قسمت هشتم– توران میرهادی، مادر صلح و کودکی

سلام من هدیه میری‌مقدم هستم و شما به قسمت هشتم روزن گوش می‌دید که در آبان ماه ۱۳۹۸ منتشر میشه. روزن پادکستی در مورد زنان و برابری جنسیتیه.

این دومین قسمت از سریال روزنان هست. سریالی که در هر قسمت اون من داستان زندگی یک زن پیشروی ایرانی یا خارجی رو تعریف می‌کنم.

روزنان قراره بخشی از اپیزودهای روزن رو تشکیل بده. ایده‌آل خودم اینه که در هر فصل، یعنی هر سه ماه، یک قسمت به روزنان اختصاص داده بشه.

قبل از این که داستان امروز رو شروع بکنم، می‌خوام ازتون تشکر کنم بابت حمایت‌هایی که از قسمت اول روزنان کردید. قسمت قبلی که من در مورد خانم مه‌لقا ملاح صحبت کردم یکی از پرشنونده‌ترین قسمت‌های روزن بود و به من انگیزه داد تا قسمت دوم این سریال رو با فاصله‌ی زمانی کمتری آماده کنم.




قسمت دوم روزنان هم در مورد یک شخصیت ایرانیه. قهرمان داستان ما رو معمار نهاد کودکی ایران می‌دونن. بزرگ زنی که تمام عمر هشتاد و نه ساله‌ش رو برای آموزش و پرورش کودکان صرف کرده.

بیشتر از شصت سال پیش مدرسه‌ای رو راه‌اندازی کرده که به لحاظ ساختار و روش اداره، هنوزم که هنوزه نظیری براش وجود نداره.

وقتی حتی بزرگسالان هم به منابع آموزشی و اطلاعاتی دسترسی نداشتند، شخصیت داستان ما برای کودکان ایران زمین، فرهنگنامه‌ی کودکان و نوجوانان رو راه اندازی کرده.

حتم دارم خیلی قبل‌تر از این که من این معرفی رو بگم و فقط با شنیدن صدای اول پادکست، حدس زدید که قراره در مورد چه کسی صحبت بکنم. در مورد توران‌خانم میرهادی، مادر صلح و کودکی.

در تهیه‌ی بخش‌هایی از این قسمت من از مستند توران‌خانم ساخته رخشان بنی‌اعتماد و مجتبی میرطهماسب استفاده کردم. توصیه می‌کنم حتما حتما حتما این مستند رو ببینید.

طبق چیزی که من شنیدم همزمان با سالروز مرگ توران‌خانم یعنی هجده آبان این مستند در شبکه نمایش خانگی منتشر میشه و قابل خریداریه. خب با این مقدمه بریم تا داستان زندگی توران‌خانم رو بشنویم.

قصه‌ی ما از سال ۱۲۹۵ شروع میشه. وقتی اولین گروه از دانشجویان ایرانی برای تحصیل به کشور آلمان اعزام شدند. بین اون‌ها دانشجوی نخبه‌ای وجود داره به اسم فضل‌الله که در رشته مهندسی راه و ساختمان مشغول به تحصیل میشه.

سال‌های پایانی جنگ جهانی اوله و تب فعالیت‌های دانشجویی بالا گرفته. در یکی از جلسات دانشجویی دانشگاه مونیخ فضل‌الله میرهادی با دختر هنرمند و مجسمه‌سازی به اسم گرتا دیتریش آشنا میشه.

خیلی زود این دو به هم علاقه‌مند میشن و کمی بعدتر هم ازدواج می‌کنن. این زوج بعد از ازدواج به ایران برمی‌گردن و فضل‌الله میرهادی به پروژه‌ی راه‌آهن سراسری ایران اضافه و جزو مهندسین مورد اعتماد رضاشاه میشه.

چنان که هر وقت رضاشاه از پروژه بازدید می‌کرده، یه مرتبه از جمع جدا می‌شده و از فضل‌الله می‌خواسته که برای گزارش دادن پیشش بره چون می‌دونسته که هم محاسن و هم معایب رو در یک کلام حقیقت رو میگه.

اون سال‌ها امکانات پزشکی به اندازه‌ی امروز نبود و هر از چندی بیماری‌های واگیردار شیوع پیدا می‌کرد. خانواده‌ی میرهادی برای این که به این بیماری‌ها مبتلا نشن تابستون‌ها به شمیران می‌رفتند و در چادر زندگی می‌کردن.

در همین دوران‌ها زیر درخت و در هوای پاک شمیران، چهارمین فرزند این خانواده به دنیا میاد. دختری که اسمش رو توران می‌گذارن. کسی که قرار بوده برای سال‌ها مادر همه‌ی کودکان ایران زمین باشه.

توران میرهادی در بیست و ششمین روز از بهار سال ۱۳۰۶ به دنیا میاد. کودکیش در طبیعت و هنر سپری میشه. در خونه‌ای که همه جای اون مجسمه‌های مادر رو می‌شه دید.

مادر بعد از به دنیا اومدن بچه‌ها، البته دست از مجسمه‌سازی برمی‌داره و زندگیش رو وقف بزرگ کردن فرزندانش می‌کنه. بعدها وقتی ازش می‌پرسن که چرا مجسمه‌سازی رو رها کردی، میگه من انسان ساختم و این خیلی سخت‌تره.

فرزندان خانواده با خرد و فرهیختگی فضل‌الله و گرتا بزرگ میشن. مادر به تحصیلات بچه‌ها اهمیت زیادی می‌داده و معتقد بوده که باید زبان‌های دیگر رو هم یاد بگیرن. خودش به فرزندانش آلمانی یاد می‌داده و بچه‌ها معلم خصوصی فرانسه داشتن. انگلیسی رو هم که در مدرسه یاد می‌گرفتن.

توران از همان خردسالی صدای دو فرهنگ رو در گوش‌های خودش می‌شنید. از یک گوش مادرش رو می‌شنید که با اون از ادبیات آلمان صحبت می‌کرد و از سوی دیگه به خدمتکاران خونه گوش می‌داد که براش از قصه‌های عامیانه‌ی ایرانی تعریف می‌کردن.

اون زمان‌ها خبری از کتاب‌های داستانی ایرانی نبود و قصه‌ها سینه به سینه نقل می‌شد. خانواده‌ی میرهادی گیس سفیدی تو خونه داشتن به اسم سکینه خانم که کلید‌داری، انبارداری و به طور کلی امورات خونه رو انجام می‌داد.

سکینه خانم شب‌های تابستانی تو حیاط خونه و زمستونا زیر کرسی، پنج فرزند خانواده رو جمع می‌کرد و براشون قصه می‌گفت. قصه‌ی کدو قلقله‌زن، ماه پیشونی، قصه‌ی نمکی.

از اون سمت هم مادر برای بچه‌ها داستان شنل قرمزی، سفید برفی و دخترک کبریت فروش رو تعریف می‌کرد. از اونجایی هم که از کودکی به بچه‌هاش آلمانی یاد داده بود، اون‌ها خیلی زود تونستن کتاب‌های کودک رو به زبان آلمانی بخونن و اینجوری بود که آرزوی سیر در سرزمین‌های دور دست در دل بزرگ توران کاشته‌ شد.

علاقه‌ش به خوندن رمان در سن دوازده، سیزده سالگی به اوج رسید. اون سال‌ها رمان‌های نویسنده‌ای به اسم حسین‌قلی مستعان مد شده بود. داستان‌های عاشقانه‌ای به سبک بازاری که بیشتر برای فروش نوشته می‌شدن.

یه روز برادر بزرگ توران ازش می‌پرسه که تو چه کتابایی می‌خونی. توران هم میره و رمان‌هاش رو میاره جلوی برادر می‌گذاره. برادر این کتابا رو که می‌بینه میگه اینا فقط به درد سوزوندن می‌خورن.

زمستون بوده و برای گرم کردن خونه بخاری روشن کرده بودن. برادر بلند میشه و مقابل چشمای توران، دونه دونه کتابا رو توی بخاری میندازه و می‌سوزونه.

بعد رو به توران می‌کنه و میگه اگه میخوای کتاب بخونی، کتاب خوب بخون. بعدشم بلند میشه و کتابی براش میاره به اسم امشب زنی می‌میرد.

بعد از خوندن اون کتاب توران به سمت ادبیات میره و آثار نویسنده‌هایی مثل ویکتور هوگو یا چارلز دیکنز رو می‌خونه. کل کتاب بر باد رفته رو به زبان اصلی می‌خونه. با جنگ و صلح آشنا میشه، رمان جان شیفته رو می‌خونه و فرازها و نشیب‌هاش رو تجربه می‌کنه.

شاید الان شناختن این نویسنده‌ها و کتاب‌هاشون عادی به نظر بیاد اما داریم در مورد هشتاد، نود سال پیش صحبت می‌کنیم. زمانی که نه اینترنت بوده و نه تلویزیون و نه هیچ رسانه‌ی جمعی دیگه‌ای.

احتمالا بپرسید که با وجود این دو صدایی فرهنگی، بچه‌ها چطور تربیت‌ شدن. باید بگم که گرتا اگرچه مادری آلمانی بود اما فرزندانش رو یک ایرانی خالص به بار آورد و فارسی زبان اصلی خانواده‌شون بود.

توران در سیزده، چهارده سالگی با احوالات ژاندارک آشنا شد و در هفده سالگی شاهنامه رو تموم کرد. هنوزم که هنوزه در بسیاری از خانواده‌ها صحبت درباره‌ی عشق ممنوعه اما گرتا اون زمان با بچه‌هاش در مورد عشق صحبت می‌کرد.

بچه‌ها فرصت پیدا می‌کردند درباره‌ی این موضوع صحبت بکنن و شکل‌های مختلف عشق رو بشناسن. مادر نه فقط با کتاب‌ها بلکه در لحظه لحظه‌ی زندگیش به بچه‌ها درس می‌داد.

یک شب بارون شدیدی در تهران میاد. صبح که از خواب بیدار میشن، می‌بینن که دیوار خونه‌ی همسایه فرو ریخته طوری که بین خونه‌ی اونا و خونه‌ی همسایه دیگه دیواری وجود نداشته.

پدر و آقای همسایه دنبال چاره بودن که مادر پیشنهادش رو مطرح می‌کنه. میگه دیوار ریخته اما چه عیبی داره. چرا اینجا رو دوباره دیوار بکشیم. مگه نه این که هم ما با همسایه‌ها دوستیم و هم بچه‌ها با هم دوستن. چی میشه اگه بدون دیوار کنار هم زندگی کنیم.

اون زمان‌ها که تلویزیون نبود، گرتا گرامافون رو روشن می‌کرد و همه در کنار هم موسیقی گوش می‌دادند. سینما رفتن بخشی از تفریحات دسته‌جمعی خونواده بود اما در حد یک سرگرمی باقی نمی‌موند.

بعد از دیدن فیلم اگه بچه‌ها می‌گفتن که فیلم قشنگی بود مادر نمی‌پذیرفت. می‌گفت قشنگ یعنی چی؟ از چه چیز اون خوشتون اومد؟ چرا خوشتون اومد؟ و اینجوری به بچه‌ها یاد می‌داد که هم درون خودشون و هم واقعیت‌های فیلم رو تحلیل کنن.

توران با پایان دبیرستان در رشته‌ی علوم طبیعی دانشگاه تهران قبول و در همین دوره با جبار باغچه‌بان آشنا میشه. جبار باغچه‌بان کسیه که طرح مبارزه با بی‌سوادی رو پیش می‌برده.

در دبستان سعدی سرچشمه کلاسی بود متعلق به جبار باغچه‌بان. توران‌خانم به این کلاس‌ها میره و با هنر باغچه‌بان در تدریس آشنا میشه. می‌بینه که چطور در مقطع پیش از دبستان با بچه‌های ناشنوا و لال کار می‌کنه.

این اتفاق مسیر زندگیش رو تغییر میده. خضور در کنار باغچه‌بان بهش اهمیت آموزش سواد پایه رو یاد میده و این که آموزش و پرورش، قراره برای بچه‌ها انگیزه ایجاد بکنه و از همین طریق هم بهشون آموزش بده.

بعد از اون به عنوان دانشجوی آزاد به کلاس درس محمدباقر هوشیار که استاد علوم تربیتی بود میره و دیگه با اطمینان، خودش و علاقه‌ش رو در راه دیگه‌ای می‌بینه‌. از رشته‌ی علوم طبیعی انصراف میده و تصمیم می‌گیره برای تحصیل در رشته‌ی علوم تربیتی و روانشناسی به فرانسه بره.

رفتنش همزمان میشه با جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط متفقین. وقتی که برای تحصیل به فرانسه میره، این کشور به تازگی از اشغال آلمان خارج شده.

دیدن ویرانه‌های جنگ روح توران رو بی‌قرار می‌کنه. از خودش می‌پرسه که چرا هیتلر اومد و چطور رهبر آلمان شد. حتی مادرش هم که آلمانی بوده هیچ جوابی برای این نداشته که چرا مردم آلمان به رهبری هیتلر دنیا رو به آتیش کشیدن.

با ذهن پرسشگرش که ثمره‌ی طبیعت مادر و پدرشه به این نتیجه میرسه که نوع تعلیم و تربیت در این کشور، انسان‌ها رو مطیع، تابع و بی‌اختیار رشد داده. خلاقیت و قدرت تصمیم‌گیری رو از اون ها گرفته و در نتیجه اون‌ها نمیتونن اعمال خوب و بد رو از هم تشخیص بدن.

همون جا اولین ایده‌های تشکیل نظام آموزشی متفاوت به ذهنش می‌رسه. نظامی که در اون انسان‌ها خلاق و با اراده تربیت بشن.

سال ۱۹۲۵ و یک سال بعد از پایان جنگ در پاریس، کار عملی رو با بچه‌های کودکستانی و مدارس ابتدایی آغاز می‌کنه. کشور در شرایط قحطی به سر می‌بره و قوت غالب توران بلوط بوداده‌‌ست.

تابستون‌ها برای بازسازی ویرانه‌های جنگ، داوطلبانه به بوسنی و هرزه‌گوین میره. کارش این بوده که خاک رو از کوه بکنه و توی چرخ دستی بریزه. بعد به پشته‌های راه‌آهن ببره و خالی کنه، یعنی کار سنگین فیزیکی از شیش صبح تا دو بعدازظهر.

فعالیت سنگین فیزیکی، احترام عمیقی در اون نسبت به کار و کارگر به وجود میاره و دیدن چهره‌ی اروپا و ویرانه‌های بعد از جنگ باعث میشه بیش از پیش به اهمیت آموزش و پرورش در حفظ یا نابودی ارزش‌های انسانی پی ببره.

اما سال‌های تحصیل با تلخی‌های دیگه‌ای هم همراهه. در همین سال‌ها برادر جوانش فرهاد رو در یک سانحه‌ی رانندگی از دست میده. غمی که تا آخر عمر در قلبش باقی می‌مونه و باعث میشه تصمیم بگیره که همه‌ی عشقش و دانشش رو در راه پیشرفت کودکان کشور به کار بگیره.

توران رشته‌ی روان‌شناسی رو در دانشگاه سوربن به پایان می‌رسونه و بعد از اون سراغ رشته‌ی آموزش پیش از دبستان میره و سر کلاس آموزشگران بزرگ اروپا و امریکا میشینه.

حدود سال ۱۳۳۰ و در حالی که بیست و چهار سال داره، بعد از پایان تحصیلاتش و به خاطر قولی که به پدر داده به ایران برمی‌گرده و فصل جدید زندگیش رو شروع می‌کنه.

توران پس از تحصیل در دانشگاه سوربن و کسب تجربه‌های بسیار در اقصی نقاط دنیا، برای عملی کردن رویاهاش اول از همه مربی مهد کودک میشه.

کمی بعدتر با سرگرد جعفر وکیلی که از اعضای حزب توده بوده ازدواج می‌کنه. بعد از کودتای بیست و هشت مرداد در سال ۱۳۳۱ این تشکیلات لو میره و اعضاش دستگیر میشن. جعفر وکیلی هم اعدام میشه.

از دست دادن همسر یک سال بعد از ازدواج و تنها کمی بعد از به دنیا اومدن فرزند اولش پیروز و اون هم وقتی هنوز غصه‌دار مرگ برادرشه، ضربه‌ی بزرگی برای تورانه اما بلایای روزگار قرار نبوده توران رو از پا بندازه.

چرا که مادر همیشه بهشون می‌گفته که باید غم بزرگ رو تبدیل به کار بزرگ بکنن‌. شکی ندارم که مادر اون زمان هرگز نمی‌دونست که چه غم‌های بزرگی قراره یکی پس از دیگری به سراغ توران بیاد.

روزی پدر صداش می‌زنه بهش میگه تو رفتی و تحصیل کردی و جهان رو دیدی و حالا که برگشتی مثل یک معلم ساده داری کار می‌کنی. نمی‌تونی کار دیگه‌ای انجام بدی؟ بعد هم بهش می‌گه تو هنوز به سنی نرسیدی که بتونی امتیاز یک کودکستان رو بگیری. مادرت این امتیاز رو برات می‌گیره.

من هم به مدت یک سال خونه‌ی قدیمیم در خیابان ژاله تهران رو بدون هیچ کرایه‌ای به تو می‌سپارم. خودم برات میز و صندلی می‌سازم و سرسره و الاکلنگ رو هم میدم که برات بسازن. دیگه بقیه‌ی کارها هم با خودت.

این طور میشه که توران‌خانم سال ۱۳۳۴ به یاد برادر درگذشته‌ش فرهاد و با کمک بسیار پدر و مادرش، کودکستان فرهاد رو تاسیس می‌کنه.

این کودکستان سنگ بنای اولیه‌ی مجتمع آموزشی بزرگ و بسیار پیشرویی به همین نام میشه. جایی که شنیدن داستان‌ها و روش اداره‌ش هنوز که هنوزه و بعد از قریب به شصت و پنج سال، آدم رو مبهوت و متحیر می‌کنه.

توران‌خانم همون‌طور که گفتم سال ۱۳۳۴ کودکستان فرهاد رو در خیابان ژاله تهران با دو کلاس راه میندازه و همون ایام هم با محسن خمارلو از دوستان همسر سابقش ازدواج می‌کنه.

محسن خمارلو از همان نخستین روزهای آشنایی با توران‌خانم و حتی در مراسم سوگواری همسر اولش، نسبت به توران و فرزندش پیروز احساس مسئولیت می‌کرده. هر زمانی که می‌تونسته، میومده و با پیروز بازی می‌کرده یا اون رو به گردش می‌برده.

ایشون دبیر و مدرس شیمی بود و وقت پی‌ریزی کودکستان فرهاد، از هیچ کمکی دریغ نکرد و در همه‌ی کارها شرکت کرد. شجاعت، صداقت و جوانمردی اون پایه‌ی زندگی و موفقیت‌های این دو نفر در آینده شد.

اما بشنوید از مدرسه‌ی فرهاد. شکل سازمانی مدرسه‌ی فرهاد با مدارس دیگه متفاوت بود. همه جا حتی تا الان شکل سازمانی مدارس به صورت هرمیه. مدیر مدرسه در راس هرم قرار داره و بعد از اون معلما، اولیا و مربیان و در آخر دانش‌آموزان قرار دارن.

تو این مدل مدیر مدرسه درباره‌ی روش اداره مدرسه و تدریس معلم‌‌ها و کلا همه چیز تصمیم‌گیری می‌کنه. در حالی که در مدرسه‌ی فرهاد، این هرم رو وارونه کرده بودن. یعنی مدیر و رئیس مدرسه در پایین قرار داشتند و این بچه‌ها بودن که درباره‌ی اداره مدرسه تصمیم‌گیری می‌کردن.

دانش‌آموزان هر مقطع تحصیلی سه نماینده برای هر ماه و دو نماینده برای یک سال انتخاب می‌کردن. نماینده‌هایی که برای یک سال انتخاب می‌شدند، کارشون قانون گذاری بود و بقیه نماینده‌ها وظیفه‌ی اداره‌ی مدرسه رو به عهده داشتند.

اما برای این که بچه‌های بیشتری بتونن در اداره‌ی مدرسه سهیم باشند، نماینده‌هایی که برای یک ماه انتخاب می‌شدند رو در پایان ماه تغییر می‌دادن. این نماینده‌ها بودن که مشخص می‌کردند باید چه تکالیفی به بچه‌ها داده بشه تا باعث پیشرفت اون‌ها باشه.

برنامه‌های گردش علمی با اینا بود و بعد از گردش، همه‌ی دانش‌آموزا با کمک هم یه کتاب درباره‌ی اون سفر می‌نوشتن. مشارکت در مدرسه‌ی فرهاد حرف اول رو می‌زد و بچه‌ها خودشون قانون‌گذار بودن.

برای مثال یکی از قوانینی که بچه‌ها وضع کرده بودند این بود که هیچ معلمی حق نداره دانش‌آموزی رو از کلاس بیرون کنه یا تنبیهش بکنه. نمره شرط و ملاک قبولی نبوده و اگه دانش‌آموزی تو یکی از درس‌ها ضعیف بود، وظیفه‌ی نماینده‌ها و بقیه دانش‌آموزان این بود که ضعفش رو برطرف کنن تا همراه بقیه‌ی بچه‌ها پیشرفت بکنه.

علاوه بر این‌ها شاگرد اول و شاگرد آخر هم نداشتن. چراکه باور داشتند که از یک کلاس سی نفره یک نفر اول میشه ولی بیست و نه نفر دیگه شکست می‌خورن و همین احساس شکست، زندگی اونا رو خراب می‌کنه و کاری میکنه که احساس کنن نسبت به بقیه چیزی کم دارن.

این حرفا به خصوص برای ما دهه شصتی‌ها که مدرسه برامون معادل ترس و تنبیه و اضطرابه خیلی عجیب و باورنکردنیه اما داستان ادامه داره. به بقیه‌ی ویژگی‌های مدرسه‌ی فرهاد گوش کنید.

تو مدرسه به جای اینکه به شاگردان هر کی زد تو هم بزن، بهشون می‌گفتن نزن و نگذار که تو رو بزنن. شاگردها می‌پرسیدن چطوری و جواب می‌شنیدن با قوی شدن از نظر جسمی و فکری و اجتماعی.

می‌پرسیدن اگه حمله کرد چی؟ جواب می‌شنیدن که دست‌های مهاجم رو چنان محکم بگیر که نتونه بزنه. توی چشماش انقدر جدی و مهربان نگاه کن که خجالت بکشه و بعدش آروم ازش بپرس که چی شده.

اما خب طبیعیه که اوضاع همیشه خوب پیش نمی‌رفت و گاهی اوقات بچه‌ها شیطنت می‌کردن و همدیگه رو آزار می‌دادن. در طول مدرسه دو سه بار بچه‌ها مجبور شدند که برای حل یه مشکلی دادگاه کوچیک تشکیل بدن.

قضیه از این قرار بود که یکی از پسرها یکی دیگه از بچه‌ها رو کتک زده بود. در این داستان توران‌خانم یه گوشه‌ای میشینه، هیچی نمی‌گه و فقط بچه‌ها رو تماشا می‌کنه.

برای جلسه نماینده‌های کلاس‌های دیگه رو هم دعوت می‌کنن و بعد از شور و مشورت به فرد خطاکار میگن که سه روز بهت وقت میدیم، خودت تنبیه خودت رو معین کن.

توران‌خانم هاج و واج می‌مونه. پسرک بازیگوش می‌پرسه که نمیشه زودتر تکلیف من رو مشخص کنید که من زودتر خلاص بشم، اما پاسخ می‌شنوه که نه.

سه روز تموم میشه اما پسرک نمی‌تونه تنبیهش رو مشخص کنه و بعد از سه روز میاد میگه که تمام این مدت فکر کردم اما نتونستم راه تنبیه خودم رو پیدا بکنم. هیچ کسی هم کمکی بهم نکرد که چه تنبیهی پیشنهاد بدم.

بچه‌ها برای مدتی بهش نگاه می‌کنن و بعد میگن تنبیهت تموم شد. تنبیه تو همین بود. شنیدن این میزان از ابتکار توران‌خانم رو متحیر می‌کنه. از اون تاریخ به بعد هیچ وقت اون بچه رو نمی‌بینه که کتک کاری کنه یا کار خطایی انجام بده.

مدرسه‌ی فرهاد تا پایان سال ۱۳۵۸ فعالیت و تا این تاریخ بیش از هزار و دویست کودک رو تربیت می‌کنه. یکی از فارغ التحصیلان مدرسه‌ی فرهاد خاطره‌ش با توران‌خانم رو این طور تعریف می‌کنه.

هنوز خوب به خاطر دارم روزهایی که توران‌خانم برای تشکیل شورای کتاب کودک می‌دوید. نه سالم بوده و اون برام سمبل زن و مادر بود. غیبت کوتاهش در مدرسه رو دقیقا زیر نظر داشتم.

با رفتن امنیت از دلم می‌رفت و درحالی که سرگرم شیطنت‌های کودکی بودم، شیش دانگ حواسم به این بود که کی برمی‌گرده تا دلم آروم بگیره. زلزله اومده بود و مدرسه‌ی ما سرگرم جمع‌آوری کمک برای مناطق زلزله زده بود.

من رو صدا کرد که به دفتر برم و بهش در مرتب کردن اشیای جمع‌آوری شده کمک کنم. از خوشحالی این که با اون تنها باشم در پوست خودم نمی‌گنجیدم. همون طور که کشوی آهنی بزرگی رو که پر از مداد رنگی و مداد شمعی بود مرتب می‌کردم، اون رو که مشغول نوشتن یادداشت‌های روزانه‌ش بود نگاه می‌کردم.

ناگهان از دهنم پرید من می‌خوام وقتی بزرگ شدم مثل شما بشم. کار رد کنار گذاشت و پرسید از چه نظر؟ جواب دادم که هرگز زمین نخورم، نیفتم، گریه نکنم، مثل شما قوی باشم‌.

نگاهم کرد و بعد از مکثی طولانی گفت شیرین، همه زمین می‌خورن، همه از زمین خوردن دردشون میاد و گریه هم می‌کند. اگر کسی غیر از این ادعا کرد یا احمقه یا دروغگو. این مهم نیست که زمین بخوری و دردت بیاد و گریه کنی. مهم اینه که بلند بشی، لباسات رو بتکونی و دوباره راه بیفتی.

در همین سال‌هایی که مشغول راه‌اندازی و توسعه مدرسه‌ی فرهاد بود، سه فرزند دیگه هم به دنیا آورد. کاوه، پندار و دلاور.

سال ۱۳۴۲ برادر همسرش ازشون دعوت می‌کنه که تعطیلات آخر هفته به شمال برن. یک وانت می‌گیرن و جلوی ماشین برادر محسن و خانواده‌ش می‌شینن و پشت ماشین توران‌خانم، محسن، پیروز و کاوه و برادرزاده‌های محسن.

بارون شدیدی می‌بارید و پل روی رودخانه در اثر بارندگی می‌شکنه اما اونا پل شکسته رو نمی‌بینن و به سمتش میرن. وانت توی آب رودخونه فرو میره و بعدش هم سیل میاد و آروم آروم وانت رو به دریا می‌بره.

همه به تقلا میفتن که از وانت خارج بشن. توران و محسن نگران سه بچه‌ی کوچیکشون هستن. محسن، پیروز رو برمی‌داره و توران‌خانم هم با سختی کاوه رو که اون زمان چهار سال داشته بغل می‌کنه و از وانت بیرون میاد.

سیل توران‌خانم و بچه‌ها رو به سمت دریا می‌کشوند. توی همین گیرودار نزدیک اون‌ها کامیونی واژگون شد و بار کامیون روی سرشون فرو می‌ریزه. توران‌خانم در آب فرو میره و بچه‌ها از دستش رها میشن.

سیل با سرعت اون رو به سمت دریا می‌بره و توران‌خانم در نهایت به سختی خودش رو به ساحل می‌رسونه. طی ساعات بعد سراسیمه به طرف جاده میدوه و سعی می‌کنه تا ماشینایی که سمت رودخونه میرن رو از وضعیت پل شکسته خبردار کنه.

تصور کنید که توی اون وضعیت چطور به فکر دیگران و حفظ جونشون بوده. بهش خبر میدن که کسانی که زنده موندن همه در قهوه‌خونه‌ی ده هستند.

با عجله به اونجا میره و فقط برادر محسن، همسر و یکی از بچه‌هاشون رو اونجا می‌بینه اما اثری از محسن، پیروز و کاوه نیست. برادر محسن بهش میگه که محسن پیروز رو برداشته و سمت تهران رفته.

به سرعت ماشین می‌گیره و تهران میاد. وقتی با اون سر و وضع به کوچه‌شون می‌رسه می‌بینه که خونه‌شون پر از جمعیته. خانواده‌ش وقتی می‌بینن سالمه خوشحال میشن اما چشم‌های توران‌خانم فقط به دنبال همسر و بچه‌هاش می‌گرده.

محسن و پیروز رو می‌بینه اما هر چی می‌گرده اثری از کاوه نیست تا این که بهش خبر می‌دهند که کاوه همراه بقیه فرزندان برادر محسن، توی سیل از دست رفته.

سوگ از دست دادن کاوه توران‌خانم رو خورد می‌کنه اما خونه‌نشین نمی‌کنه. دو سه روز بعد از این اتفاق به مدرسه برمی‌گرده و با خودش عهد می‌کنه که جای کاوه رو با کودکان ایران زمین پر بکنه.

غم‌های توران‌خانم اما رهاش نمی‌کنن. سال ۱۳۴۹ مادرش رو از دست میده. همون مادری که به بچه‌هاش توصیه می‌کرد پروازتون رو همیشه بلند بگیرید، در بین کارها همیشه سخت‌ترین رو انتخاب کنید، با سختی دست و پنجه نرم کنید که همین کار شما رو می‌سازه.

شاید فکر کنید مدرسه‌ی فرهاد تنها فعالیت توران‌خانم در این سال‌هاست اما در تمام این سال‌ها با نام مستعار افسانه‌ی پیروز تو مجلات مختلف مقاله می‌نوشت. نام افسانه رو هم از این جهت انتخاب کرده بود که فکر می‌کرد زنان ایران داستان‌ها و افسانه‌های زیادی برای گفتن دارند.

توران‌خانم اعتقاد داشت که کتاب باید با زندگی ما عجین بشه و با کتاب خوندن پیش راه‌های درست زندگی کردن رو به کودکان آموخت.

اون زمان‌ها کتاب‌های داستانی کودک انگشت شمار بوده و این فقر فرهنگی در زمینه ادبیات کودک فکر ایشون رو به خودش مشغول کرده بود تا این که سال ۱۳۳۹ به همراه پنج نفر دیگه زمینه‌ی تشکیل شورای کتاب کودک رو به وجود میارن.

همون موقع از مرتضی ممیز، تصویرگر و هنرمند تاثیرگذار و عبدالرحیم احمدی نویسنده، شاعر و فردی که دانشگاه آزاد رو در ایران پایه گذاشت دعوت می‌کنه تا مقدمات کار رو با نظر اون‌ها فراهم کنه.

اساسنامه‌ای تنظیم و حدود چهل نفر از نویسندگان، شاعران، مترجمان و مدیران مدارس رو دعوت می‌کنند. جلسه در دی ماه ۱۳۴۱ در مدرسه‌ی فرهاد تشکیل میشه.

این اساسنامه با اصلاحاتی به تصویب می‌رسه و نخستین هیئت مدیره شورا شکل می‌گیره. مهم‌ترین دستاورد این شورا چیزیه که کمی جلوتر تعریفش می‌کنم.

سال ۱۳۵۸ مدرسه‌ی فرهاد بسته میشه. مدرسه‌ای که برای بیست و پنج سال توران‌خانم و همسرش محسن خمارلو اون رو اداره می‌کردند.

همسرش دبیری ورزنده و برای پسران مدرسه‌ی فرهاد الگوی مردانگی و جوانمردی بود. می‌تونست که در تمام رشته‌ها تدریس بکنه و حتی تعمیرات مدرسه رو هم خودش انجام می‌داد اما زندگی می‌چرخه و می‌چرخه تا مرداد ماه سال ۱۳۵۸ دوباره از حرکت می‌ایسته.

محسن خمارلو، یار و همراه وفادار توران‌خانم به خاطر وجود غده‌ی مغزی فوت می‌کنه و توران‌خانم دوباره سراسر غم میشه اما مادر به او یاد داده بود که از غم‌های بزرگ کارهای بزرگ بسازه.

اون می‌دونست که عشق پایدار از بین رفتنی نیست و تجربه کردنش موهبت بزرگیه. به دو چیز باور داشت، یکی خدمت به مردم و دیگری زندگی در خاطره‌ها. خاطره‌هاش از فرهاد برادرش، همسر اولش، پسرش کاوه، مادرش و حالا همسرش محسن.

اعتقاد داشت اگه باور کنیم اون کسی که از بین ما میره در خاطره‌ها با ما زندگی می‌کنه، اون وقت قدرت تحمل و مقاومتمون هم بالاتر میره.

توران‌خانم این بار از دردهاش بنای بزرگتری می‌سازه. محسن خمارلو وصیت می‌کنه که با یک سوم از اموالش برای پیشرفت کودکان ایران کاری بکنن. توران‌خانم به وصیتش عمل می‌کنه تا در شورای کتاب کودک اولین و تنها فرهنگنامه‌ی کودکان و نوجوانان رو تدوین کنه.

از دل شورای کتاب کودک، تالیف فرهنگنامه‌ی کودک و نوجوان در سال ۱۳۵۸ شروع می‌شه. این فرهنگ‌نامه به پیشنهاد توران‌خانم با انگیزه‌ی رفع کمبود منابع خوندنی داخلی در زمینه‌های مختلفی مثل فرهنگ، هنر و تاریخ راه‌اندازی‌ شد. این دانشنامه مختص سنین ده تا شانزده ساله و هدفش اینه که پاسخگوی سوالات نوجوانان باشه.

شاید الان که دسترسی به اطلاعات و منابع مختلف راحته، این اقدام توران‌خانم مایه‌ی حیرت نباشه اما داریم درمورد بیش از چهل سال پیش صحبت می‌کنیم. زمانی که برای کودکان مشتاق به یادگیری هیچ منبع معتبر و جامعی وجود نداشته.

شما وضعیت آموزش و پرورش در اون زمان رو تصور کنید تا بفهمید که چقدر نگاه توران‌خانم رو به جلو و مترقی بوده. تالیف این فرهنگ‌نامه با پنج نفر شروع میشه و امروزه بیش از چهارصد نفر نویسنده، ویراستار، مترجم و تصویرگر به صورت داوطلبانه در طرح تالیف فرهنگنامه مشارکت دارند.

این فرهنگ‌نامه قرار بوده بر مبنای حروف الفبا و در بیست و چهار جلد منتشر بشه. سال ۱۳۷۱ نخستین جلد اون منتشر می‌شه و تا جایی که من تحقیق کردم تا به امروز هجده جلد منتشر شده.

فرهنگنامه کودکان و نوجوانان، نخستین کتاب مرجعیه که به زبان فارسی همراه با تصویر برای کودکان و نوجوانان تالیف شده. ساختارش هم به این شکله که گروهی مطالب رو تهیه می‌کنن. گروهی بر درستی اطلاعات و متناسب بودن تصاویر نظارت دارند و گروهی دیگه با همکاری نوجوانان این بازه‌ی سنی نظارت می‌کنند که مطالب نوشته‌شده قابل فهم باشه.

هر مطلب با توضیح مختصر و البته جامعی در چند خط شروع میشه. توضیحات طوری نوشته شده که برای سنین پایین قابل فهم باشن و در عین حال به سوالات بچه‌ها هم جواب بدن. در ادامه هم تصاویر مرتبط یا توضیحات بیشتر و تخصصی‌تری از هر عنوان ارائه میشه.

باید بدونید که تعداد کشورهایی که فرهنگ‌نامه‌ای این چنینی برای نوجوانان دارن تعداد انگشت‌های دست هم فراتر نمی‌ره و به همت توران‌خانم و اعضای شورای کتاب کودک، ایران یکی از اون کشورهاست.

توران میرهادی در کنار نام‌هایی مانند لیلی ایمن، معصومه سهراب، توران اشتیاقی و بسیاری افراد دیگه که همه از زنان دانش‌آموخته و فرهنگی جامعه‌ی ایران بودند، برای ساختن نهاد کودکی سال‌ها زحمت کشیدند.

این گروه در نقش مشاوران برجسته به دنبال تحول نظام آموزشی بودن. ناشران رو تشویق به انتشار کتاب‌های کودکان می‌کردند. اون‌ها در گفتگو و مشاوره با دولت وقت، تونستن طرح راه‌اندازی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان رو به تصویب برسونن. کانونی که یکی از کاراترین نهادهای فرهنگی کل دوران‌هاست.

برای آموزش کودکان روستایی نهاد سپاه دانش رو راه‌اندازی کردند که هدفش آموزش و مشاوره بود. شاید باورتون نشه ولی نوستالژی همه‌ی ما یعنی پیک دانش‌آموزی و بعد از اون پیک معلم و پیک خانواده، حاصل فعالیت‌های این گروهه.

همچنین فعالیت گسترده‌ی حقوق‌دانانی مثل مهرانگیز منوچهریان و تاج الزمان دانش، باعث شد که در دهه‌ی چهل دادگاه اطفال جای دادگاه‌های عمومی، کانون اصلاح و طبیعت جای زندان‌های عمومی و پرورشگاه‌ها جای بنگاه صغار رو بگیره.

توران میرهادی رو معمار نهاد کودکی ایران می‌دونن. خودش اعتقاد داره که در تمام عمرش هم شاگرد بوده و هم معلم. اون چیزی رو که بلد بوده یاد داده و اون چیزی که بلد نبوده رو یاد گرفته.

ایشون در سن هشتاد و هشت سالگی چنین می‌گه. من با چشمان خودم ویرانه‌های جنگ دوم و آواره شدن میلیون‌ها کودک رو دیدم. کودکانی که هر کدوم از اون‌ها می‌تونستن در فضایی پر از صلح، برای پیشرفت تلاش کنن.

بزرگترین آرزوم سلامتی و صلح برای مردم جهانه. هیچگاه نمی‌تونم جنگ بین انسان‌ها رو بپذیرم. امروز در هشتاد و هشت سالگی احساس می‌کنم که هر چقدر از خداوند سپاسگزار باشم باز هم کمه.

در سال‌های عمرم تلاش کردم تا نسلی رو تربیت کنم که فقط به آبادانی و پیشرفت فکر کنه و هنوز هم معتقدم که اگه می‌خوایم کشورمون در همه‌ی زمینه‌ها پیشرفت کنه و صاحب بهترین کرسی‌های علمی جهان بشیم، باید به آموزش و پرورش دوران پیش از دبستان، ابتدایی و راهنمایی توجه ویژه‌ای داشته باشیم.

نگاه توران‌خانم به مقوله‌ی تعلیم و تربیت بسیار حیرت‌آوره. ایشون جایی گفتن من نه تنها تنبیه بلکه تشویق رو هم کاملا رد می‌کنم اما ترغیب رو قبول دارم.

وقتی که کودکی نقاشیش رو خیلی خوب می‌کشه مربی تنها کاری که باید بکنه اینه که روی موهاش دستی بکشه و بگه آفرین. تموم شد، اما وقتی اون رو برجسته می‌کنه، اسمش رو توی کلاس می‌بره و بهش جایزه میده این تشویقه.

من این روش رو قبول ندارم برای این که عملی نیستش که بخوایم همه رو تشویق بکنیم در نتیجه فقط بعضیا که کارشون یه ذره اون هم به نظر ما بهتره تشویق میشن، بنابراین عده‌ای که به نظر ما کارشون خوب نیست تنبیه میشن.

وقتی شما عده‌ای رو تشویق می‌کنید عده‌ی دیگه‌ای تنبیه میشن اما ترغیب می‌تونه به کودکان نشون بده که شما متوجه کار و تلاششون شدید و دوست دارید که کارشون رو ادامه بدن.

توران‌خانم همیشه نسبت به برنامه‌هایی که برای کودکان نمایش می‌دادند انتقاد داشت، مثلا می‌گفت خیلی دلم می‌خواد کسی بیاد و سادیسم یا دگرآزاری موجود در کارتون تام و جری رو برام تحلیل بکنه.

این کارتون که خواهان و طرفداران زیادی داره در تحلیل نهایی، زمینه‌ساز بسیاری از بحران‌های روانیه. در این کارتون گربه و موشی رک می‌بینیم که مقابل هم قرار می‌گیرند. دائما همدیگه رو تهدید می‌کنن و آزار می‌دن.

اون‌ وقت تعجب می‌کنیم که چرا بچه‌ها همدیگه رو آزار میدن. بیاد یه کم به سیستم دیگر آزاری و شکل‌های گوناگون اون در این انیمیشن توجه کنیم. در حقیقت ما داریم آزاردهی رو تعلیم میدیم.

هوشنگ مرادی کرمانی که خیلی از ماها با قصه‌های مجید می‌شناسیمش، در مورد ایشون میگه توران میرهادی مدام به نسل جدید می‌اندیشید. توران میرهادی یکی از خوشبخت‌ترین انسان‌های جهان بود.

احترام انسان‌ها رو نسبت به خودش برمی‌انگیخت. اون این احترام رو به سادگی به دست نیاورده بود بلکه حاصل کار و هوشیاریش بود. به گفته‌ی نویسنده، توران میرهادی با خود و جامعه‌اش به صلح رسیده بود و می‌تونست برای همه‌ی معضل‌ها و ناهمواری‌ها چندین راه پیدا بکنه.

کسی بود که فرزندش رو در ماجرای سیل شمال از دست داد و دو سه روز بعد در مدرسه‌ی فرهاد حاضر شد. زمانی که متوجه شد بچه‌ها برای رعایت حال او بازی نمی‌کنند همه رو به بازی دعوت کرد و گفت تمام بچه‌های ایران فرزند من هستن.

رخشان بنی‌اعتماد در مورد ایشون میگه ادای احترام می‌کنم به زنی که یگانه بود و بی‌بدیل. تعظیم می‌کنم به توران میرهادی که جایگاه بی‌بدیلش در تاریخ فرهنگ این سرزمین تا ابد ماندگار خواهد موند.

زنی که شاید اگر در جغرافیایی دیگر از جهان می‌زیست، او را بر فرق سر می‌نشاندند و از ذره ذره‌ی حضورش بهره‌ها می‌بردند اما توران‌خانم با قلبی بزرگ و بخشنده از هر بی‌مهری می‌گذشت و تا واپسین روزهای بودن همچنان در پی کار بود و ساختن و اثرگذاری.

موسسه‌ی پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان چندبار توران میرهادی رو به عنوان نامزد دریافت جایزه‌ی آسترید لیندگرن معرفی کرد. مبلغ جایزه‌ی آسترید لیندگرن معادل پنج میلیون کرون سوئد یا هفتصد و پنجاه هزار دلاره که هر ساله به یک شخصیت برجسته‌ی ادبیات کودکان یا نهادی که در توسعه و ترویج کتابخونی در بین کودکان بیشترین نقش رو داشته تعلق می‌گیره.

فرهنگنامه‌ی کودکان و نوجوانان در دوره شانزدهم کتاب سال از طرف وزارت فرهنگ و ارشاد به عنوان کتاب سال برگزیده شد. توران‌خانم برای چهار دوره عضو هیئت داوران جایزه‌ی بین‌المللی هانس کریستین اندرسون بود. یکی از هفت سخنران دعوت شده در کنگره بین‌المللی ادبیات کودکان در ژاپن در سال ۱۳۶۵ بود.

یکی از بیست متخصص دعوت شده‌ی جهانی بود که برای شرکت در جلسه‌ی برنامه‌ریزی ده سال آینده یعنی سال‌های ۲۰۰۱ تا ۲۰۱۰ به یونیسف و برای تهیه‌ی پیش‌نویس برنامه‌ی سران کشورها در آتلانتا در مهرماه ۱۳۹۷ دعوت شده بود.

اونچه که امروز از توران میرهادی به عنوان شخصیتی بلندپرواز، سخت‌کوش و با بینش و منش استوار می‌شناسیم، مصداق یکی از گفته‌های معروف اونه. پر شو، لبریز شو، سرریز شو. او در کودکی پر شد، در جوانی لبریز و در بزرگسالی سرریز شد.

توران‌خانم مادر صلح و کودکی در هجده آبان ۱۳۹۵ و در حالی که هشتاد و نه سال داشت، از دنیا رفت. خودش هرگز مرگ رو نیستی نمی‌دونست.

ایشون همیشه می‌گفت زندگی یک فرصت است. زندگی یک موهبت است. مرگ زمانی نیستی و نبودن است که ندانی از فرصت‌ها و موهبت‌های زندگی چه بسازی وگرنه که مرگ هستی‌ایست از نوع دیگر.




این قسمت هشتم روزن و دومین قسمت از سریال روزنان بود. ممنون که روزن رو گوش می‌کنید. همین‌طور ممنونم از مسلم رسولی عزیز که موزیک ابتدا و انتهای روزن رو برای من ساخت.

اگر که روزن رو گوش می‌دید، خوشحال میشم که توی اپ‌های پادکست برای من ریویو بنویسید یا بهش امتیاز بدید. اگر هم پیشنهاد یا انتقادی دارید می‌تونید از طریق شبکه‌های اجتماعی روزن با من مطرحش کنید. من در اینستاگرام و توییتر با آیدی روزن پادکست فعال هستم.

بهترین کمکی که می‌تونید به من بکنید اینه که روزن رو به دوستانتون هم معرفی بکنید، به خصوص که با معرفی کردن این اپیزودهای سریال روزنان، کمک می‌کنید که آدم‌های بیشتری با زنان تاثیرگذار و موفق آشنا بشن. تا قسمت بعدی. هدیه، آبان ماه ۱۳۹۸.



بقیه قسمت‌های پادکست روزن را می‌تونید از طریق CastBox هم گوش بدید.

https://castbox.fm/episode/قسمت-۸-–-توران-میرهادی،-مادر-صلح-و-کودکی-id2043852-id201040076?utm_source=website&utm_medium=dlink&utm_campaign=web_share&utm_content=%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA%20%DB%B8%20%E2%80%93%20%D8%AA%D9%88%D8%B1%D8%A7%D9%86%20%D9%85%DB%8C%D8%B1%D9%87%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D8%8C%20%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1%20%D8%B5%D9%84%D8%AD%20%D9%88%20%DA%A9%D9%88%D8%AF%DA%A9%DB%8C-CastBox_FM