می نویسم پس زنده ام
از تغییر نترس!
همه چیز همونجور که باید اتفاق میفته،دیر و زودش رو بعدا میفهمیم
اگه تازه میخواین وارد بازار کار بشین، یا خیلی وقته دارین به این فکر میکنین که دلتون نمیخواد تا آخر عمرتون همین کار فعلیتونو ادامه بدین ولی میترسین با عوض کردن حوزه شغلیتون، آینده خوبی در انتظارتون نباشه، سری پست های من از تجربه کارهای مختلفی که تا الان یعنی 32 سالگیم انجام دادم رو بخونید، شاید بتونه بهتون کمک کنه.
سیر اتفاقات زندگی همیشه برای من موضوع جذابیه؛خیلی وقت ها به خودم میگم اگه در یک لحظه خاص از زندگیم فلان تصمیم رو نگرفته بودم،مثلا وقتی میخواستم سر قراری برم یا جلسه کاری ای داشتم، اولین تاکسی منو به مقصد نرسونده بود یا قطار مترو تاخیر داشت و من دیرتر رسیده بودم، تلفنی که بی موقع زنگ زده بود و مجبور شده بودم 10 دقیقه دیرتر از خونه بیرون بیام ، یا تو شغل های مختلفم با یه همکاری دوست نشده بودم و ...و هزار تا اتفاق ریز و درشت دیگه ، اگه هرکدومشون یه شکل دیگه بودن، باعث میشدن کل زندگی من عوض بشه و الان این جایی نباشم که دوسش دارم.
جاده چالوس صندوق داری تا سایه نویسی، مسیر پر پریچ و خم یک مولتی شغله
من یه مولتی شغله ام و دست رد به سینه هیچ کاری نمیزنم. اوایل دوره دانشجوییم، به واسطه شغل مادرم، به عنوان صندوقدار تو داروخانه یکی از دوستان مادرم کار کردم، بعد چون صندوق به قسمت آرایشی بهداشتی نزدیک بود و منم عاشق این محصولات بودم ، سعی میکردم به حرف کارشناسای فروش و ویزیتورای شرکت های مختلف گوش کنم و یاد بگیرم، بعضی روزا که یکی از اونا نمیومد، از من میخواستند بهشون کمک کنم. کم کم تعداد کالاهایی که میتونستم بفروشم بیشتر شد و بعد از تقریبا یک سال که کارشناس فروش دیگه نیومد، من شدم کارشناس فروش بخش آرایشی بهداشتی داروخانه. در این حین سعی میکردم از طریق کاتالوگ محصولات، شرکت تو دوره هایی که خود برند ها برای ویزیتورها برگزار میکردند یا سرچ های شبانه تو اینترنت، با کلیت محصول آشنا شم و در مورد پوست و انواع مشکلات پوستی اطلاعاتم رو بیشتر کنم.
بعد از دو سال تصمیم گرفتم برم یکی از داروخانه های معروف و اونجا کار کنم. شرایط داروخانه جدید این بود که اصلا به تجربیات قبلیم توجهی نداشت و باید از صفر شروع میکردم؛ اما اینقدر دوست داشتم اونجا کار کنم که برام اصلا مهم نبود. پس کار کردم و کار کردم و کار کردم تا کم کم تونستم پیشرفت کنم. در همین حین داروخانه مرکزی جمالزاده، تمرکز اصلیشو برای فروش آنلاین گذاشت و منم با پیشنهادات و روابط دوستانه ای که در دوره اول کاریم شکل داده بودم و البته به خاطر اینکه ازدواج کرده بودم و دیگه نمیتونستم شیفت عصر کار کنم، با حمایت مدیر داروخانه، وارد بخش تولید محتوای سایت داروخانه یعنی داروکده شدم و تونستم به کمک مدیر IT و بچه های دیگه کم کم با حوزه فروش آنلاین هم آشنا شم.
شوخی دوستانه ای که استعدادم رو لو داد
یادمه به خاطر محیط دوستانه ای که تو فضاهای استارت آپی هست، بعضی وقتا موقع ناهار مسخره بازی درمیاوردم و با لحن اون خانمه که تو مترو صحبت میکنه با همکارام حرف میزدم. هیچ وقت نمیدونستم چند سال بعد، همین موضوع باعث میشه که برای تولید ویدیو کست ازم بخوان که راوی باشم. حتی هیچ وقت واقعا فکر نمیکردم برای این کار صدای خوبی دارم.
خلاصه ... گذشت و گذشت تا من و همسرم تصمیم گرفتیم بیخیال کار کارمندی بشیم، دلیل اصلیشم سفری بود که رفته بودیم و انگار بهمون وحی شده بود که زندگی خیلی کوتاه تر از اونه که یه جا بمونی، پس کافه خودمونو راه انداختیم. در مورد راه اندازی کافه تو پست های بعدی مفصل میگم، اما نتیجه این شد که بعد از 2 سال که تازه داشتیم پیشرفت میکردیم، کرونا وارد زندگی بشریت شد و ما خونه نشین شدیم. پس تصمیم گرفتیم ببینیم حالا چی کار میتونیم بکنیم، بماند که چند ماه اول دوران سخت و پر از افسردگی ای داشتیم اما بالاخره راهمونو پیدا کردیم، چه طوری؟ همسرم چون همیشه دستی به قلم داشت تصمیم گرفت وارد حوزه کپی رایتینگ بشه. بعد از چند تا مصاحبه، تو شرکت آسرون مشغول به کار شد. یه مدت بعد تیم دیجیتال مارگتینگ سایت تصمیم گرفت برای افزایش بازدید و کلی فوت وفن و اصطلاحات سئویی دیگه که من بلد نیستم، پادکست تولید کنه و من هم رزومه هامو فرستادم و شروع به همکاری با اونا کردم.
اما ... در کنارش به واسطه همکار خوبی که همسرم داشت، شبکه آشناییمون با افراد دیگه در این حوزه بیشتر شد و تصمیم گرفتیم پروژه های فریلنسری خارج از کار رو هم قبول کنیم و بشیم گوست رایتر، چون عشقمون نوشتن بود .
مطلبی دیگر از این انتشارات
بیوگرافی صفا صفایی بازیگر تئاتر+ناگفته ها
مطلبی دیگر از این انتشارات
زبان Go Lang
مطلبی دیگر از این انتشارات
یادم میاد اون روزا...