انجمن نویسندگی رمانیک همراه تمام نویسندگان! https://romanik.ir/forums/
صد سال تنهایی، چیزی که متفاوتتر است!
صد سال تنهایی دارای شاعرانهترین و نابترین لحظات زندگی آدمهایی متفاوت است. روایتی پوشیده از همه جهات زندگی فردی و اجتماعی موجودی به نام انسان در محدودهای به وسعت همهی تاریخ. (از متن پشت کتاب، ترجمه عبداله جمنی، انتشارات آوای مکتوب، چاپ سوم 1399)
صد سال تنهایی داستانی است دربارهی هفت نسل از خانوادهی بوئندیا و داستان از زبان سوم شخص حکایت میشود.
ماجرای کتاب از صحنه اعدام سرهنگ آئورلیانو بوئندیا آغاز میشود. درحالیکه مقابل جوخه اعدام ایستاده و خاطرات گذشتهاش را مرور میکند، یعنی زمان آغاز به وجود آمدن دهکده ماکوندو زمانی که جهان چنان تازه بود که بسیاری چیزها هنوز اسمی نداشتند و برای نامیدنشان میبایست با انگشت به آنها اشاره کنی. خوزه آرکادیو بوئندیا روزی از محل زندگی خود کوچ میکند و این دهکده را برای سکونت انتخاب میکند و همراه با اطرافیانش کم کم شروع میکنند به پایهریزی این دهکده.
شاید برایتان سوال پیش بیاید که چرا خوزه آرکادیو بوئندیا محل زندگیش را ترک کرد؟ او در یک درگیری، پرودنکیو آگیولار را کشت و قرار بود به خاطر این کار عقیم شود. برای همین محل زندگیش را ترک کرد. یک شب رویای «ماکوندو» را دید. شهری از آینهها که جهان را در خود منعکس میکند و نشان میدهد. به محض اینکه بیدار شد، تصمیم گرفت ماکوندو را در کنارهی رود پایهریزی کند. ماکوندو یکی از نمونههای ساختن اتوپیا (آرمانشهر) در ادبیات داستانی است. خوزه آرکادیو اعتقاد داشته ماکوندو باید دور تا دور با آب محصور شود. برای همین ماکوندو تبدیل به جزیرهای میشود که با جهان بیرون تا سالها هیچ ارتباط و پیوندی ندارد. البته به جز سالی یکبار حضور گروه کولیها در جزیره.
سبک این رمان رئالیسم جادویی است. مارکز با نوشتن از کولی ها از همان ابتدای رمان به شرح کارهای جادویی آنها میپردازد و شگفتی های مربوط به حضور آنها در دهکده را در خلال داستان کش و قوس میدهد تا حوادثی که به واقعیت زندگی در کلمبیا شباهت دارند با جادوهایی که در این داستان رخ میدهند ادغام شده و سبک رئالیسم جادویی به وجود آید. ناپدید شدن و مرگ بعضی از شخصیت های داستان به جادویی شدن روایتها میافزاید. در کل جنگ و درگیریهای داخلی، ورود بیگانگان، عشق، نفرت، حسادت، مرگ، ازدواج و تولد اساس همهی اتفاقهایی است که در این کتاب و برای نسلهای مختلف خانواده بوئندیا رخ میدهد.
واقعیتهای نهفته در "صد سال تنهایی"
صد سال تنهایی بخشی از تلاش مارکز برای ثبت تجربههای واقعی خود در زمانهای زندگی در کلمبیا است. مثلا در محل زندگی مارکز در سالهای نوجوانی کارخانههای میوه خارجی به خاطر هدفهای مختلف حضور پیدا کردند. موضوعی که در کتاب هم دقیقا به آن اشاره کرده است. در زمان حیات مارکز محل زندگیش به مرور در فقر و بدبختی فرو رفت. دقیقا همان اتفاقی که برای ماکوندوی کتابش اتفاق افتاد.
علاوه بر این مارکز سعی کرده بخشی از تاریخ کشورش را در دل داستان بیاورد. مثلا در آمریکای لاتین ابتدا جمعیت بومی آزتک و ایکناها سکونت داشتند. اما به مرور اروپاییها منابع این منطقه را کشف کردند و به این محدوده مدام در رفت آمد بودند و در آنجا با قتل عام و کشت و کشتار مدام دنبال غارت منابع طبیعی بودند. ساکنان بومی هم کم کم از طریق آنها با تکنولوژی و بعد سرمایهداری آشنا شدند. دقیقا اتفاقی که در ماکوندو هم افتاد. گروه کولیها و البته ملکیادس نماد همان اروپاییها بودند که با حضورشان باعث آشنایی اهالی ماکوندو با تکنولوژی شدند و همچنین موجب رواج پول در میان ماکوندوییها شدند.
همچنین مارکز وضعیت سیاسی کشورهای مختلف آمریکای لاتین را در کتابش نشان داده است. همانطور که در ماکوندو هم به سرعت قدرت میان افراد مختلف جا به جا میشد در کشورهای آمریکای لاتین هم در آن دوره این اتفاق میافتاد. آمریکای لاتینیها هم انگار ناتوان از این بودند که دولتی ثابت و ساختارمند ایجاد کنند.
رمانی که با بقیه متفاوت است!
در اسپانیای دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ اغلب نویسندهها با سبک واقعگرای اجتماعی مینوشتند. سبکی که در آن شخصیتهای اصلی با مجموعهای از داستانهای غمگین و شرایط بد اجتماعی رو برو میشوند.
بعضی دیگر از نویسندههای اسپانیایی زبان در آن دوره اعتقاد داشتند نیاز نیست هدف رمان روایت داستان باشد. آنها به سبک ضد رمان اعتقاد داشتند. مثلا گئورگ پیرس در سال ۱۰۶۹ رمانی نوشت که در آن اصلا از حرف e که پرکاربردترین حرف زبان اسپانیایی است، استفاده نکرد.
اما در نهایت در ۱۹۶۷ عدهای از نویسدههای جوان با «بومیسازی» سبکهای نوشتاری دیگران مقابله کردند. آنها دنبال اثری ناب در آمریکای لاتین بودند. در بازهی زمانی ۱۹۶۷ تا ۱۹۶۹ عدهای از منتقین به این باور رسیدند که « صد سال تنهایی» توانسته بر محدودیتهای این سبکها غلبه کند. رمانی که نه تنها در ادبیات آمریکای لایتن، که در سطح جهان هم توانست مسیر رمان مدرن را اصلاح کند. رمان او با تفسیرهایی شاعرانه و زبانی شعلهور مسیر خودش را کاملا از رئالیسم اجتماعی جدا کرد. او به روایت تخیل بازگشت.
بخشهایی از رمان صد سال تنهایی
اورسولو نگران نشد. گفت: ما از اینجا نمی رویم. همینجا می مانیم، چون در اینجا صاحب فرزند شده ایم. خوزه آرکادیو بوئندیا گفت: اما هنوز مرده ای در اینجا نداریم. وقتی کسی مرده ای زیرخاک ندارد به آن خاک تعلق ندارد.
آئورلیانو اکنون نه تنها همه چیز را می فهمید، بلکه تجربیات برادرش را قدم به قدم برای خود مزمزه میکرد. یکبار که برادرش جزئیات عشق بازی را برای او شرح میداد، صحبتش را قطع کرد و پرسید: چه حسی به آدم دست میدهد؟ خوزه آرکادیو بلافاصله جواب داد: مثل زلزله است.
در واقع برای او زندگی مهم بود؛ نه مرگ. برای همین هم هنگامی که حکم اعدام را به اطلاعش رساندند به هیچ وجه نترسید؛ بلکه احساس دلتنگی کرد.
خوزه آرکادیو، ناگهان لبه برگردان های کت او را چسبیده و از زمین بلند کرد و صورت او را در مقابل صورت خودش گرفت و گفت: این کار را برای این انجام دادم که ترجیح میدهم جسم زنده ی تو را با خودم به این طرف و آن طرف بکشم، نه جسد مرده ات را.
وقتی که نجار برای ساختن تابوت قدش را اندازه می گرفت از میان پنجره متوجه شدند که از آسمان گل های کوچک زردرنگی فرو می بارد. باران گل تمام شب به صورت طوفانی آرام بر سر شهر بارید. بام خانه ها را پوشاند و جلوی درها را مسدود کرد. جانورانی که در هوای آزاد می خوابیدند در گل غرق شدند. آن قدر از آسمان گل فرو ریخت که وقتی صبح شد تمام خیابان ها مفروش از گل بود و مجبور شدند با پارو و شن کش گل ها را عقب بزنند تا مراسم تشییع جنازه در خیابان برگزار شود.
آئورلیانو یازده صفحه ی دیگر را هم رد کرد تا وقتش را با وقایعی که با آنها آشنا بود تلف نکند و به پی بردن رمزگشایی لحظه ای که در آن به سر می برد مشغول شد و همچنان به آن رمزگشایی ادامه داد تا اینکه خودش را در هنگام رمزگشایی آخرین صفحه ی آن نوشته دید؛ انگار که خودش را در آیینه ای ناطق ببیند. در این موقع همچنان ادامه داد تا از پیش بینی و یقین تاریخ و نوع مرگش آگاه شود؛ اما دیگر نیازی نبود که به خط آخرش برسد؛ زیرا فهمید که دیگر هرگز از آن اتاق بیرون نخواهد رفت؛ چون پیش بینی شده بود که شهر ماکوندو درست در همان لحظه ای که آئورلیانو بابیلونیا رمزگشایی نوشته ها را به به پایان می رساند، با آن توفان نوح از روی کره ی زمین و از یاد نسل آدم محو میشود و هرچه در آن نوشته آمده، دیگر از ابتدا تا همیشه تکرار نخواهد شد؛ چون نسل های محکوم به صد سال تنهایی بر روی زمین فرصت زندگی دوباره ای را نخواهند داشت.
مطلبی دیگر از این انتشارات
رمان مدرسه شبانه روزی در لندن | آرمیتا حسینی کاربر انجمن رمانیک
مطلبی دیگر از این انتشارات
رمان بچرخ تا بچرخیم | گل سرخ
مطلبی دیگر از این انتشارات
رمان ژویین گربه خاص | آرمیتا حسینی کاربر انجمن رمانیک