ندارمش،نمی خواهمش!


هر کجا پا میگذاری کسی یاری دارد....

میروی مترو، کسی دست در دست دیگری نهاده و میخندد....

توی خیابان،فروشگاه،دانشگاه...

اما من... من همانم؛ همان دختر که تنها با کوله پشتی برزنتی اش توی خیابان راه میرود.

همان دختری که کسی را ندارد تا وقتی از قطار پیاده می‌شود منتظرش باشد.

کسی که ببوسدش،در آغوش بگیردش؛ نه اینکه اینجور کار هارا دوست داشته باشم نه اما....

اما میخواستم منم محبت ببینم ، نه اینکه همیشه تو فکر محبت باشم.

منم میخواستم مامان بابام مثل مامان بابا های توی فیلما باشن، منم میخواستم خواهر برادرم مثل خواهر برادرای توی انیمه ها باشن.

منم میخواستم عشق داشته باشم، منم میخواستم...

من خیلی چیزا رو میخواستم که بهش نرسیدم...

ولی حداقل یه دفتر دارم که توش بنویسم و بهم گوش بده:)