حضورِ مُتمایزِ زیست

زندگی رو باید زیست یا همچین چیزی.. قبل از اینکه وارد دردسر بشین بهتون هشدار میدم که این مطلب مطلقا در رابطه با شخصیت خودم هست :)

قبل از آخرین مطلبی که تو صفحه ویرگوول منتشر کردم به گذشته مطالبم نگاهی انداختم. همشون طوری بودن که انگار سعی در گفتن چیزی نامفهوم یا رازی سرپوشیده دارم. و بعضیاشون حتی حالت انگیزشی داشتن واسه درک قدرتی درونی در رابطه با تک تک افراد.

فکر میکنم سعی در نشون دادن خط تمایزی بودم بین قدرت‌های ناشناخته درون و قدرت‌های به سرعت در حال پیشرفت بیرون. و سعی میکردم و (والبته سعی هم میکنم) هشدار بدم که از قافله جا نمونید..!

فرهنگ‌ها و آیین‌ها و نظریه‌ها و فلسفه‌های متنوعی از زیستن وجود داره، که تو همشون چند تا چیز مشترک هست که به اون خط تمایز بین بیرون و درون اشاره میکنن.

اولین و مهمترینشون چگونه در لحظه زیستنِ که خداروشکر مسیر زندگیم مدت طولانی هست که درک خوبی از لحظه جاری بهم داده و میشه خیلی در مورد انتقال این درک به دیگران صحبت کرد. (که در انتهای همین مطلب به این موضوع بر میگردیم)

دومین و تاثیرگذار ترینشون خلق فرصت هایی از جنس لذت فردی و جمعیِ. که به نظرم بعد از درک لحظه جاری مهمترین کاریه که باید برای خودمون و دیگران بکنیم.

و سومین نقطه اشتراک بین تمام باورها از آیین گرفته تا علوم، قدرت رشد و شکوفایی طبیعتِ. طبیعتی که من در موردش صحبت میکنم کیهان بی کران رو هم شامل میشه.

منِ منفرد، تعقل و تعمقِ درونم برای بوجود اوردن دومین مورد، یعنی لذت فردی و جمعی هزینه میشه. اما اینکه برای بشرِ امروز بواسطه مشکلات فراوان کار سختی به حساب میاد، مدت ها قبل منو آزرده میکرده. طبیعی هم هست؛ درگیره حل کردن اتفاقات ناگوار دنیای اطراف بودن، و دائما حل نشدن اکثر اونها، از روان آدم لحظه سالمی به جای نمیذاره، و حد اعلای رشد و شکوفایی که حد اعلای لذت باشه رو به طور کلی نابود میکنه.

اما چطور میتونم به تنهایی باور چنین رویکرد کم نقصی رو به تمام اطرافیانم منتقل کنم، اون هم بدون هیچ گونه قدرت انتشار و عملکردی؟ در این مورد همیشه فکر میکردم برای انتقال یک پیام واقعا ساده به اطرافیانم نیاز هست چه قدرت هایی داشته باشم؛ یا بهتر بگم کی باشم که در عین سادگی مفهوم رو برسونم. یا حتی بهتر بگم، چه کسانی چنین پیامی دارن؟ پیامبران؟ فلاسفه؟ اندیشمندان یا دانشمندان؟ یعنی برای در لحظه زیستن، خوشحالی رو انتشار دادن و در پی شکوفایی بودن، نیاز هست که جایگاه یا مرتبه ای در بین بشر داشته باشم؟ ثروتمند باشم یا مقامی داشته باشم؟!

سعی میکنم از لحظه جاری خودم براتون بگم. شاید بهتون کمک کنه مورد های دوم و سوم مشترک بین تمام باورها رو بهتر درک کنید و بتونید همیشه ازشون استفاده کنید. شاید سوالات و باور های مسخره ای در حال گذر از لحظه ی حالم باشه. اما یکبار شنیدنش ارزش داره!

همیشه با خودم میگم، هستم، و ساده هستم، در خدمت هستم! و چگونه بهتر باشم! نه تنها برای خودم بلکه..

خوشحالم و خوشحالیِ من همین نزدیکی است. قلمی برای نوشتن، شمعی برای روشن کردن و دیدن، فکری برای لحظه ی بعد بکن! بخوان و غنی شو. ببین و لذت ببر آنچه به تو لذت میدهد. ببین و شکرگزار باش آنچه دیده شدنش به تو ارزانی شده. فکر به بینایی و توانایی تمرکز بر چرخه ی ساده زیست موجود اطراف هم لذت خاص خودش را دارد!

خوشحالم و خوشحالی من همین نزدیکی است. نکند جای چیزی سر جایش نیست! نکند لذت خواندن و نوشتن روی زمین را از دست بدهم؟ پس آنرا هم امتحان میکنم. نکند درگیر تفکر به چگونه لبخند بر لب داشتنم در حضور خانواده باشم؟ نکند چیزی برای نگرانی وجود داشته باشد که دستان من گره گشاست؟

خوشحالم و خوشحالی من همین نزدیکی است. خدا نیستم ولی خدایی درون را دوست دارم. خوشحالم که از حضور دنیای اجسام موجود اطرافم لذت میبرم. براستی که چرخه جادویی روزگار، آنها را کنار هم چیده تا من احساس کاملِ آزادی، آرامش و آسایش و اراده مطلق کنم. خوشحالم از این همه احساسِ سرشار. خوشحالم از این همه هماهنگی که خدای درونم در دنیای بیرون خلق کرده.

خوشحالم از تمام توانایی ها و قابلیت هایم. خوشحالم از آنچه خلق کرده ام و از آنچه من خدای آنم. خوشحالم از نظمی که متعلق به من است و در اختیار من است. خوشحالم که بی نظمی مرا میخواند. و خوشحالم که تمام خدایان بیرون مرا میخوانند. خوشحالم از زیستی که متعلق به من است و خوشحالم از زیستی که وابسته به من است.

خوشحالم و خوشحالی من همین نزدیکی است. خوشحالی یعنی بودنِ من، در کنار تمام بودن ها. خوشحالی یعنی تحت کنترل بودن تمام دنیای موجود اطراف، آنچه میبینم و آنچه میخوانم و آنچه احساس میکنم و هر آنچه من جان میدهم به حضور بی جانش. و خوشحالم از اینکه خوشحالی تازگی دارد. و خوشحالم از اینکه خوشحالی شکوفایی دارد. و خوشحالم از اینکه خوشحالی، زندگی دارد.

و این زندگی است که دنیایی دارد. و نه دنیایی که زندگی داشته باشد. زنده باد بودن و این نبودن است که هراس بودن دارد. و حضور من، هر لحظه متمایز است، و زیستن، از آنِ توست.

The distinctive presence of Living
The distinctive presence of Living