انجمن نویسندگی رمانیک همراه تمام نویسندگان! https://romanik.ir/forums/
رمان مدرسه شبانه روزی در لندن | آرمیتا حسینی کاربر انجمن رمانیک
نام اثر: مدرسه شبانه روزی در لندن
نوع: رمان
نویسنده: آرمیتا حسینی
ژانر: تخیلی، معمایی، عاشقانه
خلاصه: اتفاقات و رازهای اسرار آمیزی ما بین اتاقک های کلاس سوسو میزند. ناپدید شدن ناگهانی معلمها، ابتدا باعث شادی دانش آموزان شد و کم کم تردید را در دل تمامی افراد جاسازی کرد. ماجرای این مدرسهی شبانه روزی همچو پازلی حل نشده بود. یک نفر، یک فرد عجیب، پشت آن همه ماجرا قرار دارد؛ اما آن فرد عجیب تنها نیست!
مقدمه: آرام دریچه را باز کردم. الکس پشت سرم مدام زمزمه میکرد که بازگردیم بازگردیم اما کنجکاوی آنچان تمام وجودم را قلقک میداد که غیرممکن بود بازگردم، بلاخره جایی رفتم که نباید میرفتم، با ورودم تاریکی همه جا را فرا گرفت و در از پشت قفل شد. با صدای بلندی فریاد میزدم و مشتهایم را به در میکوبیدم اما نه از بیرون به داخل صدایی میآمد نه از داخل به بیرون. بازگشتم و با دیدن مقابلم، نفسم در سینه حبس شد و روی زمین افتادم...
پارت اول:
ماجرای مدرسه
استاد: بیاین برای مبارزه..
دلارام از روی صندلی سرد بلند شد و سمت زمین بازی رفت. کارول وآلیس هردو در مقابل یکدیگر ایستاده بودند و دلارام و راشل هم مقابل هم. آسمان گوشه زمین ایستاده بود تا برنده با او مبارزه کند. در این لحظه نفسها در سینه حبس شده بود. دلارام به چشمان وحشیه راشل خیره بود ومیدانست این دختر بویی از رحم نبرده و سرسخت ترین حریف است. البته از دید راشل هم دلارام دختر مغرور و ترسناکی بود یک حریف خشن. در این میان هرکسی برای حریف خود فکرهای وحشتناکی میکرد. استاد ابتدا به گروه اول یعنی کارول و آلیس اجازه مبارزه داد. هردو خم شدند و پس از احترام به یکدیگر مبارزه را آغاز کردند. کارول با تمام قدرت با پایش به قفسه سینه آلیس میکوبید و چنان محکم ضربه میزد که آلیس نفساش چند لحظه بند آمد اما تلاش کرد تا پا بر جا بماند. کارول نسبت به آلیس تازه کار بود و تا زمانی که پایش را بالا بیاورد چند لگد نوش جان میکرد. در آخر کارول پرید و ضربه محکم به گیج گاه آلیس زد و آلیس نقش بر زمین شد. همه جا را تار میدید و صداها را گنگ میشنید. کل سالن دور سرش میچرخید و در حقیقت آلیس در یک حالت خواب و بیداری بود و یک حس مبهمی داشت. استاد کارول را برنده اعلام کرد و آلیس از زمین بازی خارج شد تا کمی استراحت کند. دلارام ظاهرش را خشن و آرام نشان میداد اما از درون آتش گرفته بود. راشل فقط لبخند پلیدش را حفظ کرده بود و نقشهمیچید تا به نقطه ضعف دلارام ضربه بزند غافل از اینکه دلارام نقطه ضعف ندارد. بازی آغاز شد و اول از همه راشل حمله کرد. دلارام با لبخند ریلکساش ضربههای راشل را یکی پس از دیگری با جاخالی دادن دفع میکرد و فعلا قصد حمله نداشت. او همیشه ابتدا حریف را خسته میکرد و خود نفسی تازه میکرد پس از خسته شدن حریف وارد میدان میشد. دلارام میتوانست قطرات عرقی را که از پیشانیه راشل میریزد تماشا کند. همچنین حدس میزد راشل نفس کم آورده باشد و پاهایش خسته باشند اما فعلا داشت مقاومت میکرد. با بی حال شدن ضربان راشل، دلارام سریع وارد عمل شد و پرید و با یک حرکت چرخشی پا، راشل را روی زمین انداخت و راشل انقدر خسته بود که نتوانست بلند شود و دلارام فقط با یک ضربه پیروز شد. آهسته روی صندلی نشست و آبش رانوشید. پس از چند دقیقه مبارزه سالن بسته شد و دلارام با بستن زیپ ساکش از سالن خارج شد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
رمان انهدام | ترلان محمدی
مطلبی دیگر از این انتشارات
مرگ ناقص
مطلبی دیگر از این انتشارات
رمان ساحره | ح.خدّامی کاربر انجمن رمانیک