خرید جغد برای عید (تجربه ی من از اسکیزوفرنی، قسمت دوم)


"دیگه همینمون مونده که به جای سفره ی هفت سین، سفره ی هفت جیم پهن کنیم."

اینو من نمیگم. دومین زنی که همیشه روی صندلی اداری قهوه ای رنگ و رفته ی که گوشه ی سمت چپ ذهنم می شینه، میگه. چهارمین مرد در حالی که دستاشو به پشتش زده و همیشه باب مسخره بازی رو باز می کنه میگه: "خب حالا چیا میخوای بذاری تو سفره؟" جواب میدم: "جعبه، جوهر، جیوه، جارو، جوجه کباب و جغد. " می خنده و می گه: "اینکه یکی کم داره. چطوره جواهرات تاج السلطنه، دختر ناصر الدین شاه قاجار همون سلطان صاحبقران رو هم بذاری تو سفره ات؟!" (خنده ی حضار). با گفتن این حرف سلطان صاحبقران که ظاهرا دویست و خرده ای سالی میشه که تو ذهنم خوابیده؛ بیدار میشه و با خمیازه ای که تا لوزالمعده ی ملوکانه شان دیده می شود، می گوید: "فکر دخترمان را از سرتان به در کنید. دادیمش به شجاع السلطنه." و با خمیازه ای دیگر به خواب ملوکانه فرو می روند و ما را بی نصیب می گذارند از گردنبند جواهرنشان دخترک شان. ششمین مرد در حالی که سعی می کنه مثل چهارمین مرد بامزه به نظر برسه می گه: "چطوره جزیره بذاری واسه سفره ی هفت جیم ات؟!" این دفعه هیچ کس نمی خنده، حتی زن سومی که همیشه نیشش بازه و موهاش رو دور انگشت هاش تاب میده. دومین زن از روی صندلی اداری رنگ و رو رفته بلند میشه و چرخی دور ذهن خالی شده ام می زنه و میگه: " آخه مرد حسابی، کدوم جزیره؟ اصلا جزیره روی میز جا میشه؟ واسه همین حرفاته که کسی تحویلت نمی گیره دیگه. بهتر بود تو بستری می شدی تا این دختر. به والله که تو بیشتر هذیون می گی." و ششمین مرد پشت تاریکی های ذهنم ناپدید می شه.

همزمان به گوش دادن به سر و صدای تو ذهنم، دستمال گردگیری رو پرت می کنم روی میز و کتاب های هری پاتری که یادگار روز های نوجوانیم هست رو مرتب تو کتاب خونه م می چینم. همه ی کتاب های دوران بچگی و نوجوانیم رو جمع کردم و با کتاب های جدید و جدی تر و با صفحات بیشتر جایگزین کردم به جز سری هری پاتر. جای کتاب های رامونا رو کتاب های عبدالحسین زرین کوب گرفته و سری کتاب های علوم ترسناک جاشون رو به تفسیر شاهنامه دادن. اما هری پاتر هنوز همونجاست. به این فکر می کنم کاش می شد از کوچه ی دیاگون جغدِ سفره ی هفت جیم ام رو بخرم. اگر هم پولم رسوند یه جاروی پرنده. یکی کم داره؛ می دونم. اینم می دونم که عید خیلی وقته که تموم شده ولی مهم نیست...