیستیم میخواهیم دنیا را فتح کنیم، حتی خیال نمیکنیم آسمان پاره شده و ما را به زمین انداخته، فقط میدانیم کاری که میکنیم برایمان مهم است و میتوانیم با آن از دنیا و کار لذت ببریم. در رهنما کالج به روی همه کسانی که پشتکار داشته باشند، عطش یادگیری طاقتشان را طاق کرده باشد و نخواهند وقت خود را به بطالت بگذارند، باز است. پس؛ حضور خلوت انس است و دوستان جمعند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
معلم خوب، معلم بد، معلم بدتر
مطلبی دیگر از این انتشارات
مهارت برنامهنویسی مستقل از زبان و تکنولوژیای است که استفاده میکنید!
مطلبی دیگر از این انتشارات
زیارت شه عبدالعظیم و دیدن یار