بِاَبی اَنتَ و اُمی


این متن معرفی یه کتاب خاص نیست بلکه  دریچه ای به گذر ایام و کنکاشی در معرفت عاشورایی یه آدم معمولیه. اینجا نوشتم برای اینکه احساس دِین میکنم به کسی که از ( سر ) گذشت و به پدر و مادرم که تجسم ابی انت و امی بودن  .

.اون وفتا که بچه بودم محرم و عاشورا برای من خلاصه میشد در لباس مشکی که دهه اول محرم  همه  افراد خانواده میپوشیدن اما مادرم تا پایان آخرین روز ماه  صفر می پوشید  و  شبهایی که پدرم پای منبر یکی از بزرگان میرفت .اسمش آقای کافی بود و خبر اومدنش توی تموم شهر پخش میشد .یه شب منم   همراه پدر  بودم و چیزی که یادم مونده اینه که   جمعیتی  سیاه پوش  کف خیابون و پیاده رو نشستن  و صحبتهای آقای کافی از  بلندگوهایی که به درختان پیاده رو بسته شدن   پخش میشه  و میون صحبتهاش  جمعیت به گریه میفتن و من از گریه دسته جمعی جمعیت هول میکنم و شبهای بعد به اون مراسم نمیرم .


بزرگتر که شدم محرم و عاشورا برای من همراه بود با  همهمه زنهای سیاه پوش ، دود قلیان و بوی گلاب ، استکان های کمر باریک ، چای هل دار ،  درو ویوار سیاه پوش و  روضه هایی که  مادرم رو به گریه می انداخت و منم از گریه مادر  گریه ام می گرفت مخصوصا وقتی اسم ( زینب ) میومد و مادرم چادرش رو می کشید روی صورتش .

تا اینکه به سن نوجوانی رسیدم و با دوستان همسایه به تنهایی به روضه های محل می رفتیم . تمام شبها و روزهای ماه  محرم و صفر روضه ای برقرار  بود و هنوز یکی تموم نشده بود بعدی شروع میشد ،اشعار نوشته شده رو پارچه های سیاه رو بارها و بارها میخوندم و به واژه (رستخیز عظیم ) که می رسیدم باز هم هول می کردم ‌

شور و رونق مجالس عزا بستگی به تعداد و نوع روضه خون ها و لحن اون ها بود .


.یادمه .اون روزها خانمی  همسایه مون بود  که همواره گریان بود و تسبیح به دست ،  .حتی در غیر از ایام محرم . و این کارش  دلیل داشت،  پسر بزرگش به دلایلی در حال از دست دادن یکی از کلیه هاش بود و مادرِ نگرانِ  فرزند تقریبا در تمام روضه ها  حضور داشت و  اینقدر با سوز و گداز گریه میکرد که  با پاشیدن آب به صورتش اونو حال میاوردن بسکه هق هق میکرد .

  همه اطرافیان دردش رو می دونستن و براش دعا میکردن حتی روضه خون ها .. چند سال بعد پسر بتدریج درمان شد  و درسش رو تموم کرد و شاغل شد و ازدواج کرد و بچه دار شد و دیگه ندیدم مادرش آن چنان گریه های سوزناک داشته باشه .و میدیدم که چطور زنها دونه ای قند یا استکانی از روضه به نیت  برمیداشتن تا سال دیگه که مراد و مطلب شون برآورده میشه جبران کنن و این افتخاری برای صاحب مجلس بود . .. . این شد که گاهی  توی روضه ها به این فکر میکردم از امام حسین( ع) چی بخوام؟؟!! اما ظاهرا  شرط معامله با امام شهید شکستن دل و ریختن اشک  بود .و من و دوستان همسن و سال از غم دنیا و آخرت به دور  نه آن چنان  رنجی داشتیم  و نه آن چنان دل شکستگی و  اشک و آهی  .

برای من و دوستانم روضه رفتن بهترین جا برای صحبتهای درگوشی  .دخترونه و سوژه کردن گریه زنها و روش  قلیون کشیدن شون و ریز ریز خندیدن بود . ریختن اشک و گریه و ناله ای در کار نبود . البته بارها از طرف خانمهای بالانشین مجلس تذکر میخوردیم.

،یه شب که توی ختم یکی از  روضه های پر طرف دار و حاجت بده محل  حسابی بهمون خوش گذشته بود و کلی چیز میز نذری خورده بودیم ، نمیدونم چطور  شد که یاد عفت خانم افتادم ، عفت خانم هم محله قدیمی ما بود .

یه خانم نسبتا جوون سفید رو و تپلی و  کمی وسواسی . پایگاهش در روضه ها کنار حوض و ماموریتش چاق کردن قلیون و ریختن چای بود   . عفت خانم گاهی که  ذغالها رو گل می انداخت خودش هم گر می گرفت ،  روسریش رو بر میداشت و موهاش  رو با یه گیره جمع میکرد بالا و بعد پاهاش رو برهنه میکرد و تا زانو توی حوض صاحبخونه میرفت تا خنکش بشه و دوباره برگرده سر پستش.  همه میگفتن عفت خانم خیلی صواب میکنه و جاش توی بهشته و از این حرفا البته پیش میومد که کنار وظیفه قلیون چاق کردن و چای دم کردن ازگفتگوهای زنانه از  خنده هم غش وریسه بره و پکی هم به قلیون بزنه ،از نظر هیچکس این اتفاق غیر عادی نبود ، عفت خانم رو خیلی ها  به خنده هاش می شناختن. 

تا اینکه یه شب عفت خانم   بانوی سبز پوشی رو به خواب می بینه که ازش می پرسه عزای پسر من خنده داره ؟؟

و بعد از اون دیگه کسی ندید که عفت خانم پای بساط قیلون چاق کردن بخنده بلکه با صدای بلند گریه می کرد .گریه اش از چه بابت بود من نمیدونم  و  اون شب کذایی که  به یاد عفت خانم افتادم ، تصمیم گرفتم دیگه یا روضه نرم یا اگه رفتم مثل بچه آدم بشینم و البته دور از دوستان.

توی شهر ما عزاداری  روز عاشورا از تاریک روشن صبح و با نواختن ( چمرونه) به وسیله  ساز و دهل شروع میشه .

( چمرونه) آوای سوگ برخاسته از نای سوزناک سُرنا و ضربه هایی بر طبل هست که خبر از واقعه ای دهشتناک ،تلخ و غم انگیر میده  و حتی اگه هیچ  اعتقادی نداشته باشی نمیتونی از تاثیر این آوا به دور باشی و بیقرار میشی  .

و به همین دلیل مردها با شنیدن چمرونه بیقرار میشن و از  خونه میزنن بیرون و سرو تن رو  گِل اندود میکنن و بعد  عزاداری میکنن .وبارها  از این آیین فیلمبرداری شده  ،در یکی از این فیلم ها که از تلویزیون پخش شد بطور اتفاقی پدرم رو دیدم   که دستمالی از جیب بغل کتش درآورد و روی صورتش گرفت و از شدت گریه شونه هاش تکون میخورد .از  دیدن   اشک ریختن پدرم حسی پیدا کردم انگار که یکی از عزیزان مون مرده بود ، اون روز قفلی درون من شکسته شد و بر حسین ( ع ) به معنای واقعی کلمه اشک ریختم .

سالها گذشت حالا دیگه زیارت عاشورا میخوندم به اختبار خودم مشگی می پوشیدم  ،بر مصائب حسین ( ع) گریه میکردم  نذری می پختم .و چند روزی هم روضه داشتم و اینجوری  دِینم رو ادا می کردم .

اما یه چیزی ناقص بود ،به چیزی کم بود ،یه سوالی بی جواب بود ،چرا ؟؟ چرا این اتفاق افتاد ؟ چرا عاشورا ؟ چرا کربلا ؟ چرا حسین( ع) از خودش و خانواده و اهل بیتش گذشت؟!  .

یادمه یه روز که عصر عاشورا شیفت بودم  همین سوالها رو با همکارم که اتفاقا آدمی مذهبی  بود در میون گذاشتم و اونم فقط گوش کرد و هیچی نگفت ، شنیدن این حرفها  با ظاهر من  که حجاب درست و حسابی نداشتم و همیشه بخشی از زلفام از مقنعه بیرون بود چنان تعارضی داشت  که جوابم رو نداد .

تا سالها وضع به همین منوال بود و بعدش  .دیگه نه رفتن به روضه منو قانع میکرد نه صرف خوندن زیارت عاشورا،  دنبال یه چیزی بودم یه سطح تازه از درک واقعه عاشورا .

و به نظرم هر چیزی وقتی داره . .


.از این ور اون ور مقاله ای میخوندم ،سخنرانی هایی  گوش میکردم و با  آهنگهای چاووشی بیشتر از روضه و مداحی هم نوا بودم .

تا اینکه دو سال پیش شب عاشورا  تصمیم گرفتم به جای بیرون رفتن از خونه و شنیدن  صدای کر کننده طبل ها و بلندگوها که هیچ حسی نسبت بهشون نداشتم توی خونه بمونم و کتاب بخونم ، والان چند روزه دارم دنبال   کتابی  می گردم که اون شب یه ۵۰ ،۶۰ صفحه ای ازش خوندم  . توی ۲۲ کتاب برگزیده جستجو کردم اما اسمش نبود یعنی حقیقت اینه که اسمش کامل  یادم نمیاد .

.آخه  توی اون شب عاشورا کمترین اهمیت رو اسم کتاب داشت . مهم این بود که جواب سوالهام رو پیدا کردم  چون نویسنده  برای تشریح درست  واقعه عاشورا به زمان قبل از پیامبر(ص)  و ظهور اسلام  برمیگرده و من میخواستم هم کتاب رو تموم کنم و هم اونو در چالش معرفی کنم که نشد .

و فکر میکنم آنچه که درون هر کدوم از ما راجع به عاشورا شکل گرفته و معرفتی که نسبت به این  واقعه داریم . خودش یه کتابه ،کتابی که برای هر کسی متفاوته ، کتاب من این بود که خلاصه اش رو خوندید .


پ .ن

سال گذشته عصر  روز عاشورا فکری به سرم زد به امام زاده  رفتم و با احتیاط از یه روحانی  درخواست کردم  روضه حضرت زینب( ع ) رو   بیاد مادرم که دستش از دنیا کوتاه شده بخونه  و اونم با روی باز قبول کرد و این متن رو هم بیاد مادرم نوشتم که در سالهای پایانی عمرش که  پر از رنج بود  آرزوی رفتن به کربلا داشت و آرزوش برآورده نشد. 😥