رمان بچرخ تا بچرخیم | گل سرخ

رمان بچرخ تا بچرخیم | گل سرخ
رمان بچرخ تا بچرخیم | گل سرخ


نام اثر: بچرخ تا بچرخیم

نوع: رمان

نویسنده: گل سرخ

ژانر: طنز، عاشقانه، اجتماعی

خلاصه: داستان از این قراره که مریسا، دختری شیطون و بازیگوش، با دوست‌هاش وارد شرکت سارته می‌شه. دوتا دوست خل و چل هم داره که خیلی با هم رفیق هستند.
از اون‌ور هم نویان و داداش‌هاش، با داداش‌های مریسا، با هم دوست هستند و می‌خواهند دخترها رو آزار بدهند؛ ولی ماهان و ماکان نمی‌دونن مریسا همون آبجی کوچولوشونه و وقتی می‌فهمند که مریسا توی دردسر می‌افته.

مقدمه: من آب و آتشم؛ با من بازی نکن!
می‌گویند از باد باران، از بازی جنگ،
من هم‌بازی خوبی نیستم!
سرم که بشکند، میدان بازی را خالی می‌کنم.
تو عاشق رمز و راز و روباه بازی؛
من عاشق رمز گشایی‌‌ام!
بشناسمت، ترش می‌شوم که نتوانی با صد من عسل مرا هم بخوری!
من بدم، بد بَد!
کاری می‌‌کنم شوره بزنی؛ ترک برداری و بعد در بخار خودت حل شوی!
حالا خودت می‌دانی؛ اگر می‌‌خواهی، بچرخ تا بچرخیم!


پارت اول:

(مریسا)
اَ بابا جونم!
این چه شرکتی هست؟ فکر کنم رئیس شرکت پیر و خرفت باشه چون معمولاً رئیس‌‌های این شرکت‌‌ها، پیرن، خرفتن یا نق نقو هستن. والا! با لیدی و فاطی وارد شرکت شدیم. دوباره دهنم کف که چه عرض کنم تاید داد بیرون بس که خوشگل و جیگر بود. من که دلم نمی‌اومد توش قدم بردارم چه برسه به کار کردن. برگشتم سمت اون چلغو‌ز‌ها که دیدم اون‌ها هم دهن و چشم‌‌هاشون از حدقه بیرون زده. با دست‌هام یک پس‌گردنی مشتی نثارشون کردم که به خودشون اومدن و یه جیغ فرابنفش رو رد کردن و رسیدن به آبی. وقتی جیغ‌‌شون تموم شد، گذاشتن دنبالم و من هم فرار رو به قرار ترجیح دادم و الفرار! حالا من بدو و اون‌ها بدو! از پله‌ها بالا رفتم و رسیدم به طبقه آخر که یک فضای باز داشت. چنان می‌‌دویدم انگار مدال و جام قهرمانی می‌‌دادند. به یکی برخورد کردم؛ ولی هم‌‌چنان می‌‌دویدم. برگشتم و دیدم با فاصله دو متر از من دارن می‌دوند و من هم‌ غافل، از جلو یه دفعه پام به اون یکی گیر کرد و خواستم بیوفتم که دست‌هایی قدرت‌مند مانتوم رو گرفت و مانع شد. من هم اسکل و جوگیر، چشم‌‌هام رو محکم به هم فشار می‌‌دادم و جیغ می‌کشیدم. یک‌دفعه به خودم اومدم و یکی از چشم‌‌هام رو باز کردم و دیدم یه پسره با بهت و تعجب داره نگاهم می‌کنه. منم نامردی نکردم و گفتم:
- ها چیه؟ آدم ندیدی؟!
یکمی نگاهم کرد و گفت:
- چرا دیدم ولی خر انسان‌نما ندیده بودم که دیدم!
قشنگ با خاک یکسانم کرد که من هم پوکر نگاهش کردم.
اَه! چلغوز یالغوز! ایش برو بمیر عامو کیلو چندی؟ دیدم داره بر و بر من رو نگاه می‌کنه. چیه من و نگاه می‌کنی؟! آهان، بهترین فرصت واسه انتقام. آروم آروم یکی از پاهام رو بردم نزدیک پاش دیدم هنوز غرقه. یک، دو، سه، بگیر عمو که اومد. پاش رو له کردم چنان جیغی زد که ایمان آوردم پسر دخترنماست:
- دختر خیره‌ سر چه غلطی کردی؟
لبخند حرص‌ دراری زدم و گفتم:
- اونی که غلط می‌کنه تویی!

دانلود رمان بچرخ تا بچرخیم