کنشگر ادبیات داستانی
♻️ یک نامتقارن عشقی ✍ یادداشتی بر داستان کوتاه جانوری در جنگل/اثر هنری جیمز "
عشق و روابط عاطفی زن و مرد از جمله موضوعات مشترک مباحث روانشناسی و آثار ادبیست که قابلیت بررسی و مقایسه در چارچوب پژوهش های میان رشته ای را دارد. روانشناسی نیز از موضوعات قابل توجه منتقدان ادبیست و یکی از مرسوم ترین روش ها برای نقد روانشناسانه متن ادبی، تحلیل روانشناختی شخصیت های داستانی، مانند شخصیت های واقعیست که به مدد رواج شگردهای داستان نویسی مدرن در ادبیات معاصر ممکن شده است.
نیاز به عشق ورزی و معشوق بودن در سرشت آدمی نهفته است و برآمده از خصوصیات تکاملی موروثی است. این نیاز مبتنی بر بالندگی های بسیار نوظهور ترخودآگاهی است. ما مشتاق آن هستیم که درکمان کنند، با شخصی دیگر صمیمی شویم و در زندگی شخصی اهمیت داشته باشیم. اما سوای این ، عشق فرایندی دیالکتیکی و دوسویه است که در طول تاریخی بلند و پرنوسان به تجدید تلقی ما از خویشتن خویش می انجامد.
استرنبرگ در نظریه قصه عشقش که از نظریات جدید عشق و روابط عاشقانه است توضیح می دهد چرا زنان و مردان به ایجاد ارتباط عاشقانه با برخی اشخاص گرایش بیشتری دارند و ارتباط برخی دیگر برای آنها جذابیتی ندارد. همچنین این نظریه علت دوام یا ناپایداری روابط عاشقانه را بر اساس الگوهایی که افراد پذیرفته اند تشریح می کند.او برای اولین بار سه عنصر مهم را برای عشق عنوان می کند و آن را مثلت عشق می نامد. اضلاع مثلث عشقی او را تعهد ، صمیمیت و شهوت تشکیل می دهند. در کنار هم قرار گرفتن هر کدام از این سه وجه از مثلث، انواع مختلف عشق را به وجود می آورد.از این نظریه استرنبرگ نتیجه می گیرد عشقی کامل است که دارای هر 3 بعد باشد و گرنه انواع دیگری از احساسات وجود دارند که دو یا تنها یک بعد پررنگ عشق را دارند . الگوهای رفتار عاشقانه مشخصی وجود دارد که هر فردی متاثر از عوامل جنسیتی ، فرهنگی و اجتماعی آنها را فرا می گیرد. بدیهی است برای بررسی عوامل شکل گیری باورها و الگوهای مرتبط با رفتار عاشقانه به ابزار هایدیگری نیز نیاز است، اما در کل با استفاده از نظریات روانشناسانه جدید می توان ساحت تازه ای از مضمون داستان را در برابر خواننده گشود و به معنای عشق کم و بیش نهفته در متن رسید.کشفی برابر با تکثیر متن نه وصول به واپسین مدلول.
استرنبرگ در ارزیابی مجدد نظریه اش به این موضوع میرسد که عشق باتوجه به طیف وسیعی از عاطفه ها، اندیشه ها و انگیزش های متفاوت باهم، شناخته می شود. از اینهمه که آمد ، به این چند سوال می خواهم برسم که:
آیا قصه ی عشق ( اضلاع سه گانه تعهد، صمیمیت و اشتیاق) جان مارچر با می بارترام، ده سال پیش یکی بود یا تفاوت داشت؟
آیا احساسات مارچر با می بارترام بالقوه یکی بوده اما نتوانسته میل به اورا بالفعل کند؟
اگر جان مارچر همان ده سال پیش با می بارترام رابطه اش را ادامه داده بود دچار وضعیتی متزلزل نمی شد؟ اصلا آیا شرایط فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی در تصمیم گیری برای ماندن جان مارچر در رابطه دخلی داشته است؟ عدم تقارن فرهنگی، اجتماعی و شخصی میان جفت ها، مبنای رابطه ی صمیمانه ازنوع قصه های نامتقارن است. آرمسترانگ معتقد است: اگرچه ساختار ذهنی انسان از لحاظ زیستی برای عشق ورزی میزان شده، اما تجربه افراد به شدت متاثر از فرهنگ است و ساخته شدن آن مبتنی بر ویژگی های مختلف جامعه ای معین است و در همان حال که فرهنگ پیرامون باورها تغییر می کند ، این تجربه نیز دگرگون می شود. احساس عشق نسبت به کسی یک چیز است و درآوردن این احساس در قالب گفتار و کردارهایی که باعث شوند آن شخص احساس کند معشوق است، چیز دیگریست. جان مارچر خودمحور و فاصله باز است و چون به زن نیاز دارد ، دوستش دارد و نگاهش به او چون ابزار است و در عشق دنبال اتفاقی خارق العاده است.این تقریبا ظاهر چیزیست که از سطح بالا آمده از داستان قابل مشاهده است. اما آیا صدور حکم خواننده در بی عاطفگی مرد تا پایان ماجرا و نسبت دادن فقدان زن، به بیرون آمدن حیوان جنگل مارچر کمی دور از عدل نیست؟ اگر چه خود نویسنده هم در صدور این حکم، با خواننده همدست شده باشد! عشق و پایداری در رابطه، همیشه اتفاق مهمی است اما برای رسیدن به یک عشق واقعی و یا ماندن در رابطه، پای خیلی فاکتورهای موثر وسط کشیده می شود. تمام انتظار جان مارچر از زن، مهم بودنش است. اما اینکه بگوئیم او قابلیت کامل عشق ورزیدن ندارد، قابل قبول نیست.درواقع از درونش اورا دوست دارد اما چیزی از همان درون مانع از بیان ملموس آن است. در زمانی که فرد در پی ایجاد رابطه است، نیاز دارد تا احساس ثابت و پایداری از هویت خویش داشته باشد. جان مارچر چقدر از خودش مطمئن بود تا همان ده سال پیش یا حتی حالا که دوباره بعد این همه سال به می بارترام برخورد کرده، وارد رابطه ای همیشگی شود؟ شاید از دور ساده به نظر بیاید.زن عاشق و مرد بی تفاوت و خود شیفته.زن همیشه منتظر و مرد... اما تا تمام شرایط و جوانب زندگی فرهنگی و اجتماعی هرکس با دقت بررسی نشود نمی توان برچسب هیچ انگی را روی کسی الصاق کرد.
زن، همدل و همراه است و هیچ مطالبه ای از مرد ندارد. این طبیعت اوست و برای مخالفت با طبیعتش بهانه ای ندارد اما مانعی درونی برای عشق سرراست جان مارچر وجود دارد. اگر چه بعد از فقدان زن ، مارچر خیال می کند اتفاقی که همیشه منتظرش بوده، فقدان زن است نه چیزی بیرون از این رابطه، ولی به گمان شیرینم این فقدان فقط بخشی از آتش آن "حریق درونی" را اطفا می کند. چیزی فراتر از فقدان زن در درون جان مارچر جریان دارد که به دلیل میل درونی او به زن، آن را به فقدانش نسبت می دهد.این حیوان درنده تر از آن است که راحت اهلی شود.
شاید نظریه اریکسون هم به واکاوی گوشه ای از این داستان کمک کند.این نظریه مربوط به گوشه ای از مرحله صمیمیت در برابر انزواست که از سن 20 تا 40 سالگی را در بر می گیرد . در این مرحله فرد برای صمیمیت و سرمایه گذاری در این راه آماده است، بنابراین ازدواج در مرحله ای اتفاق می افتد که چالش اساسی فرد بین صمیمیت و انزوا است . صمیمیت به طور طبیعی به خودی خود به وجود نمی آید و شامل علاقه ، ارتباط متقابل ، خطر پذیری ، اعتماد و مبادله ی عقاید و عواطف و نه صرفا مجاورت جسمانی و روابط جنسی است، که همه نیازهای اساسی و عمیق بیشتر انسان هاست. چه بسا جان مارچر در بیست و پنج سالگی مهیای این خطر پذیری (دوام رابطه با زن) نبوده، یا اعتمادی که باید بدست نیاورده یا شاید محبت زن برای او اندازه نبوده است.
گسترش صمیمیت بین زن و مرد منجر به هم آمیزی می شود که به معنی آمیختن هویت خود با هویت شخص دیگر است بدون ترس از اینکه چیزی از خود از دست برود. اریکسون معتقد است، حس حقیقی صمیمیت به دست نمی آید مگر آنکه فرد هویت تکامل یافته خود را به دست آورده باشد و می شود همینجا به عقب برگشت.پسر ۲۵ ساله ای که ده سال قبل از دختر گذشته بود و حالا مرد پخته تری شده و بازهم می گذرد، می تواند نشانه ی این باشد که شخصیت شکل گرفته ای داشته که تغییرش برای او بسیار سخت بوده. او همیشه منتظر فاجعه یا اتفاقی در زندگیش بوده که خودش نمی دانسته چیست؟ اما این که به ضرس قاطع بگوئیم فقدان زن، دلیل آن اتفاق است و او بعد رفتنش این فقدان را به آن اتفاق نسبت دهد خام گوییست. از کجا معلوم که بعد از فقدان زن، اتفاق بزرگ دیگری نیفتد و مرد آن را همان اتفاق نداند. چیزی در دنیای مدرن قطعیت محض ندارد. او همچنان بعد از فقدان در وهم است.
در وهم، خود به خود چرخید تا پرهیز کند.با سینه روی قبر افتاد.
فرشته اشتری
مطلبی دیگر از این انتشارات
نکات اساسی مشارکت در ساخت و ساز ساختمان در سال 1401 باید بدانید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
بازگشت به دنیای هوش مصنوعی: مسیر یادگیری Data Science، Machine Learning و Deep Learning
مطلبی دیگر از این انتشارات
اختلال یا برتری؟