آنچه اتفاق افتاد

هی صبر کردم تا چیزی به این ذهن عزیز برسه و نوشتن رو شروع کنم، اما دیدم این ذهن عزیز سرتق‌تر از این حرفاست و خودم باید دست به کار بشم و این شد که وارد میدون شدم تا ببینیم چی به سراغم میاد.

اما خوبیش اینکه تا نوشتن رو شروع می کنم مهم نیست ذهنم آماده باشه یا نباشه کلمه ها میان که خودی نشون بدن و حالا دیدم از چی بگم شاید از پادکستی که دو روز قبل گوش دادم بگم،پادکستی که تنها برای فرار از چنگال ناامیدی به اون رو آوردم چون اسمش «امید و سرنوشت» بود.

حالم تحت تاثیر pms یا همون سندروم پیش از قاعدگی به طرز بدی زشت بود و اون روز هیچ روزنه ای از نور رو پیدا نمیکردم پس به خودم گفتم چرا پادکستی گوش ندم تا بلکه کمی امیدواری به من تزریق بشه، تا انوقت بتونم همون اندک امید رو دوبرابر کنم .

و اینکارو کردم راستش درمورد امید چیزهای مختلفی شنیدم و انگاری این شنیده های جدید بیشتر و بهتر به خورد وجودم میره.اینکه امید میتونه باور عقلی،قلبی و روحی یک آدم باشه چیزی که خودش با تمام بخش‌هایی از خودش اون رو انتخاب کرده.

توی پادکست صحبت از دو نوع امید میشه؛ امیدی که متعلق به خود فرده و از خودش میاد از درونش و کارها و قدم هایی که خودش برمیداره و دومی امید خداست که شامل تمام آدم ها درس هایی که اون آدم ها میدن یا درس هایی که خود جبر زندگی داره میشه .

خیلی جالبه اینکه تو تک تک رهگذرها و آدم های زندگیت رو جز دسته ی دوم امید بدونی یعنی مطمئن باشی هررهگذری برای تو و اون امید اصلی و هدف نهایی تو هست که