اصل شو وصل شو - قسمت هفتم/مرگ شادمانه -قسمت دوم/کار عمیق - قسمت هفتم


اصل شو وصل شو ۷
مرگ شادمانه۲(در جستجوی خوشبختی و زندگی شادمانه)
کارعمیق۷(بودن در لحظهٔ حال، تمرکز بر درون و احیای عزت‌نفس)
.
ادامهٔ نامه‌ای به دوستم سلین (سه‌گانۀ سینمایی «پیش از...» ریچارد لینکلیتر) :
کامو در کتاب «مرگ شادمانه» جایی از زبان مرسو به کاترین می‌گوید:«تو خیلی چیزهای بسیار اصیل و نیز استعداد خوشبخت شدن در خودت داری.فقط در انتظار زندگی کردن با یک مرد نمان.خیلی از زن‌ها با این فکر دچار اشتباه می‌شوند اما خوشبخت شدن را از خودت انتظار داشته باش.»

-بیست سال بعد-

تو را می‌بینم که زخم مهرطلبی‌ات در خلوتی دونفره سر باز می‌کند و شبی که قرار است به دور از سر و کله زدن با بچه‌ها، آرام بگذرد به میدان جنگ دو کودک چهل‌ساله تبدیل می‌شود.
تو از خود برای اولویت ندادن به خودت خشمگینی و بار مسؤولیت را این‌گونه روی شانۀ نزدیک‌ترین افراد زندگی‌ات خالی می‌کنی:
با بهانه‌جویی، بدعنقی و غرولند کردن.

به نظر من همسرت از همان ابتدا خودش را دوست داشته است.آن ‌روزی که به تو پیشنهاد ساختن شبی یگانه داد، می‌دانست که دیدن لذت تو اول خودش را غرق سرمستی می‌کند اما خسته از کج‌خلقی ‌امشبت می‌گوید همۀ زندگی‌اش را که برای تو گذاشته و باز چیزی بیش‌تر می‌خواهی.اگر برای تو هنوز هم چیزی کم است متأسفانه یا خوشبختانه این زندگی لعنتی او ست!

نمی‌توانی تصور کنی که چگونه یک انسان با روان سالم ابتدا به خودش می‌اندیشد، به نیازها و خواسته‌هایش.چون هیچ‌گاه در اولویت خود نبوده‌ای، با خودت ناآشنایی و طبیعی ست که از ترس قدم گذاشتن در دنیایی ناشناخته، پا به فرار بگذاری.گمان می‌کنی با چنگ زدن به ریسمان پوسیدۀ گذشته، از سقوط به نیمۀ تاریک وجودت در امان می‌مانی حال آن که نپذیرفتن حقیقت، طنابی ست که با آن هرلحظه داری در چاه خشم و افسردگی فرو می‌روی.

سلین، اگر هنوز هم چیزی در زندگی‌ات کم است چرا خودت جستجویش نمی‌کنی؟چرا تو همان کسی نباشی که قطار زمان را برای سیاحت آرمان‌شهرش از حرکت بازمی‌دارد و مسافری دیگر را به گشت و گذار در لحظۀ حال و دیدن جنبه‌های نامرئی‌ شخصیتش دعوت می‌کند؟

سلین، در انتظار پیامبری نمان که به اعجازش ایمان آوری.تو تنها پیام‌آور خودت هستی که باید به ندای درونت گوش فرادهی.منتظر کسی نمان که برای ساختن شبی رویایی ناز تو را در آسمان‌ها بکشد.خودت معجزه باش!آن شب رویایی باش.تو خودت خوشبختی را جستجو کن.

سلین من هم مانند تو احساس می‌کنم ماجراهایی که اکنون در زندگی‌ام جریان دارند، روایت خاطرات زنی پنجاه‌ساله است(اشاره به دیالوگ julie delpy در فیلم Waking Life).

راستش را بخواهی من از این که سی‌سال بعد قصۀ خسته‌کننده و خواب‌آوری نه برای نوه‌هایم که برای خودم بخوانم، می‌ترسم.می‌ترسم با خواندن داستانی خیالی و پوچ آرام آرام و این‌بار واقعی به خواب مرگ فرو روم.حالا که این نامه را برایت می‌نویسم دارم همان قصه را زندگی می‌کنم با این تفاوت که می‌دانم قرار است روزی با شنیدنش خوابم ببرد یا شاید با ذره ذره روزمردگی به پنجاه‌سالگی هم نرسم.

از مرگ می‌ترسم و می‌دانم چارۀ این ترس تنها، تمام و کمال زندگی کردن است.نمی‌خواهم یک ثانیۀ دیگر زندگی را به تعویق بیاندازم و منتظر بمانم که مرگ خودم و روابطم کی از راه می‌رسد پس نباید به رفتار مهرطلبانه‌ام بیش‌ از این ادامه دهم.می‌خواهم هرکاری بکنم که اول خودم، خودم را دوست داشته باشم و فرصت بودنم اول برای خودم ارزشمند باشد که می‌دانی چنین بودنی ناگزیر محبت دیگران را هم به دنبال خواهد داشت و این ست دوست داشتنی صادقانه چرا که هیچ انتظاری پشتش نیست درست مانند نفسی که یک دم می‌آید و اطمینان از رفتنش ست که باارزشش می‌کند.
#پریسا_فوجی