Hustle Culture در مقابل Chill Work

نوشته رند فیشکین در 14 سپتامبر 2021


چند هفته پیش، ویل رینولدز و من در یک مکالمه ویدیویی با هم بودیم. فکر کنم من چند دقیقه بعد از او به مکالمه ملحق شدم و بحث از قبل شروع شده بود:

یک نفر در مکالمه: " فقط هاسلینگ (hustling) "

رند: "اوه، من از فرهنگ هاسلینگ متنفرم."

ویل: «هی،رند، می‌تونی هاسلینگ (hustling) رو تعریف کنی؟

رند: "آره آسونه...هاسلینگ یعنی به سختی کار کردن برای سخت کار کردن.اون برای کار کردن بخاطر ذات کار ارزش قائل است."

ویل: "اوه... این خوب است."

اگر به کارکردن در ساعت‌های طولانی افتخار می‌کنید، هرگز سرعت خود را کاهش نمی‌دهید، با خواب بسیار کم زندگی می‌کنید و معتقدید که این ویژگی‌ها چیزی است که باعث می‌شود فردی سزاوار رفاه از لحاظ مادی و درآمدی باشید، احتمالاً این مطلب برای شما مناسب نیست.

اما اگر علاقه مند به یک راهکار متفاوت هستید، در ادامه با ما همراه باشید.

من متوجه شده ام که چرا فرهنگ هاسلینگ(hustling) تکامل یافته است. زیرا تفکر هاسلینگ به شما می گوید:

  • هر کسی اگر به اندازه کافی سخت کار کند می تواند پیشرفت کند.
  • کار همان امری است که باید انجام دهید. کار به خودی خود رضایت بخش و قابل ستایش است، حتی اگر نتایج مورد نظر شما را به ارمغان نیاورد.
  • کسانی که سخت کار می کنند نسبت به کسانی که این کار را نمی کنند، افراد بهتر و از لحظ اخلاقی خوب تری هستند.
  • کسانی که سخت کار می کنند، شایسته پاداش هستند.
  • بنابراین، کسانی که موفقیت مالی زیادی داشته اند، باید سخت کار کرده بوده باشند.
  • الگوی سرمایه داری ممکن است بی رحمانه باشد، اما منصفانه است. ما در یک سیستم شایسته سالاری زندگی می کنیم.

برخی از این مواردی که در بالا ذکر شد نادرست هستند (مثلاً اعتقاد به شایسته سالاری نادرست است و معمولاً شما را به فرد بدتری تبدیل می کند ).

همچنین برخی دیگر از موارد بالا حداقل از نظر فرهنگی می تواند درست باشد (مثلاً کار سخت سزاوار تحسین است، یا کار امری است که مردم باید انجام دهند).

متأسفانه، نقش شانس بسیار بیشتر از استعداد است ، از جمله در مورد کار سخت.

با این حال، تقریباً هیچ کس حاضر نیست موفقیت خود را به شانس نسبت دهد. در دنیای ناعادلانه، این امر منطقی است. در اعماق وجودم، می‌دانم که استارت‌آپ قدیمی من (و استارت‌آپ جدیدم) بیشتر بر اساس شانس خوب عمل کرده است. اما من واقعاً، واقعاً نمی‌خواهم کسی مرا فقط «خوش شانس» بداند. این خصوصیت برای جامعه ما خوشایند و یا ارزشمند نیست.

در عوض، می‌خواهم همه فکر کنند من باهوش، سخت‌کوش، متفکر، مصمم، پرشور هستم. یا همه ویژگی های مبتنی بر استعداد که جامعه می‌خواهد باور کند دنیای سرمایه‌داری به آنها پاداش خواهد داد.

بنابراین، حرکت منطقی این است که الف) واقعاً سخت کار کنم.

ب) تظاهر کنم و حالتی بگیرم که انگار دارم سخت کار می کنم.

ج) صادقانه بگویم که مسیر من، مانند اکثر کارآفرینان موفق، 80٪ شانس و 20٪ استعداد حتی شاید کمتر بوده است.

شاید احمقانه باشد و با وجود توصیه پاراگراف های بالا، من گزینه ج را انتخاب می کنم.

من در استارت آپ قبلی ام (شرکت MOZ) مدل هاسلینگ (hustling) کار می کردم. ساعت‌های طولانی کار، شب‌ها تا دیروقت، کارهای زیادی که از آن لذت نمی‌برم یا در آن ارزشی پیدا نمی کردم.

من این کارها را به دلیل احساس تعهد، گناه و همچنین حمایت از این تصور که «موفقیت» من به آن نیاز دارد،انجام می دادم.

یکی از متون نقل شده از Lost & Founder (کتابی که درباره آن تجربه نوشتم) توضیح می‌دهد که چگونه به مدت دو سال متوالی، پنج شب در هفته وبلاگ‌نویسی می‌کردم.

حدس بزنید چه شده دوستان؟

اگر سرعتم را کم می کردم، هفته ای یک شب وبلاگ می نوشتم، در حالی که در چهار شب دیگر می خوابیدم ، ورزش می کردم و همراه همسرم روی مبل می نشستم و تلویزیون تماشا می کردم، شرط می بندم که شرکت قدیمی من باز هم به همان اندازه موفق می شد.

اصلا بی خیال،شرط می بندم که کارها بهتر انجام می شد زیرا به جای اینکه با خستگی و سختی به خودم فشار بیاورم تا پست وبلاگ دیگری را به قیمت داشتن عملکرد روز بعدم، منتشر کنم، رویکردی سرحال و متفکرانه تر داشتم.

همچنین احتمالاً تصمیمات بهتری در مورد اینکه چه کسی را استخدام کنم، ارتقاء دهم، اخراج کنم، با او کار کنم یا شریک باشم و … می‌گرفتم.

مشکل من با فرهنگ هاسلینگ(hustling) فقط وضعیت ظاهری آن نیست (اگرچه من به شدت از آن بیزاری می جویم). بلکه این سه دروغ بزرگ است.

1- این دروغ که ساعت های طولانی و بی وقفه، چالش های دشوار تنها راه رسیدن به یک شرکت بهتر و «موفق تر» است.

2- این دروغ که انتخاب ساعات کمتر، کار آسان‌تر و فردی متعادل‌تر بودن راه بهتری برای موفقیت نیست.

3- این دروغ که موفقیت مالی تنها نوع موفقیت است.

در شرکت جدیدم SparkToro ، ما سه نفر اعضای آن برخلاف فرهنگ هاسل، مدل " Chill Work " را تمرین می کنیم . Chill Work که نام آن برگرفته از جنبش های شهر آهسته و غذای آهسته ایتالیا است حول یک تفکر ذن(Zen) مانند(انجام کارها با آرامش و تمرکز ) بر تکمیل و پاداش کار با کیفیت بالا متمرکز است، اما هرگز اجازه نمی دهد که شدت و سختی کار بر بقیه زندگی ما غلبه کند.

همچنین می داند که هم کار زیاد و هم وقت آزاد زیاد با ناراحتی مرتبط هستند.

کاری که در مدل Chill Work انجام می‌دهیم، تاکنون غیررسمی و بدون ساختار بوده است، اما عموماً دارای موارد زیر است:


1- کار کنید تا زندگی کنید. ما مشاغل خود را برای کار کردن، ایجاد پشتوانه و توانمندسازی زندگی خود می سازیم، نه برعکس. این بدان معناست که ما در SparkToro تقریباً هیچ جلسه ای نداریم، قابلیت نامحدودی داریم برای هرکدام یک از ما که بگوید برای انجام این کار به زمان بیشتری احتیاج دارم و همچنین بستری برای انعطاف پذیری که والدین می خواهند (از آنجایی که آماندا و کیسی (دو نفر از اعضای SparkToro) هر دو والدینی متوازن جنسیتی هستند. در حالی که من بچه ندارم، عاشق حمایت از افرادی هستم که فرزند دارند).

2-اعتماد و مرزها. کیسی (یک از اعضا) هرگز از من نمی پرسد که در حال انجام چه کاری هستم و چرا نمی توانم XYZ را سریعتر انجام دهم. من نیز هرگز از او نپرسیده ام .گاهی اوقات آنچه را که می‌خواهیم به اشتراک می‌گذاریم، آنهم بیشتر به دلیل در ارتباط بودن تا اینکه ضرورتی در کار باشد. کیسی احتمالاً فرض می‌کند که من و آماندا در حال پختن یک غذای جدید دیوانه‌ کننده هستیم. ما فرض می کنیم که او در حال شستن لباس است یا هفتاد و دومین میان وعده دخترانش را آماده می کند.

هر سه ما کاملاً اعتماد داریم که هر کداممان به اندازه‌ای که برای انجام کارها زمان نیاز است،کار می‌کنند، و اگر به یک روز یا هفته دیگری برای به پایان رساندن کاری نیاز داشته باشند، ایرادی ندارد (تا زمانی که تأثیر منفی بر مشتریان نداشته باشد، در این صورت یکی از ما جور بقیه را می کشد).

3-نتایج > ورودی. ما به نتایج افتخار می کنیم، نه به سختی، کمیت یا شدت کارمان.

4-کمتر، بهتر است. بهتر است تعداد کمی از پروژه ها را بر عهده بگیریم و تمام توانایی خود را روی آنها بگذاریم و تقریباً به هر چیز دیگری «نه» بگوییم. ما اموری را انجام می دهیم که مهم هستند یا کارهایی که برایمان سرگرم کننده است، و با خوشحالی بقیه را کنار می گذاریم.

5-اولویت ها: مشتریان، تیم، جامعه، سرمایه گذاران، به ترتیب. این ممکن است عجیب به نظر برسد، اما این یک راه عالی برای راه اندازی یک کسب و کار است، و یک راه عالی برای ایجاد کسب و کاری است که مردم می خواهند از آن حمایت کنند، برای آن کار کنند، و مشوقش باشند ... اتفاقی که ما فکر می کنیم ممکن است برای سرمایه گذاران نیز خوب باشد.


من تخمین می زنم که من حدود 60 درصد از ساعات کاری را که در شرکت قبلی ام (MOZ) انجام می دادم در SparkToro کار می کنم. و با این حال نرخ رشد ما در این 17 ماه اول بهتر از اولین کسب و کارم به نظر می رسد. من شرط می بندم که این تصادفی نیست، بلکه علت دارد. Chill work به معنای تصمیم گیری بهتر، اولویت بندی بهتر و نتایج بهتر است.

فقط امیدوارم به اندازه کافی سرحال باشم تا بتوانم تصمیمات خوب بگیرم، آنقدر آهسته کار کنم تا از مسیر لذت ببرم، و با مرزهای بزرگی بین اهداف حرفه ای، و شادی خود و اطرافیانم کار کنم.

من عاشق Chill Work هستم. فکر نمی‌کنم هرگز به هاسلینگ(hustling) برگردم. اما حتی اگر شما همچنان این مدل از کارکردن را با غرور انجام می دهید، شاید برخی از ایده‌های بالا نتایج کار شما را کمی بهتر کند.


--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پی نوشت: همه این موارد که در بالا ذکر شد به ساختار متفکرانه زیادی نیاز دارد - چه کسی را استخدام می کنید، چرا، چگونه، برای چه چیزی، چگونه محصول خود را طراحی می کنید، بازاریابی شما، توانایی شما برای برون سپاری کارها، و بسیاری موارد دیگر.

من نمی‌خواهم تلقین کنم که این شکل از کارکردن برای همه به یک اندازه جواب می دهد، اما می‌توانم قول بدهم که تقریباً همه کسانی که با غرور در مورد هاسلینگ (hustling) در دنیای آنلاین صحبت می‌کنند، می‌توانند از ساعات کار کمتر و رویکردی متفکرانه‌تر برای راه اندازی کسب‌وکار و حجم کاری خود بهره ببرند.


این نوشته ترجمه ای است از مقاله Hustle Culture vs. Chill Work نوشته Rand Fishkin