یه دانشجوی روانشناسی که سعی میکنه هر روز یاد بگیره و رشد کنه
انگیزه شما از نوشتن چیست؟
همیشه این نکته را به خود یادآوری کردهام که انگیزه نویسنده نقش مهمی در رشد و شکوفایی او ایفا میکند از این رو میبایست انگیزه شما از نوشتن، محدود به شهرت و ثروت نباشد. بنابراین به شما توصیه میکنم که به خاطر نوشتن بنویسید و انگیزههایی که ممکن است شما را از مسیر کنار بزند رها کنید.
شاید برایتان مفید باشد (به خاطر نوشتن بنویس)
حال هدف من از بیان انگیزه نوشتن آن بود که به یکی از تجربههای شخصی خودم در این باره اشاره کنم. از شما چه پنهان چندی بود که دستم به قلم نمیرفت و هر قدر که تقلا میکردم، با شکست مواجه میگشتم. با خود گفتم که چه شد من به این نقطه رسیدم اما در کمال ناباوری از فهم آنچه برایم پیش آمده بود عاجز بودم.
واقعیت آنست که شما قادر به درک تغییرات نیستید چون تغییر تدریجی است از این رو تلاشهای من برای انکه دریابم چگونه از این ناکجاآباد سردرآوردهام، بینتیجه ماند. باید اعتراف کنم که سابقه نداشته دچار چنین حالتی گردم اما به هر حال از علت آن آگاه بودم و میدانستم که ریشه در انگیزه من از نوشتن دارد.
پیشتر از این هم گفته بودم که مسیر نویسندگی به طرز هوشمندانهای از پیشروی نویسندگانی که انگیزه قابل اعتنایی ندارند، جلوگیری میکند، در هوشمندی مسیر بس که من بیش از دو هفته بود که دست به قلم نمیزدم و از نوشتن یک کلمه هم عاجز بودم.
اما این انگیزه اشتباه چه بود؟
با نهایت تاسف انگیزه من از نوشتن آن بود که بتوانم از برخی که در مسیر نویسندگی پیش روی من قرار دارند، پیشی بگیرم و به آنان بفهمانم که من به مراتب از آنها بهتر تشریف دارم. خجالتآور است ولیکن جلوی ضرر را هر وقت که بگیرید منفعت است. حال این انگیزه نادرست به مانند زهری کشنده در بدنم نفوذ کرده بود و تا زمانی که از شر آن خلاص نمیشدم، نمیتوانستم به مسیر نوشتن بازگردم.
مقایسه در مسیر نوشتن من را به یاد داستانی واقعی میاندازد که مارک منسون در کتاب هنر رندانه بیخیالی از آن سخن به میان میآورد. ماجرا از این قرار است که فردی به نام دیو ماستین، نوازنده گروه موسیقی بود اما با بدشانسی از گروه اخراج میشود؛ او با خود عهد میبندد که گروهی بهتری بیابد و مشهورتر از گروه قبلی خود بشود و اینطور هم شد چون او پس از چندی تلاش توانست بیش از 25 میلیون آلبوم بفروشد اما با این حال او راضی نبود چون گرئه قبلی او بیش از 150میلیون آلبوم فروخته بود.
جالب آنست که او از تاثیرگذارترین افراد شناخته شد اما با این حال بارها در مقابل میکروفونها اعتراف کرده بود که او بازنده است و احساس رضایتی نداشت چرا که او خود را با گروه قبلی مقایسه میکرد.
حال مقایسه در مسیر نوشتن هم مستثنا نیست و از همین اصل پیروی میکند؛ یا شما میتوانید از آنکه خود را با او مقایسه میکنید جلو بزنید که در این صورت انگیزه خود را برای نوشتن از کف میدهید یا آنکه نمیتوانید و خود را بازنده تلقی میکنید.
از این رو من دریافتم که میبایست تجدید نظری در مورد انگیزهام کنم. رولان بارت در تکههایی از گفتار عاشقانه مینویسد:
بدانی که برای کسی نمینویسی. بدانی که کسی را دوست میداری، بدانیاش، و بدانی که تو را به خاطر چیزی که حالا در حال نوشتنی دوست نخواهد داشت. بدانی که نوشتار چیزی را جبران نمیکند. بدانی که نوشتار دقیقن همان جایی است که تو نیستی و بدانی که این آغاز نوشتن است.
او در ادامه مینویسد:
هر وقت نوشتار در صدد جبران چیزی برآید، پیشاپیش شکست خورده است. هر وقت نوشتار برای کسی، ضد کسی، از برای خوشایند کسی شکل بگیرد، شکست خورده است.
شاید برایتان مفید باشد (چرا مینویسیم؟)
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان مایکروسافت، کسبوکاری چند بیلیون دلاری
مطلبی دیگر از این انتشارات
قفل کردن فایل ها و فولدر ها در تمامی نسخه های ویندوز !
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقش پادکست در معرفی کسبوکارها