انجمن نویسندگی رمانیک همراه تمام نویسندگان! https://romanik.ir/forums/
یک تکه زندگی | تکه متنهای منتخب کتابها (بخش اول)
بعضی وقتها یه کتاب ده جلدی رو میخونیم و ازش فقط اندازه یه جمله به دلمون میشینه. بعضی وقتا هم یه جمله میخونیم که اندازه یه کتاب ده جلدی تو دلمون جا میگیره.
"یک تکه زندگی" مجموعهای از این تیکه کتابهای تو دل برو و باحاله، که برای شما آماده کردیم.
ابتدا بخوانید: یک تکه زندگی | تکه متنهای منتخب کتابها (معرفی)
نمیتوانیم خود را به دلیل خلافهایی که کردهایم ببخشیم؛ مگر این که در جهت اصلاح کارهای بدی که احساس میکنیم در حق دیگران انجام دادهایم، دست به کار شویم. باید مسئولیت رفتار خود را بپذیریم و زبالههایی را که در مسیر جا گذاشتهایم، پاک کنیم. مدام از این حیرت میکنم که حتی وقتی میدانیم اصلاح کارهایمان حالمان را خوب و ما را از قید و بند اشتباهات گذشته رها میکند، باز بسیاری از ما به علت خود بزرگ بینی از این کار سر باز میزنیم.
تکبر دروغین به ما میگوید: گذشته، گذشته است. الان که دیگر کاری از من ساخته نیست. هنگامی که از سر محبت اعتراف میکنیم اشتباهاتی کرده و کارهایی انجام دادهایم که به ما و دیگران آسیب رساندهاند، در حیطه بخشایش گام برداشتهایم. بخشایش حقیقی از ما میخواهد که از سرکوب خود برای نقصها و اشتباهاتمان دست برداریم. اگرچه معمولاً بخشایش همانند هدیهای سخاوتمندانه که به دیگری میدهیم به نظر میرسد، در نهایت کاری در جهت دوست داشتن خود است و هدیهای است که به خودمان میدهیم.
چرا آدمهای خوب کارهای بد میکنند | دبی فورد
زندگیات را بر مبنای ترس بنا نکن؛ بیهیچ واهمهای زندگی کن. تنها در این صورت است که به معنای واقعی کلمه، زندگی کردهای. ترس، تو را بسته نگه میدارد و مانع باز شدن و شکوفاییات میشود. ترس موجب میشود که پیش از اقدام به هر کاری، هزار و یک نگرانی و دغدغه راهِ تو را سد کنند. دغدغهها و وسواسها، تو را سردرگمتر میکنند. اینها سیاهچالههای کهکشانِ روح تواند. انسان جایزالخطاست. خطا کردن، لازمهی انسان بودن و نیز انسان شدن است. فقط یک چیز را در خاطر داشته باش: سعی کن خطاهای خود را تکرار نکنی. تکرارِ خطاها نشانهی حماقت است.
فهم عاشقانهی هستی | مسیحا برزگر
به رغمِ همهچیز هیچ آرامشی نیست؛ امیدهای صبح در بعدازظهر دفن میشود. امکان ندارد که بشود با این جور زندگی، دوستانه کنار آمد. مسلماً هرگز کسی وجود نداشته که بتواند چنین کند. وقتی آدمهای دیگر به این مرز نزدیک میشوند که حتی نزدیک شدن به آن هم اسفبار است به عقب باز میگردند؛ من نمیتوانم. حتی به نظرم میرسد که انگار به پای خودم نیامدهام بلکه در کودکی به اینجا هل داده شدهام و بعد به این نقطه زنجیر شدهام.
یادداشتها | فرانتس کافکا
گمان میکنم بهترین کار من به انجام رسیده است. این امر نوعی احساس راحتی و رضایت آرام به من میدهد. و با این همه احساس نمیکنم که همه نوشتنیها را نوشتهام. میتوانم بگویم که شور جوانی اکنون از وقتی که مرد جوانی بودم به من نزدیکتر است. دیگر شادی را چیزی دست نیافتنی نمیدانم؛ زمانی، خیلی پیشترها، آن را چنین میپنداشتم. اکنون، میدانم که شادی میتواند هر لحظه رخ دهد، اما هرگز نباید به دنبال آن رفت.
شکست یا شهرت، چیزهایی کاملاً نامربوطند و هرگز خودم را نگران آنها نمیکنم. آنچه امروز میجویم آرامش است، لذت اندیشیدن و لذت دوستی، و هر چند این شاید خیلی بلندپروازانه باشد، احساس دوست داشتن و دوست داشته شدن.
مرگ و پرگار | خورخه لوئیس بورخس
تنها محبت است که کهنه نمیشود. همه چیز طراوت خودش را از دست میدهد. تازگی همه چیز به کهنگی و پوسیدگی میگراید. زیباترین چهرهها زیر چروکهای پیری دفن میشود. گرد تیرهی پیری، درخشندهترین چشمها را از لوندی و فطانت میاندازد. ولی محبت... نه!
بیهودگی | احمد محمود
میدانی این عشقهای بچگی و جوانی دست خود آدم نیست. بابا ننهها بچههاشان را عاشق هم میکنند. از روز اول همینطور شوخی شوخی عروس من و داماد من توی گوش بچهها میکنند. تا یک روز که به سن عاشق شدن میرسی میبینی عاشق همان عروس بابات شدی!
من هم عاشق عروس بابام شدم. اما وقتی باباها فهمیدند، روزگار ما را سیاه کردند. بابای او برای دخترش یک شوهر پولدارتر از من پیدا کرده بود. بابای من هم برای من یک عروس پولدارتر. نه خیال کنی پولدارتر. مثلاً آن موقع سالی دویست تومن تفاوت عایدی ملکی بود. منتهی ما از رو نرفتیم. آنقدر کتک و فحش آزار را تحمل کردیم تا ما را به هم دادند. آنروز دیگر خیال میکردیم که قدم توی بهشت گذاشتهایم.
من دو سال تمام حتی فکر یک زن دیگر در مغزم نگذشت. انگار توی دنیا هیچ زنی غیر از زن خودم وجود نداشت. دنیا و آخرت و خواب و بیداری و گذشته و آینده و همه چیز هم توی وجود این زن خلاصه میشد. زنم هم یکسالی ظاهراً همین حال را نسبت به من داشت، ولی یواش یواش من به چشمش عوض شدم. دوران تحول را حوصله ندارم تعریف کنم ولی سال دوم وقتی من با عجله خودم را از اداره به خانه میرساندم، علتش به چشم اون این بود که جایی نداشتم بروم. اگر به زن دیگری نگاه نمیکردم برای این بود که عرضهاش را نداشتم!
دایی جان ناپلئون | ایرج پزشکزاد
همیشه کسانی هستند که دفاع از خدا را وظیفهی خود میدانند، انگار که واقعیت مطلق، چهارچوب نگهدارندهی وجود، چیزی ضعیف و بیدفاع است. این آدمها از کنار بیوهای بر اثر جذام از شکل افتاده که چند سکه گدایی میکند رد میشوند، از کنار کودکان ژندهپوشی که در خیابان زندگی میکنند رد میشوند اما اگر کمترین چیزی علیه خدا ببینند داستان فرق میکند. چهرههایشان سرخ میشود، سینههایشان را بیرون میدهند، کلمات خشمآلودی به زبان میآورند. میزان خشمشان حیرتانگیز است؛ نحوهی برخوردشان هراسآور است. این آدمها نمیفهمند که باید در درون از خدا دفاع کرد، نه در بیرون. آنها باید خشمشان را متوجه خودشان کنند!
زندگی پی | یان مارتل
فکر نمیکردم که قلب، اینهمه کوچک باشد. در قفسهی سینهی باز بیمار، تند و با ضربان یکنواخت، میتپید. دندهها را با دوگیرهی فلزی، از هم، باز نگه داشته بودند. جراح، مجبور بود یک لایهی ضخیم چربی را بشکافد و من شگفتزده بودم که چرا جای برش، خونریزی نمیکند. عمل جراحی دو ساعت طول کشید.
بعد از عمل که با جراح، قهوه مینوشیدم، پرسید آیا دیدن آن صحنه برایم جالب نبوده. گفتم: قلب چه کوچیکه. فکر کنم بهتر بود اصلا نمیدیدمش. گفت: کوچیکه و خستگیناپذیر!
تمام چیزهایی که جایشان خالی است | پتر اشتام
واقعيتها چيزهایی نيستند كه وجودشان بیمصرف باشد، بلكه تا حدودی شاخصهای راهنمایی هستند كه موجب هدايت شما میشوند. ايدههایی در ذهن شما به وجود میآورند و شما را در يک مسير مشخص قرار میدهند. واقعيتها طلب میكنند، زيرا خصوصيت مطالبهای دارند، حتی چنان كه كهلر میگويد لازمند.
من غالباً احساس میكنم زمانی میدانيم چه بايد بكنيم يا خيلی بهتر میدانيم چه بايد كرد كه اطلاعات ما كافیباشد، غالبا آگاهی كافی موجب حل مشكل میشود و اغلب در مراحل انتخاب و در تصميمگيری، در انجام دادن يا انجام ندادن كاری از نظر اخلاقی و رعايت اصول اخلاقی به ما كمک میكند. به طور مثال تجربهی مشترکی كه ما در درمان داريم، اين است كه دانش و اطلاعات مردم هر چه آگاهانهتر باشد، راه حلها و انتخابهای آنها خيلی آسانتر و خودكارتر صورت میگيرد.
زندگی در اینجا و اکنون | آبراهام اچ مزلو
یانوشکا گفت: «عشق یک چیز عتیقه است که با عتیقه فروشی فرق دارد. عشق یک جواهر یا عتیقه گران قیمت است که آدم را با آن معنا میکند، اما عتیقه فروشی پر از وسایل گران است که حالا از زندگی خالی شده.» چشم دوخته بود به راه رفتن یک زن و مرد، مثل این که ذهنش را راه میبرد. وقتی آنها به کوچهای پیچیدند، گفت: چیزهایی که توی عتیقه فروشی هست تاریخ کشف ندارد، اگر هم داشته باشد اعتباری ندارد.» ولی عشق لحظه کشف دارد. نمیشود فراموشش کرد. حتی اگر آن عشق تمام شده باشد، از یادآوری لحظه کشفش مثل زخم تازه خون میآید. تا یادش میافتی مثل این که همان موقع خودت با کارد زدهای توی قلب خودت.
تماما مخصوص | عباس معروفی
امیدواریم از بخش اول "یک تکه زندگی" لذت برده باشین.
دوست دارین بخشهای آینده بیشتر درباره چه موضوعاتی باشن؟ نظراتتون رو با ما به اشتراک بذارین.
خوشحال میشیم اگه بخشی از کتابی که دوست داری رو برامون ارسال کنی.
مطلبی دیگر از این انتشارات
نفرین نوباوهها
مطلبی دیگر از این انتشارات
زندگی من رمان نبود | بهاره برجسته
مطلبی دیگر از این انتشارات
رمان ساحره | ح.خدّامی کاربر انجمن رمانیک