ما فقط فکر می‌‌کنیم اوضاع تحت کنترل هست!

تا وقتی که آدم زندگی شهری و مثلا متمدن داره فکر میکنه و فقط فکر میکنه که همه چیز تحت کنترلش هست، فکر میکنه همه چی رو هروقت خواست میتونه شخصی سازی کنه و تغییر بده، با دوتا زنگ به این و اون یا با پول اوضاع رو تحت کنترل خودش در بیاره، حتی با آدما هر رفتاری دلش خواست بکنه یا اگه خبیث هم نباشی بی تفاوت بودن برات هزینه خاصی نداره و از کنار هرکسی خواستی بی تفاوت رد میشی و نا دیده‌ش میگیری.

ولی یکی از ویژگی‌های سفر اینه که آدم چیزهای بسیار کمی رو میتونه تغییر بده، میفهمی که چقدر کوچیکی و در برابر اراده‌ی طبیعت چقدر ناچیزی و زورت کمه، حتی اختیار اینو نداری یه سنگ چند کیلویی رو جابجا کنی، دائم باید خودتو با محیط وفق بدی و با توجه به محیطی که سالها پیش نقشه‌ش پیاده‌سازی و اجرا شده باید مسیرت رو انتخاب کنی، دیگه وسط کوه و درخت‌ها یه کارت بانکی که حتی چند میلیارد پول هم داخلش باشه به چه دردت میخوره؟ وقتی گوشیت آنتن نمیده و ارتباطت از همه دنیا قطع میشه و محدود میشه به آدم‌هایی که فقط صداتو می‌شنوند، دیگه آشنا و پارتی اصلا به کارت نمیاد!


دیگه نمی‌تونی یا اینکه به نفعت هست که بی تفاوت نباشی، چون اگه همنوردت براش مشکلی پیش بیاد تو هم تو دردسر میفتی حتی اگه خیلی هم باهاش هم‌فاز نباشی ولی مجبوری که اگه کمک نیاز داشت دریغ نکنی که این خودش حس همدلی رو خیلی بیشتر میکنه، اینکه مجبوری برای لذت بردن از طبیعت و رسیدن به مقصد با همه‌ی اعضای تیم کار گروهی و تعامل داشته باشی.
چون در برابر طبیعت خشن و قوی تنها چاره‌ی ما آدمها بودن کنار هم و همدلی هست. واسه همین هم هست که توی طبیعت تنش‌ها کمتر میشه نسبت به زندگی شهری و صمیمیت بیشتره، آدمیزاد برای بقای خودش تقریبا دست به هر کاری میزنه و کدورت‌های الکی و سطحی رنگ میبازن و جاشون رو میدن به همدلی و هم افزایی. شاید واسه همین هم زندگی روستایی صمیمی تر بوده.

دائم برات اتفاقات غیر مترقبه میفته، دائم در حال تصمیم‌گیری هستی و هی مجبور هستی از بین گزینه‌های محدود انتخاب کنی، خودتو و یه کوله و چند لیتر حجم و چند تا انتخاب محدود و گاهی میگی کاش فلان تجهیزات یا فلان لباس یا خوراکی رو آورده بودم با خودم، هرچی هم تجربه‌ت زیاد بشه بازم کمه بازم کلی چیز هست که یاد بگیری. صبر کردن رو مجبوری یاد بگیری راهی نداری جز اینکه با ساز طبیعت برقصی و اگه صبور نباشی بدجوری اذیت میشی مثلا یه شیب تند رو مجبوری با احتیاط و گام‌های کوچیک رد کنی، یکم عجله کنی بدجوری جونت به خطر میفته! یا مثلا یه مسیر توی حاشیه رودخونه مجبوری با احتیاط پا بذاری روی سنگ‌های خیس و ازش رد بشی، زندگی به طرز عجیبی کُند میشه جوری که ما اصلا عادت نداریم چون عادت کردیم به زندگی فست‌فودی ولی تنها یک انتخاب داریم صبوری و کُند زندگی کردن به ساز و آهنگ طبیعت.
با هر سفر جدید و همسفرهای جدیدش بیشتر خودتو میشناسی و به قول محمد پاتو که میذاری توی پاکوب شروع میکنی به گرفتن انرژی از زمين، انرژی که حتی بعد از پنج ساعت پیاده‌روی بازهم هست و تورو به ادامه دادن تشویق میکنه.

جالبه که توی مسیر برگشت موقع نوشتن این متن این موزیک پلی شد، چقدر درست و به موقع:

سفر یه شعره سفر یه قصه است سفر رهایی از فصل غصه است

با من سفر کن دریا به دریا ساحل به ساحل تا اوج رویا

سفر عبور از مرز تکراره هر جای تازه دنیایی داره

پرنده ای باش با بال پرواز پر کن فضا رو با شعر و آواز

کاشکی تو باشی همسفر من تا بینهایت بال و پر من

سفر همیشه همسفر میخواد دل کندن از غم بال و پر میخواد


نوروز ۱۴۰۱، خرم‌آباد