نانوشته ها(پارت دوم)

سلام دوستان
امیدوارم حالتون خوب باشه
ببخشید من این چند روز رو اصلا حال خوشی نداشتم و هفته بعد هم امتحانام شروع میشه ، بگذریم.... بریم سراغ داستان:

داستان زندگی من پر از فراز و نشیب بوده است ، شاید بگید که خب زندگی هر کسی پر از فراز نشیبه اما داستان من فرق داره ، من شخصیتم جوری است که زود می توانم دوست پیدا کنم اما همشون رو به عنوان دوست صمیمی قبول نمی کنم ، سال هفتم دبیرستان بیشتر بچه ها از مدرسه قبلی که با هم همکلاس بودن داخل دبیرستان ثبت نام کرده بودن و از دوستان مدرسه قبلیم حتی یک نفر هم وارد دبیرستان نشده بود و من مجبور بودم با دیگر بچه ها ارتباط برقرار کنم اما اونا من رو تو جمعشون راه ندادن ، منو مسخره میکردن ، اذیتم میکردن اما من با تمام این وجود این درد ها را در خودم میریختم ، درسم بد نبود اما بازم از اون هوشی که داشتم کامل استفاده نمی کردم.
تا اخرای سال هفتم من تقریبا هیچ دوست صمیمی نداشتم ، تنها و کیسه ای پر از غم و اندوه