قسمت یازدهم - چی شد

یادمه وقتی داشتم کنکور میدادم از ۴ ماه قبل شروع کردم به خوندن. از دور و بر خیلی حرفای منفی به گوشم می‌رسید که دانشگاهی که میخوای بری جای تو نیست. نهایت میتونی دانشگاه شهر خودت قبول بشی و کار تو نیست و ... حرف کسایی که قبولشون داشتم خیلی روم تاثیر میزاشت. اما متاسفانه همونا حرفایی میزدن که منو نا امید میکرد. درسته شاید چیزی که اون موقع از پتانسیل خودم نشون میدادم اونقدر نبود که اونارو قانع کنه. من درسام خوب نبود و اگه قرار بود با همون وضع پیش برم کنکور فنی رو حداقل ۸ هزار رتبه میاوردم. در حالی که من به رتبه زیر ۳۰۰ نیاز داشتم. این خیلی منو عذاب میداد که همچین تفاوتی وجود داره. اما نمیدونم چه قدرتی خدا توی من قرار داد حرف هیچکی برام مهم نبود و شب روز درس میخوندم و همشم یادگیری از اینترنت بود. یه کتاب داشتم که همه سوالای کنکور قبل و نمونه سوال های خوبی داشت و جز اون کتاب دیگه ای نداشتم. حتی نه قلم چی نه کلاسی و کمک آموزشی خاصی نداشتم . تنها چیزی که داشتم باور به اینکه من میتونم بود. برای مثال کتابی مثل دینی یا شیمی یا ... که علاقه ای بهشون نداشتم و شاید توی کل سال تحصیلی دو ساعت نمی‌خوندم ساعت ۸ صبح شروع میکردم به خوندن روزی ۴ ساعت هر کدوم رو کار میکردم.این باور به و فکر و آرزویی که داشتم باعث میشه ۱۰ برابر توانم وقت بزارم. باعث میشد از همه چی بگذرم بخاطر هدفم. تفریح ، خواب ، خوش گذرانی رو کلا کنار گذاشتم و همه چیو گذاشتم پای درس خوندن. خیلی وقتا وسط نا امید میشدم. هیچ وقت حرف یکی از معلم هام و یادم نمیره که توی جمع نسخه کنکور و پیچید و گفت تو نهایت شهر خودت قبول میشی توی یکی از این دکه ها :) خیلی خوب شد که فقط برای اینکه نشون بدم میتونم و هدفی که داشتم شروع کردم به یادگیری و نهایت تلاشم و کردم. رسیدم

رسید به روز کنکور. جایی که قرار بود کنکور بدم ۴ ساعت با شهرمون فاصله داشت. خیلی سخت بود چون شب قبلش از استرس خوابم نبرد و واقعا داشتم از بیخوابی رنج می‌بردنم. خیلی سخت تمرکز کردن برام.وقتی شروع کردم به آزمون دادن و سوالا رو دیدم سوالای عمومی و بقیه برام آسون بودن اما سوالای تخصصی خیلی نسبت به سال قبل سخت تر گرفته شده بود. من تا به حال جایی تست نزده بودم واسه همین اصلا آشنا نبود برام نحوه تست زدن و همین خیلی بهم استرس داد. خلاصه هرجور شد گذشت و امتحانم تموم شد. خودم خیلی راضی نبودم از امتحانی که دادم و حس میکردم واقعا خراب کردم. جواب کنکورمون نزدیک یک ماه بعدش قرار بود بیاد و اون یک ماه واقعا قد یک سال برام گذشت. چون خیلی میترسیدم از اینکه نتونم قبول بشم. خیلی تلاش کرده بودم و اگه قبول نمیشدم خیلی برام سخت میشد.هرجور شد گذشت اون چند وقتی که فاصله افتاده بود. یادمه از خونمون دور بودم و دوستم که اونم دوست داشت یکی از دانشگاه های تهران قبول بشه گفت اومده نتایج و من تهران قبول شدم. بازم استرس گرفت منو که میترسیدم نتونسته باشم قبول بشم توی آزمون. دوستم رتبه ۳۵۰ آورده بودم و من هم همچین رتبه ای نیاز داشتم. سریع خودمو رسوندم خونه وارد سامانه شدم اطلاعات و وارد کردم و بالاخره دیدم نتیجه رو. همون دانشگاهی که میخواستم قبول شدم. رتبه ام ۲۴۳ شده بود و زیر همون رنجی که دوست داشتم بشه شد. از اولین دفعاتی بود که من از ته دل توی زندگیم خوشحال بودم. کلی حرف شنیده بودم کلی سختی کشیده بودم و بالاخره به چیزی که میخواستم رسیدم.

اونجا جایی بود که فهمیدم چقدر اعتماد به نفس ، خودباوری و اعتماد داشتن به خودت می‌تونه بهت کمک کنه. صد در صد این حرف درسته کنکور همه زندگی نیست. دانشگاه خوب همه زندگی نیست. من این حرفارو قبول دارم اما درس هایی که این ماجرا بهم داد چیزایی بود که توی زندگیم خیلی بهش نیاز داشتم. تونستم به این باور برسم منم میتونم اگه تلاش کنم. منم اگه چیزی و می‌خوام با صبر و تلاش کافی میتونم بهش برسم.

گذشت از اون زمان من تمام تلاشم و کرده بودم بیام تهران تا بتونم توی این شهر پیشرفت کنم ، کار پیدا کنم توی علاقه ای که دارم و بتونم هر روز پیشرفت کنم چون خیلی بهش علاقه داشتم. اما نشد. قبول شدم تهران ولی کرونا همون سال اومد و دانشگاه هارو بستن و هرچی امید و آرزو داشتم بر باد رفت. خیلی خب شکستم. کلی تلاش کرده بودم کلی ذوق کرده بودم می‌خوام برم پیشرفت کنم. ولی هیچی به هیچی. سعی کردم مهارتم رو ببرم بالا. گفتم من باید به صورت دورکاری شروع کنم به کار کردن. نزدیک یه سال بود خیلی تلاش کردم به یادگیری. برای آموزش نیاز داشتم پول داشته باشم برای پول اینترنت برای همه چی نیاز داشتم پول داشته باشم. برای اینکه سیستم خوبی داشته باشم که بتونم روش کار کنم. شروع کردم انجام دادن یه سری کار های دیگه مثل رستوران رفتن و ویتر شدن . ساعت ۱۲ ظهر تا ۱۲ شب به صورت تمام وقت برای ۳ تومن کار میکردم شب که میومدم خونه تا ساعت ۴ صبح برنامه نویسی کار میکردم که یادم بمونه دارم چیکار می‌کنه گذشت و ۴ ماه اونجا کار کردم و شد آبان ماه ۱۴۰۰. خیلی سخت بود برام کار کردن توی اون شرایط. من تصورم یه جای دیگه بود یه شغل دیگه بود الان جای دیگه بودم. نمی‌تونستم از مشتری حرف بشنوم از مدیر حرف بشنوم. من دوست داشتم چیزی که بهش علاقه دارم و انجام بدم. خیلی شرایط بدی بود شبی نبود که از فکر کردن زیاده به شرایط سردرد نگیرم. بعد چهار ماهی که گذشت رسید روزی که با خودم تصمیم گرفتم. آبان ماه ۱۴۰۰ بود سر کار بودم و به یک شرکت رزومه فرستادم. برام یه تسک فرستاده بودم انجام دادم براشون فرستادم و بعدش قبول نشد. بدترین شب زندگیم شد اون شب.

چند روز بعدش از اون کار اومدم بیرون. دانشگاه ها مجازی بود. من روحیه بدی داشتم اما بازم سعی کردم برگردم سه ماه تمام فکر و زمان خودمو گذاشتم روی یادگیری. برای اینکه بتونم یه شرکتی شروع کنم به کار کردن به صورت دورکاری. پروژه نمونه کار زدم برای رزومه چون سابقه کار نداشتم. بلاتکلیف بودم دیگه پولی نداشتم وقتی که روی کار کردن می‌رفت رو نمیتونستم روی امتحانات بزارم. دانشگاه ای که خیلی دوست داشتم و داشتم از دست میدادم.کاری نداشتم. شد بهمن ۱۴۰۰ شروع کردم برای استخدام شدن دوباره. یکی دو جا مصاحبه کردم پیشرفت فنی خودمو میدیدم مصاحبه های فنی رو قبول میشدم اما بخش سافت اسکیل هارو نمیتونستم رد کنم. بیشتر شرکت ها هم کسی که سابقه کار داشته رو بهم من ترجیح داده بودم بازم سخت شد برام. از کار اومدم بیرون که شغل مورد علاقه ام رو قبول بشم. نشد. نا امید شدم. حتی بقیه هم نا امید شدن. دوستام که توی اون رستوران مونده بودن بهم تیکه مینداختن. بازم نباختم دوباره تلاش کردم این بار خیلی بیشتر سعی کردم خیلی عمقی یاد بگیرم. پروژه زدم برای خودم. خیلی تلاش کردم. دانشگاه حضوری شد برای امتحانات رفتم دانشگاه. خرداد ۱۴۰۱. شروع کردم دوباره به رزومه فرستادن. یکی دو جا مصاحبه کردم مصاحبه های فنی رو خیلی خوب انجام میدادم اما همه معمولا حضوری میخواستن و نیروی بدون سابقه کار به صورت دورکاری قبول نمیکردن. رسید به شرکتی که مصاحبه فنی خوبی تقریبا داشتم. مصاحبه انسانی شد. همه حرفایی که از ته دلم اومد و زدم. بالاخره قبول شدم.اون تصویری که همیشه توی سرم تصور میکردم حالا تبدیل به واقعیت شد. خیلی ممنونم از کسایی که بهم باور داشتن توی این شرکت. بهم فرصت دادن و انرژی منو ۱۰۰۰ برابر کردن.من موفق شدم و این شنبه اولین روز کاریمه. همه تلاشم رو میکنم که موفق بشم تو کارم. سعی میکنم پیشرفت کنم یاد بگیرم یاد بدم و موثر واقع بشم. اینا خلاصه داستان من توی این دو سه سال پیش بود. خیلی روزای بدی داشتم که توی حرف های قبلیم هم زده شد. الان پایان راهم نیست شروع راهمه و هنوز کلی راه مونده⁦✌️⁩