از استانداردسازی تا نظم نوین جهانی


مکتب فرانکفورت

اوایل قرن بیستم که جوامع دارن می‌رن به سمت شکل پیشرفته و دقیق‌ترِ صنعتی شدن، گروه‌هایی شروع می‌کنن به نقد این جریانِ جدید که یکی از مهم‌ترین این گروه‌ها اسمش مکتب فرانکفورته.

یکی از چیزایی که این مکتب بهش ایراد جدی می‌گیره جریان استانداردسازیه. که ترکیبی از اثر صنعتی شدن و رسانه‌های جمعیه.

اینطور می‌گن که وظیفه‌ی اصلی رسانه‌های جمعی (مطبوعات، رادیو و تلویزیون) اینه که هر چی بیشتر همه رو شبیه هم کنن. با ارائه‌ی یه سری برنامه‌ی مشخص به‌طور مداوم و مستمر.

استانداردسازی که یه جورایی شاید بتونیم بگیم جهانی‌سازی، از قرن بیستم به بعد به طور جدی داره توسط رسانه‌های جمعی پیش می‌ره.


نظم نوین جهانی

یه کلمه‌ای هست که عموماً تبدیل شده به یکی از اصطلاحات فضای تئوری توطئه. نظم نوین جهانی!

همه‌مون با شنیدنش یاد یه نیروی ماورائیِ شیطانی میفتیم، تو هیبت چشم ساترون، که کل دنیا رو زیر نظر داره، یا سریع ذهنمون می‌ره سمت یه گروه مخفی که هر چی تو دنیا اتفاق میفته برنامه‌های اوناست که صد سال پیش راجع بهش فکر کردن.

به نظرم چیزی که تو ماجرای نظم جهانی باید بهش توجه کنیم شکلی از حکومته که در حقیقت تجسم اوتوپیاس نه دیستوپیا. یه نظمی که توش همه مردم دنیا تحت یه قانون مشترک و کامل و دقیق می‌تونن زندگی خوبی داشته باشن(حداقل به‌نظرم این دیدگاهِ دانشمندایِ فعال تو جریان استانداردسازیه).

توی دنیا گروه‌های مختلفی مثل همین ایران خودمون داعیه‌ی این رو دارن که اونا بهترین برنامه برای بشر رو می‌دونن و تلاش می‌کنن تا بتونن اون برنامه و نظم رو توی دنیا اجرا کنن.

خودِ نظم بد نیست!


ناظم مصنوعی

حالا تو قرن بیست و یکم شاید بتونیم بگیم مسئولیت نظم بخشیدن به دنیا در حال انتقال به هوش مصنوعیه. الگوریتم‌هایی که مجری قانون هستن. قانونی که باعث ایجاد و تثببت نظم در جهان، و به تبع اون، آسایش و رفاه بیشتر برای بشر می‌شه. (نمونۀ خیلی سادۀ این الگوریتم رو ما تو ایران داخل اپلیکیشن اسنپ، تو قسمت قیمت‌گذاری مسیر می‌بینیم).

با این حساب جریان استانداردسازی که از رسانه‌های جمعی رسیده به رسانه‌های اجتماعی و قوی شده، داره توسط الگوریتم بیشتر و بیشتر تشدید می‌شه.

الگوریتم به عنوان ناظمِ ناظر دیگه نه تسامحی تو اجرای قوانین نظم‌دهنده داره، نه چیزی براش پوشیده‌س و نه اشتباه می‌کنه.

اصلاً مگه می‌شه نظم‌دهنده خودش منظم نباشه، بعد بیاد جایی رو منظم کنه. ناظمِ منظم! البته بهتره بگیم زیادی منظم.

یکی از مثال‌های ملموسِ تأثیر الگوریتم روی مردم رو تو اینستاگرام می‌تونیم به شکل خیلی ساده و ابتدایی ببینیم. هوش مصنوعی یا بهتره بگیم الگوریتم‌های اینستاگرام با رصدِ رفتارِ تولیدکننده‌های محتوا و وضع قوانین برای اون‌ها، به تولیدکننده‌ها جهت می‌دن. تولیدکننده‌ی محتوا هر چی بیشتر از الگوریتم تبعیت کنه، الگوریتم امتیاز بیشتری بهش می‌ده.

البته الگوریتم با هیچکس شوخی نداره. بدون تسامح قانون رو اجرا می‌کنه. قانونِ یکسان برای همه.

وقتی تولیدکننده‌ها توسط الگوریتم منظم شدن، مصرف‌کننده‌ها هم منظم می‌شن(شبیه به هم می‌شن). شاید با نگاه جزئی به اجتماعاتِ مختلفِ مصرف‌کننده‌ها اینطور به نظر بیاد که جریان داره به سمت بی‌نظمی پیش می‌ره، ولی تو نگاه کلی و مبنایی، تغییراتِ عمیقِ یکسانی داره در مورد همه اتفاق میفته. یعنی تو ظاهر تفاوت و گوناگی دیده می‌شه ولی به صورت درونی همه دارن باورهای مشترک و یکسانی پیدا می‌کنن.

مثلاً در حال حاضر تو بعضی ایالت‌های ایالات متحده، ماشین‌های پیش‌بینی کننده یا همون هوش مصنوعی یا به یه معنا الگوریتم‌ها، به قضات برای قضاوت توی دادگاه‌ها کمک می‌کنن. این امکان وجود داره رفته‌رفته با بالا رفتن کمک‌های خوبشون و درصد پایین خطاشون خودشون مستقیم وارد جریان قضاوت بشن.

اینم جالبه که یکی از اولین جاهایی که الگوریتم داره به صورت جدی مورد استفاده قرار می‌گیره مرجع اجرا و نظارت بر قانونه.


استانداردسازی زندگی

به این ترتیب استانداردسازی هر چی بیشتر تشدید می‌شه، بیشتر مخفی می‌شه.

این جریان با پایین آوردن کسایی که استعدادهای خاص دارن و بالا بردن کسایی که کم یا بی‌استعدادن، همه رو هم‌سطح می‌کنه. یه‌جورای همه سطحی می‌شن. بعضی وقتا اسم این ماجرا می‌شه ایجاد تعادل.

البته این کاملاً واضحه که کنترل افراد مسطح خیلی راحت‌تر از گروهیه که بعضیا چیزایی رو می‌تونن بفهمن و ببینن که بقیه نمی‌تونن و تو همین راستا به مرجعِ منظم‌کننده اعتراض می‌کنن.

اما اینم نباید فراموش کنیم که سطحی شدنِ نظم‌گیرنده‌ها به مرور زمان باعث سطحی شدنِ نظم‌دهنده می‌شه؛ که اگه الگوریتم رو نظم‌دهنده بگیریم، وضعیت به این شکل می‌شه که انسان‌ها کم‌کم به سطحِ فهمِ الگوریتم می‌رسن و شاید بعدش پایین‌تر برن.

اینجوری استانداردسازی به اوج خودش می‌رسه. یه جامعه‌ با باور مشترک و اما به شدت مختلف‌الشکل که آسایش و رفاهی براش درست شده که حاضر نیست اونو از دست بده، پس با میل پذیرای نظم بیشتر و اجرای دقیق‌تر قانونه.

(اینکه این بده یا خوبو بذار جای دیگه حرفشو بزنیم. به قول یکی می‌گفت: این نظم شاید برای بعضی جوامع که نظم مناسبی دارن جواب نده و بیش از حد به‌نظر برسه، ولی مطمئناً برای جوامع بی‌نظم خیلی عالیه. مردمم خیلی خوب از این داستان حمایت می‌کنن.)

اینجا مکاتبی مثل فرانکفورت به‌جای اینکه با استانداردسازی یا نظم‌بخشی به شکل مطلقش روبرو بشن، اصل ماجرا رو قبول می‌کن که نظم خوبه و می‌رن سراغ اینکه، کی، به چه شکلی و بر چه اساسی نظم بده.

همونطور که فعالیت رسانه‌های جمعی توی یه دوره مورد انتقاد فرانکفورتی‌ها به جهت یکسان‌سازی بود و الان شاید این ایده‌ی یکسان‌سازی تو جوامع مختلف پذیرفته شده باشه، امکان داره انتقادات ما به نظم نوین جهانی هم چند ده سال بعد همین شکلی بشه. دقت کن!




به هر ترتیب قدر مسلم اینه که هر کسی بتونه حقیقت انسان رو بهتر بشناسه و تعریف کنه، می‌تونه برنامه‌ بهتری براش ارائه بده. شاید ناظم ناقص باشه ولی نظم بد نیست.

حتی از این نظر شاید نظم نوین جهانی پدیده‌ی خوبی باشه. یعنی امکان داره چیزی که داریم به عنوان بشر می‌دیم، با چیزی که داریم می‌گیریم متناسب باشه. شاید هم اینطور نباشه و ناظمِ این نظم چون به انسان و ذاتش شناخت صحیحی نداره اوضاع رو از اینی که هست خراب‌تر کنه و هرج‌و‌مرج به‌وجود بیاره.