اختیار تام یک مدیر

نسرین : این بیسکوییتها با اون قبلیها فرق می کنه بیا یه دونه بردار

حمید : فقط یه دونه ؟

نسرین : نه بی شوخی ترد تره بیا یه دونه بردار . طعمش نارگیلیه

حمید : باشه بخاطر تو فقط یه دونه بر میدارم

نسرین : چیه طعمش خوبه. طعم ناگیل داره دیگه

حمید : نمیدونم طعم نارگیل داره یا نه

نسرین : چطور؟ واقعا طعمش رو نمیفهمی ؟

حمید : نه والله. خیلی وقته نارگیل نخوردم طعمش یادم رفته. ولی دروغ نگم شکل نارگیل رو هنوز یادمه

نسرین : شوخی می کنی؟

حمید : نه بابا شوخی چیه. تا همین چند روز پیش طعم موز رو هم فراموش کرده بودم تا توی یه مهمونی یه دونه خوردم یادآوری شد.

اوایل فکر می کردم بخاطر بالا رفتن سن اینجوری شدم ولی خوب که فکر کردم از زمانی که احمدی نژاد اومد و سوبسیدها از روی اجناس برداشته شد و جاش بهمون یارانه دادن خیلی چیزای دیگه رو هم فراموش کردم.

یادم میاد اولین یارانه رو که گرفتم از 40 تومن 30 تومنش رو پول برق دادم

همون زمان بود که ثمره یک عمر فعالیتم و پس انداز که تو بانک بود درجا ظرف یکی دو ماه وقتی قیمت دلار از1200 رسید به سه هزار و خرده ای تومن ارزشش به یک سوم کاهش پیدا کرد. حالا که فکر می کنم از خودم میپرسم راستی مسئول و پاسخگوی اینجور ضربات و شوکهایی که به افراد یک جامعه وارد می شه کیه ؟

وقتی از پول حرف میزنیم در حقیقت داریم از زمان و عمرمون حرف می زنیم. ما با صرف عمر و کارکردن برای دیگران و ارائه خدمات سرمایه جمع می کنیم پس وقتی آنرا از دست می دهیم در حقیقت عمرمان را از دست داده ایم.

بنظر من پول هم مثل انرژی می مونه یعنی نه بوجود میاد نه از بین میره بلکه از جیب یکنفر به جیب یکنفر دیگه منتقل می شه !

که معمولا به جیب آدمی هم منتقل می شه که جرات نمیکنی ازش بپرسی چرا پولت رو هاپولی کرده .

یادم میاد یه زمانی تصمیم گرفتیم برای شرکتمون یه مدیر بیاریم و بهش اختیارات تام بدیم تا یک سروسامونی به اوضاع شرکت بده... بعد از یه مدتی دیدیم نه تنها دیگه نمیتونیم حقوق کارمندامون رو بدیم بلکه برندمون هم که هویت و شخصیتمون بود تو بازار دود شد رفت هوا.

یه جایی رسیدیم که تشکیل جلسه دادیم مدیر رو کشیدیم پای میز که توضیح بده چرا وظیفش رو درست انجام نمیده دیدیم رفت بالای منبر که شماها نمیدونین چی براتون خوبه من دارم برای آیندتون زحمت میکشم شماها دارین از من انتقاد می کنین ؟

این رو که گفت یکی از سرمایه گذارا مثل فنر از جا پرید و د گفت آقا میدونی چند تا از کارمندامون رو تو این مدت اخراج کردیم و چطور آبرومون بین مردم و رقبا رفته ؟

مدیرمون نه گذاشت و نه برداشت و گفت : عوضش هیچ کدوم از کارمندامون دیگه نمی تونن با مشتریها زد و بند کنن...

این رو که گفت جلسه تبدیل شد به میدون جنگ و یکی اون وسط داد میزد و می گفت :

آقای مثلا مدیر تا وقتی شما اون بالا نشستی و حق و حساب می گیری دیگه چیزی نمیمونه تا کارمندها بخوان زد و بند کنن.

یه زمانی کارمندا یه زد و بندی می کردن و ما هم چشمامون رو می بستیم و در کل کسی ضرر نمیکرد . نه مشتری نه کارمندا نه شرکت

حالا اصلا چیزی تو صندوق شرکت نیست تا بتونیم یه پروژه جدید بگیریم... هر چند با وجود شما فایده ای هم نداره که کار جدید بگیریم.

این جزو اولین تجربه های من تو شرکت بود و متوجه شدم که هرگز نباید مدیریت اموال و مایملک خودتون رو به یک مدیر بصورت تام واگذار کنین چون بعدا می تونه هرقانونی رو که خواست مطابق میل خودش وضع کنه و عملا شما دیگه قادر به خلع اون مدیر نباشین.