آبا جان پاره ی جان است❤

دست منو آباجان :) توصیه میشه همچین عکس شما هم بگیرید. مادران و پدران بزرگ عشق هستند عشق.
دست منو آباجان :) توصیه میشه همچین عکس شما هم بگیرید. مادران و پدران بزرگ عشق هستند عشق.


آبا جان پاره جان است :)

مادربزرگم را می گویم. در اصل مادر مادرم. به راستی که مادرِ بزرگ چه واژه ی قشنگی است. یعنی مادری بزرگ تر از مادر حقیقی خود.

علاوه بر پدر و مادر، خدا کند عمری طولانی و تنی سلامت داشته باشند تا بتوانند موفقیت ها، آینده و ترقی نوه ها را شاهد باشند.

دستِ کم، طعمِ شیرین نتیجه را بچشند؛ فرزندِ فرزندِ فرزندت!

آبا جانم نامش معصومه است. مانند نامش معصوم و پاک است. شک ندارم صورتش نورانی است. تسبیح همیشگی در میان دستانش است. آنقدر برای خوشبختی و عاقبت بخیری ام دعا میکند که خجالت زده میشوم.

ترک زبان است و فارسی صحبت کردنش مثل بچه های سه ساله است.

من هم مجبورم با او همیشه ترکی صحبت کنم. خیلی ها از اینکه ترکی بلد هستند گریزان هستند و فکر میکنند ترکی بلد نبودن با کلاس است! یا حتی اگر گردن بگیرند، نهایتا میگویند متوجه میشوند اما حرف نمیتوانند بزنند! اما من افتخار میکنم ناخواسته بدون تمرین ، مسلط به این زبان شیرین هستم. انگلیسی، فارسی، ترکی ...

آبا جان اصالت دارد و اصیل است. نمیدانم چرا اما همچنان نزد فرزندان پسرش و محارم، روسری سر میکند.

نام لباسش پاچین است یعنی پیراهن چسبیده به دامن. معمولا گل گلی است. می شود در دشت دامنش گم شد.

پوستش مثل هلو نرم است. بدون اینکه مثل ما شهری ها از ماسک ها و کرم های نرم کننده یا آبرسان استفاده کند. لپ های گلگونش همیشه سرخ است مثل زرد آلو. دو گوشواره حلقه دارد که از دو طرف صورتش دلبری می کند. همیشه بلااستثنا فرق از وسط موهایش باز می کند. با دستانش مدام موهایش را مرتب می کند و پشت گوش هایش می اندازد.

رنگ حنایی موهایش، زیبایی اش را دو چندان می کند. لباس هایش بوی عشق می دهند. همیشه بعد از رفتنش چادر نمازش را بو می کنم. من معتقدم هر آدمی بوی مختص به خودش را دارد. اما بوی آبا یکجور دیگر خاص است؛ حتی از بوی نوزاد هم دلپذیر تر است.

آنقدر برای نماز اول وقت عجله می کند که گاهی حواسش نیست و زودتر از اذان نماز می خواند. اگرچه بخاطر زانو درد مجبور است نشسته نماز بخواند.

قبلا ها حتما در جیبش شکلاتی خوشمزه پیدا میشد، اما حالا که باید ببیشتر مراقب سلامتی اش باشد، چیزی یافت نمیشود. کلید خانه اش را از بندی که به آن وصل کرده، مثل گردنبد از گردنش آویزان میکند. هنوز هم گاهی پول توی جورابش می گذارد.

فطیر و نان محلی هایی که میپزد رو دست ندارد.

محال است چیزی را تنهایی بخورد، تک خوری در مرامش نیست.

معتاد چای خوردن است آن هم در استکان و نلبکی.

باید آنقدر استکان را لبریز از چای کند که سرریز شود و در نلبکی بریزد.

به تازگی گوش هایش کمی سنگین شده. هربار که میخواهد کسی را صدا بزند، باید اسم تمام جد و آباد را به زبان بیاورد تا اسم مورد نظر را پیدا کند.

تقریبا هفده سال است که پدر بزرگم فوت کرده.

از آن به بعد آبا جان مثل یک مرد تنها زندگی کرده. شیرزنی است در نوع خودش.

مطمئنم پدربزرگم به زندگی آبرومندانه و شریفش افتخار میکند.

مادر بزرگ هنوز عاشقش است و همیشه صلوات و نذری و مراسمات قرآنی نثار روحش میکند.

آبا جان بسیار سختی کشیده. از اینکه بچه هایش سقط میشدند یا می مردند، یک روز در میان، صد قرص نان می پخت و مجبور بوده هرروز چند سبد لباس را لب چشمه ی دور بشوید. میگوید یکبار عجله داشته و باید لباس ها زود خشک می شدند تا تن بچه ها میکرد، لباس های خیس را در تنور خاموش گذاشت، اما همه ی لباس ها یکجا سوختند.

حرف هایش بسیار است. پای صحبت هایش که بنشینی دنیای تجربه است.

هزاران خاطره، قصه، روایت، ضرب المثل، نقل قول و شعر های محلی بلد است.

به غذایش زیاد نمک می زند اما کاش از نمک خودش بهره بگیرد.

انقدر شیرین زبان است! گاه حرف هایی میزند که همه مان میخندیم، جالب است خودش هم با ما میخندد. میداند که داریم به او میخندیم، باز می پرسد به چه می خندیم.

بس ساده دل و زود باور است.

در فامیل به مهر و مهربانیش معروف و مشهور است.

در حق عالم و آدم دعا میکند.

با کودکِ درونی همیشه فعال، مادرم هم مثل او، من هم مثل هردوی آنها.

مثلا برای کارگر شهرداری دعا می کند از میان زباله ها الماس یا گنج پیدا کند!

مثلا اگر در هواپیما بنشیند برای خلبانان، کمک خلبان، مهماندار، تک تک مسافران و... یک به یک دعا میکند.

اهل پند و اندرز به شیوه ی معمول نیست. این اخلاقش را خیلی دوست دارم. با رفتار و عملش، درس میدهد.

لقمه هایی که درست می کند عجب خوردن دارد.

دستانش عجب بوسیدنی است. من هر نقطه، هر کجا خوابم ببرد میخوابم؛ معمولا هم بدون بالشت و پتو و گذاشتن سرم روی دستم! دیروز که در خانه مان مهمان بود خسته پس از آزمون خوابیده بودم و آرام رویم پتو کشید. من هم فهمیدم و دستانش را گرفتم بنده خدا فکر میکردم دارم خواب میبینم!

از نظرش صبحانه مهمترین وعده است. اهل زود خوابیدن و سحرخیزی است. اما شرایطش که باشد با بچه ها و نوه ها تا صبح، شب زنده داری می کند. بماند که میانش چرت هم میزند.

عاشق فیلم و فیلم دیدن است. تمام تمام فیلم های شبکه آی فیلم را با اسم بازیگران در فیلم ها حفظ است. اگر بازیگری را در فیلمی بشناسند، برای او آن بازیگر همیشه به همان نام باقی خواهد ماند. مثلا نرگس محمدی در فیلم ستایش، اگر صد فیلم دیگر هنرنمایی کند، او همچنان نامش را ستایش صدا میکند!

به ظروف یکبار مصرف هم می گوید یکبار بی مصرف!

خواهرم تبلت بازی میکند و کلی گیم دارد. اگر یادتان باشد گربه ی سخنگو بود که هرچه می گفتی را تکرار می کرد. آباجان دو دستی تبلت را سفت می گیرد و با گربه حرف می زند؛ برایش شعر میخواند و او تکرار میکند. دوتایی با هم ذوق میکنند!

به گمانم گوشی اندروید برای تمام مادربزرگان واجب است.

او عاشق عکس دیدن و عکس انداختن است. هرگاه من را پشت لپ تاپ می بیند از من میخواهد که عکس های قدیمی را نشانش دهم.

ریمیکس بیکلام خونه ی مادربزرگه :) دوسش دارم :)

https://vrgl.ir/74gTw

مادربزرگ گیمر!

https://www.aparat.com/v/jVyHb


در یک کلام او خود عشق است؛ چراکه آباجان پاره ی جان است!