قسمت هفتم– مه‌لقا ملاح، مادر محیط زیست ایران

چادری سیاه داشتیم اونوقت‌ها، بعد باید روبنده می‌زدن. روبنده که قیافه‌شون دیده نشه. خب منم که بچه بودم باز باید یه کاری می‌کردم. منتها من دیگه روبنده نمی‌زدم.
شما فکر کنین مامان اومد در این ماجراها چادر رو برداشت، روپوش رو درست کرد. برای منم درست کرد. ما هم تو کوچه که می‌رفتیم به ما سنگ میزدن بچه‌ها و جوون‌ها.
سنگ می‌زدن یه سنگ خورد به اینجای من یه روز. من شروع کردم به گریه‌ کردن گفت گریه نمی‌کنی‌ها! مبارزه‌ست! تکرار کرد. مبارزه‌ست.

سلام من هدیه میری‌مقدم هستم و این قسمت هفتم پادکست روزنه که مهرماه 1398 منتشر میشه. روزن پادکستی با موضوع زنان و برابری جنسیتیه.


این قسمت شروع یک مجموعه‌ایه که من اسمش رو روزنان گذاشتم و در اون قصد دارم که از زنان پیش‌رو و داستان زندگیشون بگم. بیاید با یک سوال شروع بکنیم. شما وقتی عبارت زن تاثیرگذار رو می‌شنوید یاد چی می‌افتید؟ به چه کسانی فکر می‌کنی؟

چیز خاصی به ذهنم نمیرسه. وقتی که بهشون فکر می‌کنم چندتا ویژگی مشترک از همه‌شون تو ذهنم میاد. یه مقداری این سوال سکسیستیه. وقتی صحبت از زن تاثیرگذار میشه من یاد زن‌های مستقل جامعه‌م میفتم.

کسانی که بیشتر از اطرافیان و خونواده‌شون به خودشون باور داشتن. توی زندگیشون سختی کشیدن و این سختی کشیدن یه جورایی پله‌ی موفق شدن و تاثیرگذار بودنشون شده.

فرقی بین یک زن موفق و تاثیرگذار و یه مرد موفق و تاثیرگذار وجود نداره. می‌گردم ببینم بقیه هم میتونن از این روش موفق بشن. اولیش اینه که خود ساخته‌ان، باهوشن.

اولین چیزی که به ذهنم می‌رسه روزا پارکزه. خب من از بچگی شنیدن زندگی ماری کوری برام خیلی هیجان انگیز و احترام برانگیز بود، زنی که در این سطح علمی فعالیت می‌کرد اون هم در زمانه‌ای که حتی در اروپا و آمریکا هم تبعیض‌های شدیدی رو علیه زنان اعمال می‌کردن، حتی حق رای نداشتن.

اولیش مریم میرزاخانی بود. اولین چیزی که به ذهنم می‌رسه مادرمه و همسرم. دومی که اومد توی ذهن من خواهر موتزارت بود به خاطر این که جایی می‌خوندم می‌گفتند که به اندازه‌ی خود موتزارت با استعداد بوده.

یادمه وقتی بچه بودم زمانی که متوجه شدم کوری در واقع فامیلی شوهر ایشون بوده شاکی شدم و می‌گفتم که اگه قرار باشه یک نفر نام فامیلی همسرش رو روی خودش بگذاره شوهر خانم ماری باید این کار رو می‌کرد نه ایشون.

واقعیت اینه که تاثیرگذاری و موفقیت تعاریف متفاوتی داره. من در این قسمت‌ها سراغ کسانی میرم که بشه ابعاد مختلف زندگیشون رو بررسی کرد. در واقع افرادی که داستان زندگی و فرازها و فرودهاشون رو جایی به اشتراک گذاشتن.

طبیعتا انتخاب هم کار سختیه و نمی‌تونم انکار بکنم که سلیقه‌ی شخصیم هم در این موضوع تاثیرگذاره. برای این قسمت من گزینه‌های مختلفی رو بررسی کردم.

از نمونه‌های ایرانی گرفته تا افراد تاثیرگذار خارجی که خیلی‌هامون می‌شناسیم. از آدم‌هایی که به لحاظ اقتصادی موفق بودند تا کسانی که تاثیرات بزرگ اجتماعی داشتند.

اما در نهایت به یک گزینه رسیدم و به نظرم برای اولین قسمت از روزنان هیچ گزینه‌ای بهتر از ایشون نبود. کسی که هر بخش از زندگیش کلی حرف برای ما داره.

خودش مادره و مادربزرگش جزو زنان برجسته‌ی زمان خودشون بودن. مادربزرگش اولین روزنامه‌نگار و طنزپرداز زن ایرانی بود و نخستین رساله‌ی فمینیستی ایران رو نوشته. علاوه بر همه‌ی این‌ها اولین دبستان دخترانه‌ی ایران رو هم تاسیس کرده.

مادرش از زنان روزنامه‌نگار و روشنفکر زمان خودش بوده. اگر گرتا تونبرگ سوئدی رو جوان‌ترین فعال محیط زیستی بدونن، بی‌شک شخصیت داستان ما کهنسال‌ترین فعال محیط زیسته که تا همین الان که صد و دو سالشه دست از مبارزه برنداشته.

کسی که به مادر طبیعت معروفه. اگر تا الان حدس نزدید باید بگم که برای این قسمت سراغ مادربزرگ دوست داشتنی، مه‌لقا ملاح رفتم.

در نظرسنجی‌ای که من در اینستاگرام گذاشتم متاسفانه اکثریت آدم‌ها ایشون رو نمی‌شناختن. خواهشی که دارم اینه که اگر این قسمت رو تا آخر گوش کردید و دوست داشتید تا جای ممکن به بقیه هم معرفی کنید.

این بار نه به خاطر روزن، بلکه به خاطر شناختن زن توانمند و بی‌نظیر دوران معاصرمون. کسی که با وجود تمام محدودیت‌ها و سختی‌ها تلاش کرده تا دنیای بهتری بسازه. شاید داستان زندگی ایشون یک جایی برای یه آدمی الهام‌بخش و نجات دهنده باشه.

قبل از شروع باید بگم که در تهیه‌ی محتوای این قسمت علاوه بر سایت و مقالات مختلف از مجله‌ی اینترنتی دنیای زنان در عصر قاجار و مستند همه‌ی درختان من ساخته‌ی خانم رخشان بنی‌اعتماد استفاده کردم.

یکی بود یکی نبود، پنجم مرداد ماه 1296، یه گروه مسافر خسته که به مقصد مشهد حرکت می‌کردند و چهار روز سوار بر اسب بودند، به کاروانسرای عباسی در حوالی جنگل ابر می‌رسن.

همه‌شون مضطرب و هیجان زده‌ان. بین اون‌ها زنی وجود داره که بارداره. همراهانش به سختی از اسب پیاده‌ش می‌کنند و همه دنبال جایی هستند که زن بتونه بچه‌ش رو به دنیا بیاره اما همه‌ی اتاقای کاروانسرا پره.

وقت به دنیا اومدن بچه فرا رسیده و دیگه نمیشه معطلش کرد. برای همین بالاجبار زن رو به طویله کاروانسرا می‌برن و با عجله سر لگن می‌برنش. خیلی سریع هم نوکر که به حسین لال معروف بوده رو می‌فرستن دهی حوالی شاهرود تا ماما بیاره.

یه دو ساعتی طول می‌کشه تا ماما سر برسه و همین بین بچه به دنیا میاد. یه دختر که اسمش رو می‌ذارن مه‌لقا. مادر بارداری که ازش حرف زدیم اسمش خدیجه افضل وزیری بود.

زن خردمندی که روزنامه‌نگار و فعال حقوق زنانه. مادر خدیجه زنیه به نام بی‌بی خانم استرآبادی. از نویسنده‌های دوران مشروطه، اولین طنزپرداز ایرانی و کسی که اولین دبستان دخترانه رو تاسیس کرد. همون‌طور که گفتم در این قسمت می‌خوام داستان این سه زن رو تعریف کنم. مه‌لقا، خدیجه و بی‌بی‌خانم.

بی‌بی خانم یعنی مادربزرگ سال 1231 خورشیدی، حوالی بندر گز به دنیا میاد و در دربار ناصرالدین شاه درس می‌خونه و بزرگ میشه. همونجا هم با افسر جوانی به اسم موسی‌خان وزیرف آشنا و خیلی زود بهش علاقه‌مند میشه.

مادرش خدیجه باجی دل خوشی از این رابطه نداره. برای همین بی‌بی برای رسیدن به موسی خان تو سن بیست و دو سالگی از خونه فرار می‌کنه تا باهاش ازدواج بکنه.

ثمره‌ی این ازدواج سه فرزند میشه. علی‌نقی وزیری موسیقیدان معروف، حسنعلی وزیری نقاش برجسته ایرانی و شاگرد کمال الملک و خدیجه افضل وزیری مادر مه‌لقا.

زندگی بی‌بی خانم با موسی خان دوامی نداره و عمر عاشقیشون خیلی به درازا نمی‌کشه. کمی بعدتر موسی خان عاشق یک خدمتکار میشه و با اون ازدواج می‌کنه. بی‌بی خانم بعدها در کتاب معایب‌الرجال از رابطه‌ی سردش با همسر و اذیت‌ها و آزارهایی که دیده تعریف می‌کنه.

بی‌بی خانوم تو دربار درس میخونه اما به خوندن و نوشتن تو پستوهای خونه قناعت نمی‌کنه و میشه یکی از نخستین زنانی که دست به قلم می‌بره و در روزنامه‌های عصر مشروطه مثل تمدن، نشریه‌ی مجلس و حبل‌المتین مقاله می‌نویسه.

در واقع ایشون نخستین روزنامه‌نگار زن ایرانی محسوب میشه. اون سال‌ها کتابی منتشر شده بود از یک نویسنده‌ای ناشناس با عنوان تادیب زنان‌. در هر فصل از این کتاب نویسنده به راه و روش اصلاح یکی از رفتارهایی می‌پرداخت که منسوب به زنانه.

مثلا یک فصل در مورد قهر کردن بود. یه فصل در مورد لباس پوشیدن و راه رفتن و یا حتی خوابیدن. این کتاب یک جور رساله‌ی مردسالارانه‌ی قاجاری به حساب میومد. بذارید قسمت‌هایی ازش رو براتون بخونم.

رضای شوهر رضای خداست و غضب شوهر غضب خدا. فاضل‌ترین اعمال زنان اطاعت شوهر است. اگر شوهر نبود برای نسوان هیچ عمل فاضل‌تر از ریسمان ریستن نیست.

حریص بودن به ریسمان ریستن ساعتی، بهتر است زنان را از عبادت یک‌ساله‌. اگر شوهر داشته باشد و ریسمان بریسد که شوهر و اولاد او آن را جامه کنند و بپوشند، واجب می‌شود بر آن زن بهشت.

بی‌بی خانم این کتاب رو می‌خونه و نمی‌تونه ساکت بشینه و در جواب این رساله کتابی می‌نویسه به اسم معایب الرجال و در اون به هر فصل کتاب تادیب زنان جواب میده و علاوه بر اون چهار فصل دیگه هم در مورد معایب مردان اضافه می‌کنه.

در بخش آخر هم به شرح داستان زندگی خودش و داستان بی‌وفایی شوهرش می‌پردازه. بی‌بی خانوم در این کتاب آورده نه هر مردی از هر زنی فزون‌تر است و نه هر زنی از هر مردی فروتر.

تکرار بکنم جمله‌ رو، نه هر مردی از هر زنی فزون‌تر است و نه هر زنی از هر مردی فروتر. این جمله خیلی جای تفکر داره و در واقع معنای اصلی و درست فمینیسمه که بی‌بی خانم استرآبادی بیشتر از صد سال پیش نوشتنش.

در ادامه میگه زن و مرد خوب و بد هر دو می‌باشند. صفات حمیده و رزیده از همه قسم مشاهده می‌شود. اگر باید تربیت شوند باید همه را بنمایند. این کتاب اولین رساله فمینیستی ایران به حساب میاد که توسط یک زن نوشته‌ شده.

برگشتیم به بیشتر از صد سال پیش. حدودای سال 1285 همزمان با انقلاب مشروطه. وقتی که سواد داشتن زنان خودش یک اتفاق مترقی و نادر بوده.

تو همین سال‌ها بی‌بی خانوم اولین دبستان دخترانه رو تاسیس میکنه. مدرسه‌ای که اسمش رو دوشیزگان میذاره اما تعجبی نداره که با راه‌اندازی این دبستان موجی از مخالفت‌ها شروع میشه.

اعتراض‌هایی که حضور زنان در مدرسه و اصلا آموزش دختران رو غیر ضروری می‌دونن. این مخالفت‌ها برای نسل ما خیلی ناآشنا نیست. درست مثل اون چیزی که در مورد رفتن یا نرفتن زنان به ورزشگاه بیان میشه.

این روزها هم از باز شدن درهای آزادی به روی زنان هیجان داریم و هم هنوز غصه‌دار رفتن دختر آب هستیم. دختری که برای داشتن این حق ابتدایی ناباورانه سوخت و پر کشید و از بین ما رفت. به احترامش یک دقیقه سکوت بکنیم.

برگردیم به بی‌بی خانوم که بعد از کلی فشار بهش میگن که مصلحت در این است که مدرسه تعطیل شود اما تعطیلی مدرسه دوشیزگان همیشگی نیست و چندین سال بعد با دو شرط عجیب و غریب دوباره باز میشه.

شرط اول این بوده که نامش از دوشیزگان که شهوت‌انگیزه به نام دیگری تغییر بکنه. شرط دوم هم این بود که فقط باید بین چهار تا شش دانش‌آموز دختر رو پذیرش بکنه و دانش‌آموزان بیشتری رو نمی‌تونست قبول کنه.

این دانش آموزان هم از بین درباریان گزینش می‌شدند. در تاریخ مبارزه با تبعیض جنسیتی و روشنگری زنان، موضوع تاسیس اولین مدرسه‌ی دخترانه از جایگاه و اهمیت ویژه‌ای برخورداره.

این امکان یعنی امکان تحصیل که در ابتدا در اختیار خانواده‌های مرفه بود، با تلاش و پیگیری زنان گسترش یافت و کم‌کم آموزش و پرورش طیف وسیعی از دختران و زنان رو شامل شد.

اما در مورد دختر بی‌بی خانم یا مادر مه‌لقا ملاح. خدیجه افضل، اون‌طور که تعریف می‌کنند بسیار باهوش و با درایت بوده. خانم ملاح تعریف می‌کنه که پدربزرگش اون زمان‌ها با استادای دبیرستان دارالمعلمین صحبت کرده بود که بیان توی خونه و به پسراش آموزش بدن.

وقتی که استاد به اینا درس می‌داده مادر مه‌لقا که کوچکتر بوده همون دور و ورا برای خودش بازی می‌کرده. یه بار استاد از دایی جان یعنی برادر افضل خانم درس می‌پرسیده و دایی جواب رو نمی‌دونستنه.

اون وسط خدیجه افضل که درحال بازیگوشی بوده می‌پره وسط و سوال رو جواب میده. خلاصه این که استاد از هوش این دختر کوچولو به وجد و هیجان میاد.

افضل خانم تا دیپلم درس می‌خونه و تعجبی نداره که راه مادرش رو ادامه میده. مثلا دوران قبل رضاخان که هنوز مسئله‌ی کشف حجاب مطرح نشده بود برای خودش و مه‌لقا لباسی رو طراحی کرده و دوخته بود که شبیه روپوشهای امروزی بود و اعتقاد داشت که این لباس به چادر برتری داره چون توی اون دستاش آزاده و می‌تونه حرکتشون بده.

یه باری خدیجه افضل در نشریه‌ی شفق سرخ با نویسنده‌ای که به نام مستعار می‌نوشت وارد بحث و گفتگوی دنباله‌دار شد. در کتاب خاطراتش اومده که در تهران که بودم روزی روزنامه‌ی شفق سرخ رو به دستم دادن.

شخصی به نام مستعار حمله‌ی شدید به زن‌ها کرده بود. این مقاله مرا وادار به جوابگویی کرد. در سلسله مقالاتی در همان روزنامه‌ی شفق سرخ جواب گفتم که خلاصه آن چنین بود. زن را در خانه مخفی و محبوس کرده و از هر دانشی دور نگه داشته‌اید.

در کار خارج از خانه هم که شرکت نمی‌دهید. از بردن نامش هم عار دارید و به نام‌های منزل یا بچه‌های خانه از قبیل مادر حسن از او یاد می‌کنید. از حقوق انسانی هم که حقی برای او قائل نیستید. تمام حقوق هم به نفع مردان تعبیر و به مورد اجرا گذاشته می‌شود.

توقع دارید چه باشد و چه کند؟ مردان کشور همه چه می‌کنند؟ بگذارید زنان کشور هم همراه با مردان درس بخوانند و کار یاد بگیرند آن وقت خواهید دید که زنان کمتر از مردان نیستند.

مه‌لقا با همچین تاریخی در چنین خانواده‌ای به دنیا میاد. توی خونه لقا صداش می‌کردن و من هم از اینجا به بعد همین اسم رو استفاده می‌کنم. دوران کودکی و نوجوانی لقا به شیطنت و بازیگوشی می‌گذره.

شیطنتی که هنوزم که هنوزه توی سن صد و دو سالگی از صداش میشه فهمید. تو مدرسه اگرچه درسش خوب بوده اما همزمان به تنهایی کل مدرسه رو بهم می‌ریخته.

خودش تعریف می‌کنه که صبح‌های خیلی زود قبل از این که بچه‌ها برسن، می‌رفته مدرسه و داخل صندلی معلم رو پر از سوزن می‌کرده. معلم از همه جا بی‌خبر تا میومد و سر جاش می‌شسته دادش هوا می‌رفته.

بعضی وقتا هم وقتی همه‌ی بچه‌ها تو کلاس جمع شده بودند قبل از اومدن معلم با یه صابون بزرگ می‌افتاده به جون پله‌ی آخری که بعدش ورودی کلاس درس بوده. فکرش رو بکنید.

معلم زبون بسته همین که پاش رو می‌ذاشته رو پله‌ی آخر، با سر می‌افتاده توی کلاس و بعدش می‌گشته دنبال کسی که این کار رو کرده اما اگه از میزها صدا در میومد از بچه‌ها هم صدا میومد.

مدیر مدرسه می‌گفت این دختره دختر نیست. قیافه‌ی دخترونه داره اما شخصیتش پسرونه‌ست. لقا با وجود همه‌ی این شیطنت‌ها بسیار با استعداد بوده. علاقه به هنر باعث میشه خدیجه افضل پیش دایی جان کلونن تار یاد بگیره و روزها توی خونه تمرین کنه.

لقا کنار همه‌ی بازیگوشی‌هاش گاهی اوقات یه گوشه‌ای می‌شست و مادرش رو تماشا می‌کرد. یک روزی که مادر لقا و دوستش از بیرون برمی‌گردن می‌بینن از توی خونه صدای تار میاد.

میرن تو و… بله می‌فهمن که لقا ساز رو برداشته و داره صداش رو در میاره. دوست مادر لقا وقتی استعداد و علاقه‌مندیش رو می‌بینه قبول می‌کنه که بهش درس بده و اینطوری میشه که لقا یاد می‌گیره تار بزنه.

لقا یازده ساله میشه و کمک حال مادرشه و مدیر خونه. پدرش منصب دولتی داشت و فرماندار بود. به واسطه‌ی همین هم توی خونه‌شون برو بیا زیاد بود.

یه باری یه سری خانم باکلاس مهمون خونه‌شون میشن و لقا هم مسئول پذیرایی میشه. مثلا چایی شیرینی ببره، ظرفارو جمع کنه و از این قبیل کارها. وسط مهمونی یکی از خانوما خطاب به مادرش میگه که افضل‌جان، ما زنیم. ضعیفه و تو سری خور.

افضل خانم بعدا تعریف می‌کنه که لقا وقتی این حرف رو می‌شنوه یه دفعه بلند میشه و اخماش رو تو هم می‌کنه، لباساش رو مرتب میکنه و میره سمت برادرش و میفته به جون برادرش. حالا نزن کی بزن.

بعد کارش که تموم میشه میاد می‌شینه کنار مهمونا. از اون تاریخ هم هی می‌پرسیده من ضعیفه‌م؟ من ضعیفه و کتک خورم؟ ذهن کنجکاو لقا از همون موقع پر از سوال و دغدغه بوده.

افضل خانم که خودش آدم کتابخونی بود، اون زمان مشترک کتابفروشی‌ها شده بود و ازشون کتاب قرض می‌گرفت. کتاب‌هایی که موضوع اغلبشون رنج زنان و مشکلاتشون بود.

خدیجه افضل کتاب‌ها رو دست لقا میداد و ازش می‌خواسته بعد از اینکه درس و مشقش رو نوشت بیاد و براش کتاب بخونه. این جلسات کتابخونی باعث شد که اون از همان زمان با مسائل زنان و دردهاشون آشنا بشه و مدام با خودش فکر کنه که چرا باید نشست و این ظلم رو تحمل کرد.

سیزده، چهارده ساله که میشه و وقتی کلاس ششم رو تموم می‌کنه به مدرسه‌ی دارالمعلمات میره. مدرسه‌ای که برای تربیت معلم‌ها درستش کرده بودن.

روزها در این مدرسه به تجربه‌ی کشف دنیای جدید و البته شیطنت‌های همیشگیش می‌گذره اما اوضاع همینطوری نمی‌مونه. دنیای تحصیل و شیطنت‌های لقا بعد از فارغ‌التحصیلی از دارالمعلمات متوقف میشه.

لقت ازدواج می‌کنه. به دست آوردن دل دختر عصیانگری مثل مه‌لقا که اصلا هم با پسر خوب نیست کار سختیه. همسرش که از اقوامه با پیگیری‌های زیاد و ابراز عشق‌های متوالی بالاخره موفق میشه دل لقا رو به دست بیاره.

کمی بعد از ازدواج هم لقا باردار میشه اما عمر این زندگی و عاشقی خیلی طولانی نیست و به نظر میرسه که همسرش خیلی به رابطه‌شون متعهد نبود و در نتیجه این ازدواج خیلی زود به جدایی می‌رسه.

جستجوهای من در مورد سال ازدواجشون به نتیجه‌ای نرسید اما طلاقشون حدود سال 1324 اتفاق می‌افته؛ یعنی وقتی که لقا بیست و هشت ساله و فرزندش هم دو سه ساله بوده.

بعد از طلاق با اصرار پدرش خودش و بهروز به خانه‌ی پدری برمی‌گردن. لقا دوباره به دانشگاه برمی‌گرده و در رشته‌ی فلسفه و علوم تربیتی ثبت نام می‌کنه و به واسطه‌ی یکی از فامیل‌هاشون در کتابخانه‌ی دانشکده‌ی حقوق مشغول به کار میشه.

زندگی در خانه‌ی پدری سخت میگذره. پدرش مدام برای ازدواج مجدد تحت فشار قرارش میده. در نتیجه‌ی این فشارها لقا افسرده میشه و روزها به ناراحتی و گریه می‌گذره. اگرچه که خودش از این روزهای سخت هم با شوخ‌طبعی و طنازی یاد می‌کنه.

از اون جایی که تحصیل و کسب علم برای خانواده‌ی ملاح خیلی مهم بوده، خواهر و برادر لقا معلم انگلیسی سرخونه داشتن یعنی یه آقای معلمی میومده و به بچه‌ها درس می‌داده. لقا این آقا رو به چشم برادری خوب می‌بینه اما نه برای خودش.

یه روزی پیش آقای معلم میره و دختر دایی خودش رو برای ازدواج بهش پیشنهاد میده. فکر می‌کنید آقای معلم چی میگه؟ پاسخش منفیه اما چرا؟ چون که دلش گرفتار یکی دیگه‌ست. گرفتار لقا.

لقا وقتی این موضوع رو می‌فهمه خیلی عصبانی میشه اما اون لحظه هرگز فکرش رو هم نمی‌کنه که زندگی قراره چطور سرنوشتش رو با همین آقای معلم گره بزنه.

با فشارهای پدر زندگی روز به روز برای لقا سخت‌تر میشه. از یه طرف خیلی رابطه‌ی خوبی با آقایون در نقش همسر نداره و ازدواج اولش هم موفق نبوده و از طرف دیگه هم رابطه‌ی ناموفق مادر و پدرش رو دیده و کلا نسبت به ازدواج بدگمانه.

یه روزی که از شدت افسردگی و فشار به گریه افتاده موضوع رو با خواهر خونده‌ش مطرح می‌کنه. خواهر خونده‌ش کی بوده؟ دختر همون خانومی که بهش تار یاد می‌داد.

خواهر خونده پیشنهاد میده که دست از لجبازی برداره و از بین همه‌ی خواستگارها، کسی که به نظرش معقول‌تره رو انتخاب کنه بعد استخاره بگیرن ببینن که چی میاد.

لقا یکم بالا و پایین می‌کنه و آدم‌های مختلف رو از نظر می‌گذرونه تا این که یک نفر رو انتخاب می‌کنه. همون آقای معلم. همون روز استخاره می‌کنن و خوب درمیاد. حسین ابوالحسنی همون جوون معلمه.

متولد سال 1299. یعنی سه سال از لقا کوچک‌تر. کارمند آموزش و پرورش و کسی که با لقا پیمان همراهی و همدلی بست. پشت هر زن موفق هم یک مرد حامی و همدل وجود داره.

مه‌لقا در تمام سال‌های فعالیتش از حمایت همسر برخورداره. سال 1345 با وجود این که چهار فرزند داشته با همدلی و همراهی همسر و مادرش برای تحصیل در مقطع دکترا به فرانسه میره.

برگردیم به زندگی حرفه‌ای لقا. خانم ملاح بعد از مدتی رئیس موسسه‌ی تحقیقات روانشناسی دانشگاه تهران میشه. کتابخونه‌ی اونجا رو کاملا تجهیز میکنه اما متوجه میشه که موضوع اغلب کتاب‌ها روانشناسیه و تصمیم می‌گیره تا کتاب‌های متنوع‌تر و جدیدتری رو بیاره.

بین کاتالوگ‌هایی که به دستش می‌رسیده به کتابی بر می‌خوره به اسم محیط زیست و آلودگی‌های اون. عنوان کتاب براش جالب می‌شه و کل کتاب رو که به زبان انگلیسی بوده می‌خونه و اونجاست که مسیر زندگیش تغییر می‌کنه و از اون تاریخ بعد لحظه به لحظه‌ش با محیط زیست گره می‌خوره و تصمیم می‌گیره تا به صورت تجربی و عملی در این زمینه فعالیت کنه.

کم کم هم فعالانه در تمام جلسات و سمینارهای مربوط به محیط زیست و آلودگی هوا شرکت می‌کنه و زیر و بم قضیه رو یاد می‌گیره. مه‌لقا در سال 1356 و در سن شصت سالگی بازنشست میشه. در همین سال به دعوت اداره بازرسی کل کشور، برای تحقیق روی موضوع آلودگی هوای تهران داوطلب میشه.

مطالعات و تلاش‌هاش باعث میشه که کارخونه‌ی سیمان از تهران به حاشیه شهر منتقل بشه و بعد تر هم کمک می‌کنه تا کارخونه‌های آجرپزی، گازسوز بشن اما همه‌ی این‌ها برای اون روح بی‌قرار مه‌لقا کافی نیست.

همون سال 1356 به این نتیجه میرسه که همه‌ی ما در قبال محیط زیست مسئولیم و حفاظت از اون جز با یک حرکت جمعی امکان‌پذیر نیست. با همین هدف و برای گرفتن اطلاعات و تجربه‌ی جاهای دیگه سراغ سفارت‌خونه‌های کشورهای مختلف میره.

پنجاه و هفت انقلاب میشه و خیلی زود ایران وارد جنگ میشه. طرح‌ها و ایده‌های مه‌لقا هم متوقف میشن. زمان می‌گذره تا و اون حسین ابوالحسنی وارد دهه‌ی هشتم زندگیشون میشن.

مه‌لقا هفتاد و شیش سال و همسرش هفتاد و سه سال سن داره. دوباره تکرار می‌کنم، مه‌لقا هفتاد و شیش سال و همسرش هفتاد و سه سال داره وقتی که اولین تشکل زیست‌محیطی زنان در ایران رو تاسیس می‌کنن.

اسمش رو میذارن جمعیت زنان مبارزه با آلودگی محیط زیست. دو سال بعد یعنی سال 1374، جمعیت زنان از وزارت کشور مجوز رسمی فعالیت دریافت می‌کنه. توی یکی از اولین تراکت‌های پخش شده برای معرفی جمعیت، این‌طور اومده.

سیاره‌ی خاکی ما زمین، این اسطوره‌ی حرکت و پویایی، برای سلامت و بقای خود نیازمند حمایت دست‌های توانگر ماست. بیایید برای زمینی سبز و آسمانی آبی هم‌پیمان شویم.

اسم جمعیت به نام زنانه اما عضویت برای آقایون منعی نداره و همه می‌تونن همراه بشن اما انجمن چیکار می‌کنه؟ فعالیت‌های انجمن روی آموزش متمرکزه. آموزشی که بشه در زندگی روزمره ازش استفاده کرد و در نتیجه‌ی اون اقشار مختلف و جوامع محلی برای دوستی با محیط زیست توانمند‌تر بشن.

شاید بعضی‌ها بپرسند که چرا اسم این جمعیت با نام زنان گره خورده؟ خود خانم ملاح میگه که اگرچه مردان هم می‌تونن در این جمعیت عضو بشن و فعالیت کنند اما از نظرش خانم‌ها نقش مهم‌تری در این زمینه دارند. برای این حرفش هم چندتا دلیل میاره.

اول این که یک زن و یک مادر بهتر می‌تونه به فرزندانش یا به جامعه آموزش بده. دوم اینکه زن مسئول پخت و پزه در نتیجه مواد خام رو می‌گیره و بعد از اون زباله تولید می‌کنه. سوم این که اعتقاد داره زن‌ها ملعبه دست سرمایه‌داری شدند.

سیستمی که برای سود بیشتر طبیعت رو نابود می‌کنه. با تبلیغاتش زنان رو هدف قرار میده تا بیشتر مصرف کنند و به تبع اون بیشتر زباله تولید کنن. در واقع الان اصلی‌ترین مصرف‌کنندگان رو زنان تشکیل می‌دهند.

به نوعی سرمایه‌داری زنان رد دچار بیماری مصرف و خرید کرده اما همه‌ی این‌ها به این معنا نیست که مردان در جمعیت حضور نداشته باشند بلکه مردهای بسیاری حتی عضو هیئت امنا هستن.

مهم‌تر از همه همسرشه که در تمام این راه همراهشه تا 1388 که متاسفانه فوت می‌کنه. حسین ابوالحسنی وصیت می‌کنه تا در مراسم یادبودش تنها درختی کاشته بشه. خانوم ملاح هم به این وصیت عمل می‌کنه.

مه‌لقا ملاح دو دهه‌ی اخیر عمرش رو در جمعیت زنان صرف آموزش زنان خانه‌دار و معلمان مدارس و آشناییشون با محیط زیست کرده و موفق شده که شعبه‌های جمعیت رو در شونزده استان کشور گسترش بده و حتی الان هم به بیست و پنج هزار خانواده در نواحی مختلف تهران آموزش داده.

سال‌هاست که منزل شخصیش رو هم به دفتر کار جمعیت و پاتوق طرفداران محیط زیست تبدیل کرده اما این همه‌ی دستاوردهای این جمعیت نیست. اون‌ها موفق شدند دو واحد درسی اختیاری آشنایی با محیط زیست رو برای دانشجویان به تصویب برسونند.

تصویب کردند که در مهدکودک‌ها به بچه‌ها آموزش‌های محیط زیستی بدن یا در درمانگاه‌ها برای بانوان خانه‌دار یا میانجی‌گران بهداشت کلاس آموزشی بذارن. علاوه بر این‌ها فصل‌نامه‌ی خبری کاربردی‌ای به عنوان فریاد زمین رو منتشر می‌کنن.

اون‌ها باور دارند که مردم باید یاد بگیرن فریادهای طبیعت رو بشنون. فریادهایی مثل تغییرات آب و هوا، آب شدن یخ‌ها، نابودی منابع طبیعی یا فقر و گرسنگی. قدم گذاشتن در این راه البته با سختی‌های بسیار همراه بوده.

اسماعیل کهرم که خودش فعال محیط زیسته تعریف می‌کنه که برای اعتراض به طرحی که جنگل‌های مازندران زو از بین می‌برده، اتوبوس گرفتن و به استانداری مازندران در شهر ساری رفتند تا حرفشون رو زیر پنجره‌ی اتاق فرمانداری فریاد بزنن.

برای ساعت‌ها اونجا سخنرانی و اعتراض می‌کنن اما دریغ از یک پنجره استانداری که برای شنیدن حرفاشون باز بشه. بعد از ساعت‌ها یک نفر به بهانه‌ی ایجاد نظم سراغشون میاد و ازشون می‌پرسه که سردسته‌شون کیه؟

همه به لقا اشاره می‌کنن. بانوی ریز اندامی که دهه‌ی نهم زندگیش رو سپری می‌کرده و زیر بارون تند مازندران پتو و لحاف دور خودش پیچیده و زیر طاقچه نشسته.

یاخود خانم ملاح تعریف می‌کنه که روزی داشته با شن‌کش، جوب آب رو پاک میکرده که یه ماشین آخرین مدل از کنارش رد میشه. راننده زباله‌ش رو پرت می‌کنه توی جوب و فریاد میزنه که خانم سپور، اینم بردار.

حتی با دوستای تحصیل کرده‌ش هم مشکل داشته و خیلی اوقات برای این که باهاش شوخی کنن کیسه‌ی زباله رو داخل آب می‌نداختن تا خانم ملاح بدوه از آب بگیرتش.

مه‌لقا ملاح و خانواده‌ش چند ساله که هیچ زباله‌ای تولید نکردن. در واقع جز زباله‌ی بازیافتی مثل کاغذ و پلاستیک هیچ زباله‌ای رو بیرون از خونه نذاشتن. اونا توی حیاط خونه چاهی کندن و زباله‌های تر رو در اون می‌ریزن.

زباله‌ها تبدیل به کود میشه و برای درخت‌های حیاط ازش استفاده می‌کنن. به علاوه از کیسه‌های پلاستیکی یا بطری‌های پلاستیکی هم استفاده نمی‌کنن.

باور نکردنیه اما از دستمال‌های پارچه‌ای سفید و گل‌دار جای دستمال کاغذی استفاده می‌کنن.

مه‌لقا ملاح در ایران زندگی می‌کنه و حالا صد و دو سال سن داره و به عنوان کهنسال‌ترین فعال مدنی ایران، همچنان در دفاع از محیط زیست و در عرصه حقوق زنان حضور فعال داره.

در سال 1385 برای احقاق حقوق زنان در اولین نشست دست‌اندرکاران کمپین یک میلیون امضا، شرکت می‌کنه و اولین سخنران جلسه.ست. بعد هم با تشکیل جلسات در خونه‌ی مسکونی خودش از کمیته‌ی مادران کمپین حمایت می‌کنه.

در بهمن ماه سال 1392 در حالی که نود و شیش سال سن داره در پویشی به اسم ارتش هواداران کوچک که متشکل از کودکان بود شرکت می‌کنه. در فیلمی که رخشانه بنی اعتماد از زندگی خانم ملاح ساخته با اسم همه‌ی درختان من، صحنه‌ی تکان دهنده‌ای وجود داره.

بچه‌ها با ماشین‌های سفید و آبی رنگ روی زمین، تصویر کوه دماوند رو ساختن. مه‌لقا روی ویلچر نشسته و دور تا دورش رو آدم گرفته. یه دفعه به تقلا میوفته تا خودش رو از ویلچر جدا کنه. به سختی بلند میشه و روی زمین میشینه تا مقابل کوه دماوند به سجده بیفته و برای زنده موندنش دعا کنه.

مه‌لقا ملاح به پاس خدمات ارزنده و دیرینه‌ش در عرصه‌ی دفاع از محیط زیست، از سوی گروه‌ها و نهادهای گوناگون داخلی و بین‌المللی مورد قدردانی قرار گرفته و در سال 1390، کمیته‌بین‌المللی نجات پاسارگاد که هر ساله به چهره‌های شناخته شده در عرصه‌های گوناگون جایزه میده، خانوم ملاح رو به عنوان برترین شخصیت سال در رشته‌ی محیط زیست و میراث طبیعی برگزید.

تازه‌ترین کارش هم ترجمه‌ی کتاب طراحی کشاورزی پایدار برای احیای زمین‌های کشاورزی و مقابله با بیابان‌زاییه که با سرپرستی ایشون و مشارکت اعضای جمعیت زنان ترجمه و منتشر شده.

اسماعیل کهرم در مورد خانم ملاح این‌طور میگه. مهم‌ترین و بارزترین ویژگی ایشون سخت‌کوشیه. با این که سن و سالی از او گذشته اما این روحیه‌ی سخت‌کوشیش تغییر نکرده.

یادم میاد که برای یک همایش محیط زیست به اردبیل رفته بودیم که مسئول برگزارکننده‌ی همایش ساعت دوازده شب از ما خواست که در جلسه‌ای شرکت کنیم. خوب یادمه که این جلسه تا پنج صبح ادامه داشت و این بانو که اون زمان نود و یکی دو سال داشت در این پنج ساعت حتی یک پلک هم نزد.

شش، هفت ماه پیش هم با من تلفنی صحبت می‌کردن و ایشون از دغدغه‌شون در مورد دریای مازندران می‌گفتن. این مکالمه بیشتر از یک ساعت و نیم به طول انجامید اما او خسته نشد و با حرارت و حس دلسوزی دغدغه‌هاش رو بیان می‌کرد. در یک جمله میشه گفت که تا به حال بانویی به سخت‌کوشی، جدیت و پشتکار ایشون نه در ایران و نه در هیچ کجای جهان ندیدم.

مه‌لقا ملاح با عبور از صد سالگی و در حالی که روی ویلچر میشینه درخت می‌کاره. مادر طبیعت همچنان دل نگران فرزندشه. شاید پیام تلاش‌های او این باشه. پاسداری از محیط زیست، سن و زمان و مکان نمی‌شناسه.





این قسمت هفتم از روزن و اولین قسمت از سریال روزنان بود. ممنونم از شما که به این قسمت گوش کردین‌ همینطور ممنونم از مسلم رسولی عزیز که موسیقی ابتدا و انتهای روزن رو برای من ساخته.

صداهای آشنایی که در ابتدای پادکست شنیدیم متعلق به دوستان من و فعالان پادکست فارسیه که برای این قسمت با من همکاری کردن. در انتها می‌خوام به دو مورد اشاره بکنم.

اول اینکه یادی بکنم از هشت فعال محیط زیست، سام رجبی، امیرحسین خالقی، هومن جوکار، سپیده‌ی کاشانی، نیلوفر بیانی، طاهر قدیریان و عبدالرضا کوهپایه. کسانی که از زمستان 1396 تا الان در زندان هستند. آرزو می‌کنم که هر چه زودتر به جمع خانواده‌هاشون برگردن.

همینطور می‌خوام به خودمون یادآوری کنم که زمینی که در اون زندگی می‌کنیم اصلی‌ترین سرمایه‌ی ماست و به قول خانوم ملاح همه باید برای حفظ و نگهداریش تلاش بکنیم.

خیلی اوقات نیاز نیست که کار پیچیده‌ای انجام بدیم و میشه از حرکت‌های کوچیک شروع کنیم.

مثلا تا حد ممکن زباله تولید نکنیم. جای خریدن آب معدنی، قمقمه‌های شخصی استفاده کنیم. وقت خرید کردن کیف‌های پارچه‌ای همراه داشته باشیم و به کیسه‌های پلاستیکی نه بگیم.

جای ظروف پلاستیکی یک‌بار مصرف، ظرف‌های شخصی داشته باشیم و مهم‌تر از همه وقتی در طبیعت هستیم، آلوده‌ش نکنیم و مراقبش باشیم.

روزن رو می‌تونید از تمام اپ‌های پادگیر مثل کست‌باکس، اپل پادکست، اورکست، پادکست ادیکت یا مثلا از ناملیک دریافت کنید.

اگر به موضوع زنان و برابری جنسیتی علاقه‌مندید پیشنهاد می‌کنم روزن رو در توییتر یا اینستاگرام هم دنبال بکنید. من اونجا روزانه اخبار و موضوعات مربوط به زنان رو به اشتراک میذارم. آیدی من در تمامی شبکه‌های اجتماعی روزن پادکسته.

حتما اونجا برام کامنت بذارید و نظراتتون رو با من مطرح کنید. اگر که این قسمت رو هم دوست داشتید، دمتون گرم. به بقیه هم معرفی کنید. تا قسمت بعدی هدیه، مهرماه 1398.



بقیه قسمت‌های پادکست روزن را می‌تونید از طریق CastBox هم گوش بدید.

https://castbox.fm/episode/قسمت-۷-–-مه‌لقا-ملاح،-مادر-محیط-زیست-ایران-id2043852-id195512875?utm_source=website&utm_medium=dlink&utm_campaign=web_share&utm_content=%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA%20%DB%B7%20%E2%80%93%20%D9%85%D9%87%E2%80%8C%D9%84%D9%82%D8%A7%20%D9%85%D9%84%D8%A7%D8%AD%D8%8C%20%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1%20%D9%85%D8%AD%DB%8C%D8%B7%20%D8%B2%DB%8C%D8%B3%D8%AA%20%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-CastBox_FM