یه دانشجوی روانشناسی که سعی میکنه هر روز یاد بگیره و رشد کنه
اتلاف وقت با موراکامی
اتلاف وقت الگوی من است
باری، وقتی به گذشته و وقایع آن میاندیشم، در مییابم که هیچ دستاورد قابل توجهی از زندگی نصیبم نشده است، و تمام آنچه که به یادم مانده، تکههایی است از جوانی که به طرز بیرحمانهای تکهتکه شده است. به عبارتی حاصل تمام این سالها، چیزی جز اتلاف وقت و عمر نبوده است.
ما با علم به اینکه فرصت از دسترفته بازنخواهد گشت، وقت را به بطالت میگذرانیم و برایمان هیچ اهمیتی ندارد که آیندگان قرار است از ما چه بیاموزند؟ آیا میبایست آیندگان را در دالانهای تاریک گذشته رها کنیم؟
ممکن است بپرسید که چرا از زمان میگویم و اینکه این بحثها تکراری است و ثمره خاصی برشان بار نمیشود، اما من در جواب میگویم که مگر مهمتر از زمان هم داریم؟ وقتی به گذشته خود مینگرم، بیشتر در این واقعیت که ممکن است روزی به حال جوانی از دسترفتهام بگریم، پی میبرم ولی با این حال باز هم نمیتوانم از جایم برخیزم و کاری از پیش ببرم.
چندی پیش داستان کوتاهی از هاروکی موراکامی به نام دیروز میخواندم؛ شخصیت اصلی این داستان مردی جوان است که در چند خط، اشاره جالبی به گذشته خود و اینکه چه در مورد آن میاندیشد، میکند:
وقتی به قصد تحصیل از کانسای به توکیو نقل مکان میکردم، تمام طول مسیر در قطار سریعالسیر مشغول دوره کردن هجده سال عمرم بودم و برایم روشن شد که تقریبن هر آنچه در این سالها برایم اتفاق افتاده مایهی خجالت است. اغراق نمیکنم؛ دلم نمیخواست حتی یک دقیقهاش در خاطرم باقی بماند، بس که رقتانگیز بود. هر چه بیشتر به زندگی گذشتهام فکر میکردم، بیشتر از خودم متنفر میشدم. نه اینکه هیچ خاطره خوبی نداشته باشم؛ داشتم. چندتایی خاطرهی شادیآفرین هم بود، به تعداد انگشتهای یک دست. اما اگر همه را یک کاسه میکردی، آن خاطرههای شیرین میان حجم انبوه شرمساریها و خاطرههای دردناک ناپدید میشدند. وقتی به روش زندگیام فکر کردم دیدم که فکر و عملم، از سر تا تهش، چه مبتذل و بیمعنی و بیهوده بوده است: زندگی عاری از تخیل طبقه متوسط.
تا بدینجا توصیفی بود از آنچه که بر سر گذشتهی زبان بسته من آمده است و حال موراکامی چند خطی هم در مورد اینکه با این گذشته چه باید کرد میگوید:
میخواستم تمام این زبالهها، این تکهپارههای زندگی را جمع کنم، داخل کشویی بگذارم و درش را ببندم یا آتشش بزنم و تماشا کنم که چطور دود میشود و به هوا میرود. گرچه، نمیدانستم چه نوع دودی از آن بلند خواهد شد. به هر حال، میخواستم تمام و کمال از شرش خلاص شوم و زندگی تازهای را در توکیو آغاز کنم.
در آخر باید گفت که آیا سوزاندن گذشته رقتانگیز و خجالتبار میتواند جبران اتلاف وقت باشد؟
شاید برایتان مفید باشد (زمان بدهکار بهانههای ما نیست)
مطلبی دیگر از این انتشارات
تجربه من از تیمارستان
مطلبی دیگر از این انتشارات
تجربه کاری من با ریداکس و context
مطلبی دیگر از این انتشارات
«بانیان وضع موجود» و طرفداران «دولت بیکفایت روحانی» بجای محاکمه، طلبکار هستند!