خاطرات سفر دوچرخه در قرقیزستان و بیشکک و مناطق عشایری و دریاچه‌ ها و … (:

سفرمون با دوچرخه به قرقیزستان بود. البته نه به این معنی که همه مسیر رو با دوچرخه بریم. از هواپیمایی فلای دوبی بلیت خودمون و بلیت مخصوص دوچرخه رو خریده بودیم و دوچرخه رو گذاشتیم تو کارتنش و بسته بندی مناسب کردیم و پرواز کردیم به پایتخت یعنی بیشکک.

قرقیزستان کشور خاصی است. کشور هنوز پر از عشایر و قومیت‌های متنوع (مثلا روسی، قرقیزی، ترک، اویغور و و…) و با شاخص توسعه نیروی انسانی بسیار پایین. کشوری که حتی ریال ما (که موقع نوشتن این متن هر ۳۴۰هزار تاش می شه یه دلار) هم اونجا خیلی بدبخت به نظر نمی‌رسه. اگر توی یه رستوران نسبتا خوب غذا بخورین، بعیده بیشتر از ۵۰۰ Som (سم) پول بدین که می شه تقریبا ۷ دلار. یه غذای معمولی تر ممکنه بشه ۲۰۰ سم یعنی تقریبا ۲.۵ دلار.

ما با گروه گردنه مه‌آلود رفتیم که برنامه ریزی فوق العاده ای داشتن. در مسیرهایی که دوچرخه سواری مناسبش نبود (مثلا به خاطر تنگی و یکنواختی و شلوغی خیابون ماشین رو از یک شهر تا یک منطقه دور افتاده) رو با مینی بوس (و دوچرخه ها در کامیون پشت سر) می‌رفتیم و بعد چند روز در منطقه زیبایی رکاب می‌زدیم تا مثلا از یه کوه بالا بریم، برسیم به یه منطقه کاملا عشایری و یک شب در یورت بخوابیم و بعد با دو روز رکاب زدن برسیم به یه ریزورت برای یک روز استراحت قبل از رفتن به دشت و رسیدن به شهر بعدی. این باعث می‌شد برنامه در عین سنگین بودن (مثلا رکاب زدن‌های ۸۰ کیلومتر در روز و ارتفاع گرفتن های ۲۰۰۰ متری) بسیار لذت بخش باشه.

بذارین لابلای عکس ها یه چیزهایی رو براتون تعریف کنم.


جمعیت کل قرقیزستان تقریبا ۶میلیون نفر است و حتی شهرهای بزرگش هم از نظر ما شبیه شهرهای کوچیک هستن، به جز یکهو مجسمه ها و پارک ها و ساختمان‌های دولتی / مسکونی عظیمی که در دوران شوروی ساخته شدن و هنوزم هستن. خیابون ها وسیع هستن و ابعاد بزرگ. جامعه تقریبا یکنواخت است. افراد خیلی پولدار یا خیلی فقیر بسیار کم دیده می‌شن. یکی از شغل‌های مرسوم احتمالا کمی پول دادن و تحویل گردن چند ظرف دوغ و موارد مشابه از یک شرکت و فروختن دوغ (و باقی موارد) لیوانی در چهار راه ها است.


توریسم بخش کوچیکی از درآمد کشور است (نزدیک به صفر) و این حتی در شهرهای بزرگ هم دیده می شه: آدم‌ها با دیدن توریست ها (بخصوص اگر ۲۰ نفر با دوچرخه باشن) ذوق زده می شن و میان باهاتون حرف می زنن. ترکی‌ای که بخشی از جمعیت حرف می زنه خیلی نزدیک به ترکی آذری خودمون است ولی کاملا ممکنه یکی باهاتون قرقیزی یا روسی حرف بزنه.

شهرها نسبتا مسطح هستن و بازارهای جالبی هم می‌بینین. این کشور یکی از بزرگترین «کانتینر بازارها» رو داره. بازار عظیمی که با چیدن دو طبقه کانتینرهایی که توی کشتی ها می بینین درست شدن و چندین ساعت لازمه که فقط بتونین توش قدیم بزنین و از جون آدمیزاد تا شیر مرغ ببینین (:


و این کامیون‌های جنگی قدیمی شوروی تنها چیزهایی هستن که در مناطق عشایری می‌تونن حرکت کنن. جاهایی که اینقدر شیب / گل / سنگلاخ / رودخونه / … داره که پیاده هم سخت می شه توشون حرکت کرد چه برسه به دوچرخه و چه برسه به این کامیون‌ها. در مسیری که می‌رفتیم گاه گداری این ماشین‌ها رو می‌دیدیم که با چند نفر اروپایی توشون، داشتن به سمت مناطق عشایری می‌رفتن.


از همون لحظات اول رکاب زنی می‌بینین که در چه منطقه جذابی هستین. بیشترین چیزی که دیده می‌شه کم بودن دو چیز است: آدم + آشغال. این دو تا الزاما هم به هم ارتباط ندارن چون حتی در مناطقی که آدم هست هم تقریبا نمی‌تونین آشغال پیدا کنین. در یکی از اقامت‌گاه‌ها نوشته بود که اگر کسی نیم کیلو اشغال جمع کنه و بیاره، یه آبجوی مجانی می‌گیره.


خیلی زود مشخص می‌شه که چقدر این کشور کوهستانی است. دائما در حال ارتفاع گرفتن و ارتفاع کم کردن هستین. دوچرخه کوهستان انتخاب درستی است.


و پر از رودخانه و کوه و درخت. در خیلی جاها مناظر شبیه سوییس یا بخش هایی از آمریکای شمالی است. یکی از رییس جمهورهای این کشور مدعی بود که قراره اینجا به سوییس آسیای میانه تبدیل بشه. احتمالا منظورش سیاسی هم بود. توی گپ هایی که با مردم می‌زدیم اکثرا از وضع سیاسی خیلی حاد ناراضی نبودن و این رو مرتبط با دو سه بار انقلابی می‌دونستن که کردن. هر بار یک نفر خودکامه شده، انقلاب کردن و برکنارش کردن و الان رییس جمهور بیشتر از یک دوره حق نداره رییس جمهور باشه.


عشایر در چنین یورت‌هایی زندگی می‌کنن. با بستن در و یه آتیش کوچیک کاملا گرم می‌شه و البته در طول روز می‌تونین طناب سقف رو بگیرین و کنار بکشنینش تا یه سوراخ گنده بالای سقف باز بشه. البته باید حواستون باشه با اومدن ابرها، سریعا سقف رو به سرجاش برگردونین (: به اینها یورت می‌گن که در ترکی به معنی خانه است.


و البته وقتی قرار شد یک خانواده دیگه هم به کمپ ما بیان، قرار شد یه یورت جدید هم ساخته بشه و می‌تونین ساختار جالبش رو ببینین. بعد از باز کردن چندین دیوار مشبک و درست کردن دیواره اطراف، یک نفر با یه چوب مرکز سقف رو اون وسط نگه می‌داره و بعدا بقیه تیرک‌ها رو بهش و به دیواره وصل می‌کنن تا کم کم سقف بایسته و بی‌نیاز از نگه‌دارنده موقتش بشه. شکل اون وسط سقف، یه جور سمبل ملی است که در پرچمشون هم وجود داره:


و شما ممکنه یه مسیر باریک خاکی ببینین و زیربارون با کنجکاوی ادامه‌اش بدین و یکهو به این برسین:


یک حوضچه ابگرم وسط کوه‌ها. جلوتون جنگل، بالا سرتون بارون و زیر پاتون رودخونه عظیم اما شما توی اب گرم و نرم گوگردی. کشف چنین چیزهایی به شکل کاملا غیرتجاری، از اتفاقات منحصر به فردی است که دیگه کم کم فقط در کشورهایی که هنوز کاملا توریستی نشدن ممکنه.


راستش توی این سفر خیلی جاها رفتیم و تقریبا هر روز در حرکت بودیم و من نمی خوام تک تکشون رو تعریف کنم. فقط می خواستم فضا رو نشون بدم و فرصت یه سفر نه چندان گرون رو معرفی کنم به یکی از کشورهای کمتر شناخته شده / بکر. به یه ریزورت نسبتا ارزون و قابل قبول سر زدیم. یک شهر نسبتا تفریحی رو دیدیم. توی یک مجموعه دور از شهر دیگه در یک کلبه مانند اقامت کردیم و در همه مسیر آدم ها مهربون و پذیرا بودن.

مثلا در یکی از راه‌ها تقریبا ظهر رسیدیم به یک مجموعه یورت و با نونی که پخته بودن به استقبال اومدن. احتمالا مال خودشون بود و خب گروه ما هم بسیار بزرگه. ولی صادقانه تعارف می کردن و خوشحال بودن. با گذاشتن از کوهستانی دیگه، به جاده ها رسیدیم.


مثلا در یکی از راه‌ها تقریبا ظهر رسیدیم به یک مجموعه یورت و با نونی که پخته بودن به استقبال اومدن. احتمالا مال خودشون بود و خب گروه ما هم بسیار بزرگه. ولی صادقانه تعارف می کردن و خوشحال بودن. با گذاشتن از کوهستانی دیگه، به جاده ها رسیدیم.


و البته این کشور یکی از آخرین کشورهایی است که توش با عقاب شکار می کنن و البته این روزها عملا عقاب ها پیر هستن و فقط پیش صاحب هاشون زندگی می کنن و غذا می گیرن و گاهی برای عکس گرفتن استفاده می‌شن.

و روز آخر رو در بشیکک گذراندیم و رفتیم به یه پارک آبی. کوچیک بود ولی بخصوص چون با دوچرخه رفتیم بسیار خوش گذشت. خوبی دوچرخه اینه که مسیر رو هم جالب و جذاب می‌کنه.

و این هم یه عکس از نزدیکی یورتی که دو شب توش موندیم و اسب سواری کردیم و جای واقعا قشنگی بود. فرض کنین بعد از یک روز کامل دوچرخه سواری سنگین در سربالایی ها و رودخونه ها و ….. کاملا خسته می‌رسین به بالای این تپه که توش به نفر زمانی یه نیمکت ساخته و یورت هایی که قراره شب توشون بمونین رو در کنار این منظره فوق العاده می بینین. معلومه که فرداش باید برگردین همینجا و حتی بیشتر از قبل، لذتش رو ببرین (:

اینم چند نکته جالب در مورد قرقیزستان:

  • گیرخ در ترکی می‌شه ۴۰. گیرخیزستان یعنی سرزمین ۴۰ تا قومی که متحد شدن تا کشور رو تشکیل بدن و ازش دفاع کنن
  • هم مسلمان کاملا محجبه می‌بینین و هم افرادی با لباس راحت. انتخاب فردی است. در قرقیزستان هم دین از حکومت جدا است.
  • چیزهای پیشرفته کمتر در این کشور دیده می شه. همونطور که گفتم شاخص توستعه انسانی پایینه و اکثر شغل ها فروشنده و تولید کننده خرد و کشاورز و … ما تقریبا شرکت بزرگ یا شعبه عظیم بانک و .. ندیدیم
  • قهرمان ملی، آدمی است به اسم «ماناس» که تقریبا شبیه رستم ما است. با یک کتاب شعر عظیم در مورد خودش و کارهاش (: احتمالا همه جا میدون ماناس و مغازه ماناس و … خواهید دید.
  • الفباشون، الفبای روسی (سیریلیک) است با کمی تغییر. اگر خواستین سفر کنین فرصت خوبیه یادش بگیرین.
  • قبل از اومدن روسیه، تنها الکل مرسوم در اینجا یه جور شیر اسب تخمیر شده بود. نزدیک به دوغ ما. الان منطقا ودکا و آبجو و کنیاک و …
  • اسب نقش زیادی داره. یکی از غذاهای مشهور «بش بارماخ» (پنج انگشت) است که با گوشت اسب پخته می شه و با پنج انگشت خورده می شه
  • پولشون اسمش Som است که البته در سیریلیک Com نوشته می‌شه. نکته جالب اینه که از معدود کشورهایی هستن که سکه ۳ سمی دارن (: معمولا موقع ضرب سکه، ۱ و ۲ و ۵ و ۱۰ و ۲۰ و ۵۰ مرسوم است و نه ۳ (:
  • فراوانی آب شگفت آوره. همه جا رودخانه‌های عظیم می‌بینین و دریاچه‌های بزرگ
  • قرقیزستان یکی از آخرین کشورهای جهان است که توش شکار با عقاب هنوز رواج داره
  • ویزای ما رو سرپرست گروه گرفت. پیچیده هم نبود. ولی به بعضی ها ویزا ندیدن. بدون هیچ دلیل خاصی. ظاهرا شانسی است.

مرجع اصلی در وبلاگ خودم