قسمت سوم - مغزهای کوچک صورتی
پادکست با موزیک کودکانه شروع میشود.
گل پسرم جون منه ماشینو کجا پارک میکنه؟ یا توی کمد یا توی کشو قاتی اسباب بازیا، قربونت برم…
دختری دارم کس نداره، مثل اون هیچ کس نداره. موهاشو ببین سیاهه، چشماش قشنگه ماهه، قدشو ببین بلنده دالی میکنه میخنده، دالی میکنه میخنده.
اشتباه نیومدین! شما دارین به روزن گوش میدین.
این قسمت: مغزهای کوچک صورتی.
موزیک ابتدایی روزن
سلام. من هدیه میری مقدم هستم و این قسمت سوم روزنه هست که اردیبهشت یک هزار و سیصد و نود و هشت منتشر میشه. در این پادکست، من دربارهی موضوع زنان با شما صحبت میکنم.
میگن که مردا باهوشترن و زنها احساساتیتر. مردا کلینگر هستن و زنها توی جزئیات دقیقتر… برای همینم هستش که مردا مدیرای بهتری میشن .
حرفایی از این قبیل رو زیاد شنیدیم و منم نمیخوام که تکرارشون بکنم، اما این حرفا چقدر علمی هستن و زنها و مردها به لحاظ بیولوژیکی چه تفاوتهایی با هم دارن؟
برای پاسخ به این سوال، این قسمت سراغ مرکز فرماندهی بدن انسان میرم و تفاوتهای مغزی زنها و مردها رو بررسی میکنم.
تفاوت توی مغزها اگه به صورت ذاتی وجود داشته باشه میتونه توجیه کننده بسیاری از ویژگیهای رفتاری یا مهارتی زنها و مردها باشه و به خیلی از جدلها پایان بده، پس اگه میخواین بدونین که توی مغز ما چی میگذره، در این قسمت همراه من باشین.
برای اینکه مغز رو بهتر بشناسیم خوبه کمی با ساختار و اجزای تشکیل دهندهاش آشنا بشیم. من از دوست پزشکم دعوت کردم تا برامون کمی در مورد این عضو حیرتانگیز بدن توضیح بده، پس در ادامه حرفای محمدرضا طاهری نژاد رو میشنویم:
مغز ما به پنج قسمت اصلی تقسیم میشه؛ بزرگترین قسمت مغز که حول و حوش هشتاد تا نود درصد مغز ما رو تشکیل میده، قسمت مخ هست. قسمت مخ یا سربروم، بزرگترین قسمت هست. پشت مخ ما مخچه رو داریم در پشت سرمون. ساقهی مغز زیر مخچه قرار داره. دو تا غده خیلی مهم هم ما توی مغز داریم؛ که غدهی هیپوفیز و غده هیپوتالامدس ماهستن.
به طور کلی مغزمون به دو تا نیمکره تشکیل میشه؛ نیمکره راست و نیمکره چپ، که هر کدوم از این نیمکرهها عملکرد سمت مقابل بدن رو در دست دارن.
از وقتی علم پزشکی به حدی رسید که تونست مغز رو اندازهگیری کنه مشخص شد که مغز مردان، بین هشت تا سیزده درصد از مغز زنان بزرگتره. علاوه بر اندازه، زنها و مردها توی ساختار نیمکرههای مغزیشون هم تفاوت دارن. برای مثال به نظر میرسه که در زنها مراکز کلامی هم در نیمکره راست و هم در چپ وجود داره در حالی که این مراکز در مردها در نیمکرهی چپ قرار داره. این باعث میشه زنها توی بحث گفتگو یا بیان احساساتشون کلمات بیشتری به کار ببرن در حالی که مردها علاوه بر اینکه مراکز کلامیشون کمتر هست ارتباطات نورونی به مرکز مربوط به کلمات، حافظه و احساساتشون هم کمتره و این باعث میشه که کمتر صحبت کنن یا سختتر احساساتشون رو بیان کنن.
مخ چهار تا لب داره یا چهار تا قسمت داره؛ دقیقا جلوی سر ما پشت پیشانی، ما یک لوب مغز وجود داره که لپ پیشانیه. شخصیت ما، رفتار ما، احساسات ما، قضاوت کردن ما، برنامهریزی کردن ما، هوش ما و تمرکز ما به خاطر همین قسمت پیشانی هستش.
در قسمت کناری سرمون لب آهیانهای رو ما داریم یا لب پریتال، که تفسیر زبان و کلمات و تکلم ما، به عهدهی این لپ هستش.
یه سری حواس مثل لامسه، درد، درک حرارت بدن و درک فضایی که ما بتونیم تعادلمون رو تو محیط حفظ بکنیم به عهدهی این لپ هستش.
یه لپی ما داریم، لپ پس سریه که پشت سر ما قرار میگیره که حالاش اکسیپیتال هم میگن که مسئول تفسیر بیناییه؛ رنگ رو درک میکنه، نور و حرارت محیط رو درک میکنه.
یه لپ داریم که در قسمت گیجگاهی ما قرار داره که بهش میگن لپ تمپورال که مسئولیت درک زبان رو داره. اگه اینجا مثلا، این نقطه، سکتهای انجام بشه… توی ناحیهی تمپورال یا لوب گیجگاهی، دیگه طرف تکلم افراد رو متوجه نمیشه.
گفتیم که ساختار نیمکرههای زنان و مردان متفاوته اما ارتباطات میان نیمکره چپ و راست توی زنها بیشتره. برعکس در مغز مردا ارتباطات بین بخش جلویی و پشتی بیشتره.
در مورد سربلوم اما قضیه فرق میکنه. ارتباطات بین بخشهای سمت راست و سمت چپ این بخش از مغز، در مردان بیشتر از زنانه و این باعث میشه که مردها بتونن کارهایی که در اون نیاز به حرکات متوالی و نسبتا پیچیده هست رو بهتر انجام بدن؛ مثل اسکی کردن یا رانندگی.
همچنین پریتال لوپ یا لوپ آهیانهای در مغز مردان توسعهیافتهتره. این بخش برای مهارت در ریاضیات اهمیت کلیدی داره و در نتیجه همین هم هست که مردها توی ریاضیات بهتر از زنان عمل میکنن.
یوکی بنگ که نهادی در بریتانیاست اومده و تحقیقات طولانی مدتی روی افراد این کشور انجام داده. اونها رکورد پزشکی ششصد هزار نفر جمعآوری کردن و از بین اونها از دو هزار و هفتصد و پنجاه مرد و دو هزار و چهارصد و شصت و شش زن بین چهل و چهار تا هفتاد و هفت سال امآرآی گرفتن.
در مغز ما با یه بخش خاکستری داریم و یه قسمت سفید.
اون قسمت خاکستری و سطحی بهش گفته میشه کورتکس یا قشر مغز. به طور کلی ما اگه بخوایم هر کاری رو یاد بگیریم اول ما با قشر مغزمون درگیر اون کار میشیم.
زیر قشر مغز، ما مادهی سفید رنگ مغز رو داریم که خب حجم زیادی رو داره. این قسمت سفید رنگ مغز، رشتههای درواقع عصبی بلند هستن این رشتههای عصبی بلند، میان قسمتهای مختلف مغز رو به همدیگه متصل میکنن. قسمت شنیداری، قسمت بویایی، قسمت… فرض مثال تکلم ما، اینها رو، ارتباط این قسمتهای مختلف رو، این رشتههای عصبی برقرار میکنن.
در مورد هیپوتالاموس باید بگیم که، هیپوتالاموس پلیه بین مغز ما و غده هیپوفیز ما.
ضربان قلب فشار خون تنظیم دمای بدن همه به عهدهی هیپوتالاموس هست. اشتها و وزن ما رو هم کنترل میکنه.
یه قسمت خیلی جذابی توی مغز وجود داره که بهش میگن سیستم لیمبیک. لیمبیک ما، محور کنترل پاسخهای هیجانی ماست؛ یعنی هیجاناتی که ما داریم نشات گرفته از سیستم لیمبیک ما هستش.
علاوه بر این سیستم لیمبیک، بیشتر در ارتباط با ادراک، ابراز هیجان و به خاطر آوردن خاطرات ما هستش.
در درون سیستم لیمبیک یک قسمتی وجود داره که بهش میگن قسمت آمیگدال.
آمیگدال یا بادامه که در واقع ترجمه شده به فارسی، نقش مهمی رو داره؛ در دوستی، در عشق، در محبت، خنده، شادی، بیان عواطف و احساسات.
محققان اندازهی مناطق مختلف مغز رو بررسی کردن و نتیجه رو بر اساس جنسیت تفکیک کردن.
مشخص شد که مغز مردا، توی بسیاری از نواحی مثل آمیگدالا، هیپوکمپس یا تالاموس بزرگتره، اما به طور متوسط ضخامت قشر مغزی در زنها بیشتر از مردانه.
توی مرحلهی بعدی اومدن و نسبت حجم هر بخش به حجم مغز رو در نظر گرفتن. به غیر از یکی دو مورد، این نسبت توی مردا بیشتر از زنان بود.
توی این تحقیقات، مشخص شد که نرخ آلزایمر یا افسردگی در زنها بیشتر از مردانه و در مقابل، مردان بیشتر به اسکیزوفرنی یا اوتیسم مبتلا میشن.
یه توانمندیای وجود داره که مربوط به چرخش اجسام توی ذهنه؛ یعنی اینکه به یک جسم دو بعدی رو به صورت سه بعدی تصور کرد.
توی آزمایشها مردها نمرهی بالاتری گرفتن. اونا همچنین، بهتر میتونستن با حافظهی کاری دست و پنجه نرم بکنن. این بخش از حافظه مربوط به قدرت استدلال و تصمیمگیری و مسئول نگهداری اطلاعاتی هستش که مغز، برای پردازشهاش به صورت موقت نیاز داره.
در مقابل همونطور که قبلا هم گفتیم؛ زنها توی توانمندیهای گفتاری، درک متن و نوشتار، امتیازات بهتری گرفتن و حافظهی طولانی مدت بهتری هم داشتن.
از بحث مغز یکم بیرون بیایم.
از قدیم تا حالا برای بچههای دختر عروسک میخریدن و برای پسرها اسباب بازیهایی مثل ماشین. این سوالم همیشه مطرح بوده که این قضیه به خاطر تفاوت توی خواستهها و تمایلات ذاتی بوده یا به علت رفتارها و برخوردهای اجتماعی یا سوگیریهایی که ناشی از نگاه جنسیتیه.
برای بررسی این موضوع باید شرایطی رو ایجاد میکردن که هیچ کدوم از این سوگیریها وجود نداشته باشه، پس سراغ شبیهترین گونه به انسان رفتن؛ میمونها.
تحقیقات روی سی و چهار میمون نشون داد که میمونهای نر، به اسباب بازیهایی که توش چرخ وجود داره علاقهمندی بیشتری دارن و میمونهای ماده هم به اسباب بازیهایی مثل عروسکهای پشمالو.
بعید به نظر میرسه که این میمونهای مادر یا پدر باشن که همچین رفتاری رو توی فرزندانشون شکل داده باشن.
اگه تا اینجا پادکست رو گوش دادین و قطعش نکردین، احتمالا از حرفایی که تا الان شنیدین تعجب کردین، چون که انتظار داشتین روزن یه پادکست فمینیستی باشه و مطالبی که من بهش اشاره کردم تایید کنندهی تمام کلیشههای جنسیتیای بود که در سطح اجتماع وجود داره، اما عجله نکنید.
من وقتی ساخت این پادکست رو شروع کردم، تصمیم گرفتم که رویکرد یک طرفه به موضوعات نداشته باشم و نگاهم عادلانه و علمی باشه. زمانی هم که تحقیقاتم روی این موضوع رو شروع کردم، اولش خودم فکر میکردم که… خیلی از این تفاوتها، ذاتا وجود داره و توی جستجوها برای پیدا کردن مقالات، کی وورد اصلیم تفاوتهای بین مغز زن و مرد بود؛ در واقع Differences between women's and men brain.
علتش هم این بود که توی اخبار یا مستندهای ویدیویی که دیده بودم اغلب با قطعیت میگفتن که چنین تفاوتهای ذاتیه و یه جورایی دخترا از همون اول صورتی پوش و پسار آبیپوش به دنیا میان.
از شما چه پنهون، هرچی میخوندم ناامیدتر میشدم و فکر میکردم که به عنوان یک فمینیست، چطوری بیام و بگم که این جایگاه نابرابری که ایجاد شده، حاصل خمیر مایهی متفاوت زنها و مرداس و یه جورایی دیگه قسمت ما هم این بوده و باید باهاش کنار بیایم… تا اینکه به مقالهای برخوردم که رویکرد متفاوتی داشت و این شد که کی وورد جستوجوهام رو تغییر دادم به No Deference between men and women's brain و احتمالا باورتون نشه اما به یه دنیای موازی از مقالات وارد شدم که اصلا حرف دیگهای میزدن.
چیزی که من فهمیدم اینه که توی مباحث علمی قانون و رای قطعی صادر کردن عملا غیرممکنه. خود ماهم بارها از این حرفهای متناقض علمی شنیدیم.
مثلا… یه بار میگن که شیر برای سلامتی خوب و یه بارم میگن نیست یا سیگار یه بار سرطانزاست و یه بار دیگه هیچ تاثیری روی اون نداره.
تصمیمی که در نهایت گرفتم این بود که در این قسمت، نظریههای مختلفی که مطرح شده رو با همین روندی که خودم طی کردم تعریف بکنم.
پس این که تا الان شنیدین، حاصل تاثیرات رسانه و جستجوهای اولیهی من بود و اونچه که از این به بعد میشنوین نتیجهی تحقیقات گستردهتر من دربارهی این موضوع.
با این توضیح نسبتا طولانی، برگردیم به اصل موضوع.
به نظر شما مغز انسان میتونه زنانه یا مردانه باشه؟
خانم جین ریپورن که یه محقق بینالمللیه توی حوزهی نوروساینس فعالیت میکنه اومده و توی کتاب جندر برین، به نظریههای علمی در مورد تفاوتهای مغز زنان و مردان پرداخته.
ایشون میگه که ایدهی مغز زنانه یا مردانه از قرن هجدهم مطرح شد و تا هنوز هم ادامه داره. حرف سر اینه که آیا میشه یه سری رفتارها یا خصوصیات رو جنسیتی معرفی کرد و علت وقوع اونها رو به تفاوت در ساختار و عملکرد مغز ارتباط داد یا خیر؟
درسته قرن هجدهم بحثها در مورد مغز جنسیتی شروع شد، اما این اواخر قرن بیستم بود که تکنولوژیهای جدید پردازش تصویر کمک کردن تا بشه بهتر مغز رو مطالعه کرد.
این تحقیقات بیشتر اوقات روی باورهای تاریخی در این مورد تمرکز داشتن. یعنی لیستی از تفاوتها رو ایجاد و بعد بررسی میکردن که آیا تفاوتی در ساختار مغز وجود داره که اونها رو توجیه کنه یا نه.
از یه جایی به بعد هم پیدا کردن هرگونه اختلاف آماری بین زنها و مردها میتونست تبدیل به یه تیتر جنجالی بشه و تحقیقاتی هم که روی این موضوع انجام میشد، قادر بود سرمایهگذارای خوبی پیدا بکنه.
به علاوه، مقالاتی که دربارهی تفاوتها بودن احتمال بیشتری برای چاپ شدن داشتن و اگر هم اختلافی دیده نمیشد مقاله یا چاپ نمیشد یا اینکه اصلا سر و صدا نمیکرد.
در نتیجه اینا بعد از یه مدت، انبوهی از مقالات میگفتن که زنان نمیتونن نقشه بخونن یا مردان نمیتونن مالتی تسک باشن.
مشکل دیگهای که توی تحقیقات مغزی اولیه وجود داشت، خود تصاویری بود که از مغز میگرفتن. با پیشرفت علم تصاویر جدید، نقشهی رنگی و کاملی از مغز میدادن و این تصور رو ایجاد میکردن که جزئیات عملکرد مغز هم قابل بررسیه در صورتی که ساختار مغز، خیلی پیچیدهتر از اون تصاویره.
نوروساینتیستا الان بیشتر ارتباط بین بخشهای مختلف مغز رو بررسی میکننن، مثلا اینکه فرکانسهای مختلفی که در مغز ایجاد میشه چطور پیامها رو منتقل یا پاسخ رد دریافت میکنن.
تفاوت دیگهای که با گذشته وجود داره، اینه که امروزه این تحقیقات رو میشه روی هزاران نفر انجام داد.
اواخر قرن بیستم بود که فعالیت فمینیستها باعث شد که بین واژههای جنس یعنی سکس و جندر یعنی جنسیت تمایز ایجاد بشه. جنس به وضع بیولوژیک اطلاق میشه و جنسیت شامل رفتارهای اجتماعی افراده. پس از این به بعد هر جا به جنس مغز اشاره میکنیم، منظورمون ویژگیهای بیولوژیک اونه.
قرن نوزدهم بود که علاقهمندی به علم و اصول علمی زیاد شد و دانشمندان دنبال این رفتن که ساختارها و رفتارهای اجتماعی رو به موضوعات بیولوژیک ارتباط بدن.
توی اپیزود قبلی هم گفتم که قرن نوزدهم اوج فعالیت زنان برای رسیدن به حقوق برابر با مردان بود و همین مزید بر علت شد که دانشمندان سراغ موضوع زنان برن.
یه دانشمندی به اسم گوستاو لوبون که به انسانشناسی و روانشناسی علاقهمند بود تحقیقاتی انجام داد تا ثابت کنه نژاد غیر اروپایی، پستتر از نژادهای دیگهست.
ایشون علاقهی خاصی هم به زنان داشت و میگفت شکی نیست که زنای برجستهای وجود دارن که حتی از مردان هم بهترن، اما این موارد استثنان… همون قدر که تولد یک گوریل دو سر استثناییه.
دانشمندان، اول از همه سراغ اندازهگیری مغز رفتن. مشکلی که وجود داشت این بود که اونها فقط به مغز انسانهای مرده دسترسی داشتن. از اونجایی هم که دسترسی به داخل جمجمه ممکن نبود، میومدن و اندازهی سر رو به اندازهی مغز نسبت میدادن که الان میدونیم همچین تفسیری درست نیست.
یافتههای اولیه نشون میداد که مغز زنها حدود صد و چهل گرم از مغز مردان سبکتره.
اگه بزرگی مغز رو دلیل بر هوش بالاتر بدونیم، میشه گفت مرد درشت اندامی که مغز درشتتری هم داره، از یه مرد ریزاندام خیلی باهوشتره یا مثلا فیل از انسان.
برای اینکه تحقیقات رو دقیقتر کنن در مرحلهی بعدی نسبت اندازهی مغز به بدن رو در نظر گرفتن، اما لزوما این نسبت هم قابل مقایسه نبود… این فرض اگه درست بود، اون وقت چیهوآهوآ که سگی با مغز بزرگ و ریز اندامه، باید باهوشترین سگ میبود.
توی مطالعات بعدی، سراغ اندازهی جمجمه رفتن، اما هیچ روش دقیقی برای اندازهگیری اون وجود نداشت تا اینکه یه سری از ریاضیدانان انگلیسی به این مطالعات و شکلگیری علم جمجمهشناسی کمک کردن.
اونا تونستن جمجمهی سی نفر از زنان و بیست و پنج نفر از مردان و سی و پنج نفر از خود آناتومیستها رو بررسی کنن. بعد از بررسی مشخص شد که یه تعدادی از برجستهترین آناتومیستها، جز اونایی بودن که کوچکترین جمجمه رو دارن.
این اتفاق استدلال علمیای رو مطرح نکرد اما این جرقه رو ایجاد کرد که دانشمندان به این فکر کنن که احتمالا این ره به جایی نمیبره.
یک قدم جلوتر دانشمندان سراغ این رفتن که به هر بخشی از مغز، مهارت مشخصی نسبت بدن. تمرکز روی این بود که ببینن هر جای مغز چیکار میکنه، نه اینکه چه زمانی و چطور اون کار رو انجام میده.
راهش هم این بود که میومدن فردی که آسیب مغزی رو تجربه کرده بررسی میکردن و میدیدن که چه مهارتهایی رو از دست داده.
اواسط قرن نوزدهم، فیزیکدان فرانسوی، پاول بروکا، تونست ارتباط بین آسیب ایجادشده روی لب پیشانی سمت چپ و قدرت گفتار رو تشخیص بده.
تحقیقات اولیه روی مغز یکی از مریضاش که فوت شده بود انجام شد. بیمار ایشون به تن معروفه و اسمش از تنها کلمهای که میتونسته بگه یعنی تن گرفتهشده.
اسم ناحیهای که کشف شد هنوز که هنوزه به نام بروکائه.
با ورود به قرن بیستم، یه تفاوت رویکردی به وجود اومد و پست بودن جنس زن، جای خودش رو به متفاوت بودن داد و زنها نقش مکمل مردان رو به عهده گرفتن.
معروفترین مثال این دوره هم نظریات ژان ژاک روسو دربارهی خانگی و اهلی کردن زنها بود. اون معتقد بود که پایههای ضعیفتر و مهارتهای منحصر به فرد مادرانه، زنها رو برای آموزش دیدن یا هرگونه فعالیت سیاسی نامناسب میکنه.
گفتیم که اون زمان تحقیقات روی نمونههای فوت شده انجام میشد. با شروع جنگ جهانی نمونههای زیادی در اختیار دانشمندان قرار گرفت، اما مدلسازیها بر این فرض استوار بودن که ارتباط مستقیمی بین یک ساختار مغزی و یه کارکرد مشخص وجود داره و میشه این ارتباط رو مهندسی معکوس کرد.
امروزه نوروساینتیستها معتقدن که یک رابطه یک به یک بین مهارتها و بخشهای مختلف مغز وجود نداره…
ممکنه براتون سوال باشه که با اومدن تکنولوژیهای جدید، مسالهی اندازهی مغز به کجا رسید. باید بگم که فلسفهی همه چیز زیر سر مغز انسانه، همچنان پابرجاست و هنوز هم توی تحقیقات به این موضوع خیلی اتکا میشه.
محققان همچنان دنبال پیدا کردن جواب اون سوالهایی میرن که توی ذهنشونه و اغلب سراغ این نمیرن که مساله رو جور دیگهای مطرح کنن.
حقیقتش اینه که بحث سر تفاوت اندامهای داخلی مغز، از نظر اندازه و ضخامت خیلی زیاده و یک گروه از دانشمندان طی سالها اومدن و این تمایزات رو به رفتارهای مشخصی نسبت دادن و نتایجی هم گرفتن.
اما یه سری دیگه مثل همین خانوم جین ریپورن، بر این عقیدهست که اگر این تفاوتها ذاتی و بیولوژیکه، باید از همون بدو تولد، توی رفتارهای نوزادان دیده بشه و اگر که میخواین نقش پارامترهای محیطی رو به صفر برسونیم، باید آزمایشها رو زمانی انجام بدیم که واقعا حد این پارامترها به صفر میل میکنه.
سه جور نظریه وجود داره؛ یه نظریه میگه نوزادان روی خطوط از پیش تعیین شدهای حرکت میکنن که بیولوژی در اون مهمترین نقش رو داره .
در این نظریه این ژنها هستن که تفاوت شخصیتی رو در کودکان ایجاد میکنن و همین ژنها هم باعث تفاوت در مغز شده و منجر میشن که استعداد یا توانمندیهای مشخصی در دخترها و پسرا شکل بگیره.
تفاوتی که زمان به دنیا اومدن نوزادان بروز میکنه ذاتی قلمداد میشه و برچسبهایی مثل مردهای مریخی و زنان ونوسی رو ایجاد میکنه.
نظریهای که مقابل این قرار میگیره میگه که نوزادان مثل یک لوح سفید هستن و این اتفاقات و تربیت بعد از تولدشونه که به رفتارها و اعمال اونها شکل میده یعنی رفتار نوزادان، کارکرد مغز، مهارتهایی که به دست میارن، و زبانی که باهاش صحبت میکنن یا حتی نوع نگاهشون به دنیا، کاملا تحت تاثیر محیطی هست که در اون بزرگ میشن. این نظریه میگه بچهها رفتار بزرگسالان رو تقلید میکنن.
یه نظریهی بینابینی هم هست که اعتقادش اینه ویژگیهای بیولوژیک مهم هستن، ولی تاثیر صددرصدی ندارن و میشه از یک نقطه مشخص شروع کرد اما مسیر جداگانهای رفت و در نهایت هم به مقاصد مختلفی رسید.
پس نکته حائز اهمیت اینه که مغز مسیرهای مشابهی رو طی نمیکنه و با ایجاد کمی تغییر در رفتارها و انتظارات، میشه وارد دنیای جدیدی شد.
اگه علت این انحرافها، جنس نوزاد باشه دخترا سر از دنیای صورتی پرنسسها درمیارن و پسرا هم به قلمروی شاهانهی ماشین و لگوها وارد میشن.
سوال اساسی اینه که نوزادان چطور از مغزشون استفاده میکنن؟ آیا اونها اصول اولیهی شناختی مثل توانایی دیدن، شنیدن یا حرکت کردن رو با دریافت ورودیهای مرتبط فرامیگیرن؟ آیا قوانین اجتماعی رو هم با همون سرعت شایستگیهای شناختی یادمیگیرن؟
برای فهمیدن پاسخ این سوالات سراغ دنیای نوزادان میریم.
نوزاد تازه به دنیا اومده میتونه تفاوت بین زبان مادری و زبانهای دیگه رو تشخیص بده. این یعنی میتونه تفاوت بین انگلیسی، آلمانی و سایر زبانها رو درک کنه. در این زمان، هیچ تفاوت جنس محوری بین نوزادان دیده نمیشه.
یه کم بعدتر چی؟
دخترها زودتر از پسرها به حرف میان و توی ادای کلمات تسلط بیشتری دارن. یه سری از تحقیقات میگن که ممکنه علت این باشه که مادران با نوزادان دختر زیر یازده ماه خودشون، بیشتر از پسرها صحبت میکنن.
محرکهای شنیداری تو ماههای اولیهی بعد از تولد و با شنیدن انواع صداهای محیط رشد بسیاری میکنن. برای همین هم اگه مادرها با دخترها بیشتر صحبت بکنن، دارن اونها رو در معرض تجربههای بیشتری از صدا قرار میدن.
از دستاوردهای چشمگیر آدمیزاد، پیشرفتهایی هستش که در ریاضیات، حقوق و فیزیک به دست آورده. شاید تعجب کنین، اما تنها دو روز بعد از تولد نوزادان میتونن سر از ریاضی دربیارن. چطور؟
نوزادان میتونن تعداد کم یا تعداد زیاد جمعیت رو تشخیص بدن. مثلا دیدین که اگه دور و اطراف بچه شلوغ باشه، به گریه میفته و تا فامیلا دور نشن آروم نمیگیره.
پنج ماه بعد اونا تفاوت بین جامدات و مایعات رو تشخیص میدن و انتظار دارن وقتی لیوان آب رو چپه میکنن آب از لیوان بیرون بریزه. پس یه نوزاد پنج ماهه، مفاهیم اولیه علم فیزیک رو میدونه.
میگن مردها به صورت ذاتی به اشیا علاقه دارن و زنها هم به چهرهها. این صحبت ثمرهی تحقیقاتی که در اون نوزاد رو با چهرهی فرد آزمایشگر و بعدا با یه موبایل با صفحهی السیدی بزرگ روبهرو میکنن. روی اون موبایل چهرهی آزمایشگر قرار داره.
در این تحقیق زمانی که نوزاد هر یک از این دو رو تماشا میکنه اندازهگیری کردن و اون رو معادل با ترجیح نوزاد گرفتن.
از پنجاه و هشت دختری که در این آزمایش شرکت کردن، بیست و هفت تاشون هیچ ترجیحی نشون ندادن. از بقیه بیست و یک نفر مدت زمان بیشتری چهرهی واقعی رو تماشا کردن و ده نفر هم به موبایل علاقهی بیشتری نشون دادن.
در مقابل از چهل و سه پسری که در آزمایش شرکت کردن، چهارده نفر هیچ ترجیحی نداشتن، یازده نفر چهره رو بیشتر تماشا کردن و نوزده نفر هم به موبایل علاقهمند بودن.
با وجود این که چهل درصد از بچهها در واقع هیچ ترجیحی خاصی نشون نداده بودن اما از تفاوت بین دختران و پسران نتیجهای که گفتیم رو گرفتن. از اونجایی هم که نوزادها رو بررسی کرده بودن، این تفاوت در رفتار رو به بیولوژی نسبت دادن.
حالا بماند که توی روش تحقیق هم کلی اما و اگر هست؛ مثلا اینکه استانداردی برای چهرهی فرد آزمایش کننده وجود نداره یا حتی ممکنه خود این فرد هم نسبت به یک جنس سوگیری داشته باشه.
یادتون باشه گفتم که تحقیقات نشون میدن مردها بیشتر از زنا توانایی چرخش اشیا توی ذهنشون رو دارن. این مهارت نیاز به تواناییای داره که برای درک مفاهیم ریاضی کلیدیه.
برای اینکه بخوان توانایی نوزادان در این مهارت ارزیابی کنن، دانشمندان راه سختی رو پیش رو داشتن. چطور میشه به یه بچهی یک ماهه گفتش که توی ذهنش تصویر دو بعدی رو به سه بعدی تبدیل بکنه؟
دانشمندا در مطالعاتشون از بروز حالت تعجب یا تازگی داشتن استفاده کردن.
به این شکل که جفت جفت کارتهایی با تصاویر مشابه از یک چیزی رو، مثلا عدد دو رو از زوایای مختلف به نوزادا نشون دادن. یه بار کجش کردن یا به سمت راست یا چپ چرخوندنش. فقط توی یه مورد از کارتها، یکی از جفتها تصویر آینهای اون یکی نیمه بود.
بعد فرض کردن که نوزاد اگه چیز جدیدی رو ببینه، بهش عکسالعمل نشون میده یا مدت زمان طولانیتری بهش نگاه میکنه یا این که تعجب میکنه.
این تحقیق روی نوزادان سه تا چهار ماهه انجام شد و نتیجه نشون داد که شصت و دو ممیز شیش درصد از پسرها و پنجاه ممیز دو درصد از دخترها به اون کارت متفاوت، عکسالعمل نشون دادن. مدت زمان خیره شدن به تصویر هم در پسرها سه ممیز چهار دهم درصد بیشتر از دختران بود.
نتیجهی یه همچین تحقیقی این نظریه شد که مردها به صورت ذاتی، توانایی بیشتری در چرخش ذهنی اشیا دارن.
اول اینکه همانطور که درصدا نشون میدن، اختلاف انقدر نبود که به نتیجهی قطعی گرفت، اگر هم میشد میتونستیم استدلال کنیم که این اختلاف مثلا به خاطر اینه که دختر کم توجهترن. دوم اینکه جذابتر بودن محرک تصویری میتونه روی این درصدا تاثیر بذاره.
خلاصه این که؛ اون نتیجهی قطعیای که اول پادکست بهش اشاره کردم، از همچین تحقیقی حاصل شده.
سال دو هزار و پنج، الیزابت اسپک که سرپرست لابراتوار مطالعات توسعه دانشگاه هاروارده و برای سالها روی نوزادان مطالعه کرده، یک یادداشتی نوشت و در اون با معیار قرار دادن تحقیقات خودش و سایر دانشمندان مطرح کرد که هیچ سندی مبنی بر تفاوتهای جنسی در نوزادان وجود نداره و نمیشه گفت که یک جنس در دریافت، یادگیری یا استدلال بهتر از دیگریه.
در نهایت هم نتیجه گرفت که برای بررسی عملکرد زنان و مردان، باید سراغ مهارتهای اجتماعی رفت و موضوع رو جای دیگهای بررسی کرد.
برای اینکه بحث رو باز کنیم سراغ یکی از مهارتهایی میریم که برای برقراری ارتباط اجتماعی لازمه؛ توانایی پردازش چهره.
نوزادان برای اجتماعی بودن، باید بتونن این مهارت رو بدست بیارن؛ یعنی بتونن بفهمن چیزی که دارن میبینن یک چهرهست و همهی چهرهها شبیه به هم نیستن و پیچیدهتر از اون، حالت چهره احتمالا نشون دهندهی رفتاریه که صاحبش قصد انجام اون رو داره.
نوزادان وقتی به دنیا میان، به یه سری از صداها عکسالعمل نشون میدن و به یه سری دیگه نه؛ مثلا نوزاد صدای مادر یا پدرش رو وقتی باهاش حرف میزنن، به این شکلی پاسخ میده… اما به صدای زنگ در یا زنگ موبایل عکس العملی نشون نمیده یا مثلا میفهمه که یکی بهش اخم کرده یا داره لبخند میزنه.
اینها باعث میشه که بگیم نوزادان با مجموعهای از توانمندیهای اساسی و ذاتی به دنیا میان و از اون کمک میگیرن تا به یک موجود اجتماعی تبدیل بشن.
یک ابزار یا روش مهم در نوزادان، تقلیده. تقلید کردن به این معناست که نوزاد متوجه وجود یک دیگری در زندگی میشه و درک میکنه کاری که اون دیگری انجام میده، میتونه برای خودشم مفید باشه.
تحقیقات نشون میدن که تقلید، توی خیلی از نوزادان اتفاق میفته. حتما این رو دیدین که پدر یا مادری یه کاری رو برای بچه تکرار میکنن و انتظار دارن که اون هم به تقلید اون کار رو انجام بده.
شواهدی که برای تقلید در کودکان وجود داره، نشون دهندهی وجود یک نظام بیولوژیک و ذاتی در اونهاست؛ نظام آینهای نورون که بخشی از مغز اجتماعی هست رو به عنوان جایی میشناسن که این مهارت رو تقویت میکنه.
نقص در مهارتهای اجتماعی، مثل برقراری ارتباط احساسی رو، نشونهی عدم کارکرد این نظام میدونن. اوموایمیتنها تنها کسانی هستن که اعتقاد دارن نوزادان با توانمندیهای به دنیا میان که به اونها کمک میکنه تا مهارتهای شناختی و اجتماعی رو از طریق تقلید بدست بیارن.
یه سری دیگه، اعتقاد دارن اون چیزی که ما بهش میگیم تقلید، در واقع همزمانی اتفاقی بین حرکات نوزاد و محیط پیرامونشه؛ مثلا وقتی که نوزاد یه چیز جالب در محیط اطرافش میبینه، زبونش رو بیرون میاره و این ربطی به این نداره که مادر یا پدرش ساعتها صرف کردن تا به نوزادشون این حرکت حیاتی رو یاد بدن. این گروه میگن که نوزادان تا قبل از سال دوم زندگیشون، توانایی تقلید کردن ندارن.
اگه تعاملات مادر و کودک رو در نظر بگیریم، بسیاری از اونها رفتارهای کپی شدهست، اما پنج برابر بیشتر، این احتمال وجود داره که این مادر باشه که رفتار نوزاد رو تقلید میکنه.
به این گروه هوموپروواکن میگن. این گروه معتقده که ما در ابتدای زندگی، پتانسیل قوی برای توسعهی رفتارهای اجتماعی و شناختی رو داریم، اما اینکه چطور این رفتارها رو توسعه میدیم کاملا بستگی به شرایطی داره که در اون قرار میگیریم.
تحقیقات در مورد برقراری تماس چشمی و پردازش چهره نشون داد که تقریبا از بدو تولد نوزادان اطلاعات مربوط به اطرافیانشون رو دریافت میکنن و در روابط اجتماعی اون رو به کار میگیرن. اونها مثل ماها نظارهگر انسانهای دیگه هستن، مثلا اگه مقابل یه نوزاد نه ماهه بشینین و به سمت راستتون خیره بشید، خیلی زود نوزاد هم به همون سمت نگاه میکنه یا مثلا اگه با انگشت به سمتی اشاره کنین نوزاد هم نگاهش به اون سمت میره.
این کار نتیجهی یک پردازش پیچیدهست. شما این پیام رو میدین که یه چیز جالبی وجود داره که دارین بهش نگاه میکنین و دوست دارین طرف مقابل هم همین کار رو انجام بده.
به علاوه با انگشت دارین مسیر نامرئی به سمت اون چیز رو، به طرف مقابل نشون میدین. این یه تعامل بسیار پیچیدهست که نوزادان متوجهش میشن و حتی خودشون هم اون رو برای بیان درخواستهاشون انجام میدن. هیچ شواهدی مبنی بر تفاوت جنسی در این قابلیت دیده نشده و این ابزار، بین دختران و پسران به صورت مساوی وجود داره.
این سناریو رو در نظر بگیرید:
یه قاضی داریم که داره سه تا بازیگر روی صحنه رو تماشا میکنه. بازیگر اول لباسش زرده و داره تلاش میکنه در یک جعبه رو باز کنه. توی اون جعبه یک جایزه وجود داره. بازیگر زرد سختشه و نمیتونه در رو باز کنه.
از اینجا دو تا سناریوی موازی رو تصور کنین:
توی یکی، بازیگر دوم که لباس قرمز به تن داره، میاد و به بازیگر زرد کمک میکنه تا در رو بازکنه و جایزه رو ببره.
توی دیگری، بازیگر سوم که لباسش آبیه روی در جعبه میپره و اجازه نمیده که بازیگر زرد در رو باز کنه.
از قاضی که ناظر تمام این اتفاقاته، میپرسن که کدوم ترجیح میده؛ بازیگر آبی یا بازیگر قرمز. قاضی بازیگر قرمز رو انتخاب میکنه.
این سناریو رو به شکلهای مختلف اجرا کردن. مثلا رنگ لباسا رو تغییر دادن یا عمل باز کردن در جعبه رو با کمک توی بالا رفتن از بلندی یا برگردوندن توپ گمشده به صاحبش تکرار کردن.
توی اغلب موارد قاضیها طرف شخصیت مثبت رو میگرفتن. این قاضیها دقیقا مشابه یک نوزاد چند ماهه عمل میکنن.
دوتا روانشناس از دانشگاه بریتیش کلمبیا و تیم تحقیقاتیشون این مطالعه رو روی نوزادان پنج و هشت ماهه انجام دادن.
اول بازی جعبهی جایزه رو اجرا کردن و بعد همون بازیگرا یعنی درستکار و خرابکار رو نشون دادن که دارن توپ بازی میکنن، بعد یهو توپ از دستشون میفته. از اینجا دو تا شخصیت جدید وارد بازی میشن؛ یکی که اسمش رو میذاریم بخشنده، میاد توپ رو برمیداره و برش میگردونه. دیگری که اسمش رو میذاریم گیرنده، توپ رو برمیداره و با خودش میبره.
روانشناسا اومدن و رفتار قاضیهای کوچولو رو، برای تایید یا عدم تایید رفتار گیرنده و بخشنده بررسی کردن. نوزادان پنج ماهه همه بخشنده رو ترجیح دادن و اصلا به مرحلهی اول بازی کاری نداشتن. یعنی مهم نبود که این درستکار بوده که توپش رو انداخته یا خرابکار.
اما نوزادان هشت ماهه قضاوت متفاوتی داشتن؛ اونها بخشنده رو انتخاب میکردن اگه که این درستکار بود که توپ رو انداخته بود و گیرنده رو ترجیح میدادن اگه که خرابکار توپش رو انداخته بود.
خیلی عجیبه نه؟
نتیجهی این آزمایش، نشون میده که بچههای زیر یک سال نه تنها به یک اتفاق آنی واکنش نشون میدن، بلکه میتونن تاریخچهی رفتار خوب یا بد رو هم در ذهنشون نگه دارن.
در این تحقیقات هیچ تفاوت بارزی بین دختران و پسران دیده نشده.
خانم جین ریپورن خودش از محققان دربارهی جزئیات این تحقیق سوال میکنه و اونها وجود هرگونه تفاوتی رو رد،میکنن. این بدین معنیه که هر دو جنس، توی انتخاب نورمهای خوب یا بد اجتماعی مشابه همدیگه رفتار میکنن.
مورد بعدی که میخوام بهش اشاره کنم، احساس همدلیه.
یک فرد همدل فقط اینطوری نیستش که بتونه متوجه اضطراب و احساس سایرین بشه، بلکه میتونه احساسات خودش رو هم با دیگرون در میون بذاره.
سایمون برن میگه که همدلی و سیستمی کردن، دو ویژگی مهم مغز انسان و از مصداقهای تفاوت بین دو جنسه. اون اظهار میکنه که زنها در همدلی بهتر هستن و مردان در سیستمی کردن. البته این رو هم میگه که برای همدل بودن، نیاز نیست حتما زن باشین یا مغز یک زن رو داشته باشین.
حتما این رو دیدین که اگه برای یه نوزاد، صدای گریهی یه نوزاد دیگه رو بزارین، خیلی زود به گریه میافته. به این اتفاق گریهی مسری میگن.
ممکنه این حرکت نشونهی همدردی باشه اما این هم ممکنه که صرفا نتیجهی اضطراب شنیدن یک صدای نامطلوب باشه. پس فارغ از جنس، اصلا نمیشه از این موضوع فهمید که نوزادان احساس همدردی و همدلی دارن یا خیر.
اغلب تحقیقات برای این امر، سراغ نوزادان با سن بیشتر رفتن؛ مثلا هشت تا شونزده ماه که در اون نوزدان میتونن علائم گفتاری یا رفتاری مشخصی رو ابراز کنن که بشه به عنوان شاهد همدلی کردن در نظرشون گرفت.
توی یکی از این تحقیقات، مادر تلاش میکنه که احساس همدردی رو در بچه برانگیزه؛ مثلا تظاهر میکنه که با چکش اسباب بازی روی شستش کوبیده یا غش میکنه و خودش رو روی مبل میندازه. بعد عکسالعمل کودک رو توی این اتفاق بررسی میکنن.
همدل کوچولوی ما وقتی ناراحتی مامانش رو میبینه، میتونه به نشونهی همدردی انگشت خودش رو بماله یا به بقیهی افرادی که توی اتاق هستن، با نگرانی نگاه کنه.
به نظر میاد که تفاوتهایی در عکس العمل کودکان نسبت به این اتفاقات وجود داره و توی دخترها عکس العمل بیشتری دیده میشه اما شواهدی مبنی بر این پیدا نکردن که آیا این تفاوتها از زمان تولد وجود داشته یاخیر.
تماس چشمی رو میشه مصداق همدلی گرفت. یه مطالعهای سال هزار و نهصد و هفتاد و نه، بیان کرد که نوزادان دختر به نسبت پسران مدت زمان طولانیتری به مادر یا افراد نزدیکشون نگاه میکنن اما این نتیجه در تحقیقی که سال دو هزار و چهار انجام شد تکرار نشد.
تشخیص ارتباط چشمی؛ یعنی اینکه کسی داره به ما نگاه میکنه رو، میشه به عنوان یکی از نشانههای همدلی دونست. مشخصا نوزادان ترجیح میدن که مادرشون مستقیما نگاهشون کنه تا این که نگاهش رو برگردونه ولی بازم در این مورد هیچ تفاوت بارزی بین دختران و پسران دیده نشده.
در تحقیقاتی که روی بچههای چهار تا یازده ساله انجام دادن اما تفاوت خیلی مشهود بود و دخترها در همدلی نمرهی بالاتری گرفتن.
پاسخهای بیولوژیک مغز هم به معیارهای ارزیابی اضافه شد و اومدن افزایش فعالیت رو در بخشهای مختلف مغز بررسی کردن
شصت و پنج کودک در این تحقیق شرکت داده شدن و نتیجهای که به دست اومد خیلی جالب بود.
در چهار سالگی اختلاف بین پسران و دختران ناچیز بود، اما با افزایش سن نشانههای همدلی در پسران کاهش چشمگیری داشت و همونطور که حدس میزدین برای دختران این موضوع کاملا برعکس بود.
بریم سر نشانههای فیزیکی و تغییر در بخشهای مختلف مغز. هیچ تفاوت چشمگیری توی معیارهایی مثل گشاد شدن مردمک چشم یا فعالیت بخشهای مختلف مغز، بین دختران و پسران مشاهده نشد.
هرچند که در این مطالعه، دختران با دیدن ویدئویی که نشون داده میشد، عکس العمل بیشتری از خودشون نشون میدادن. پس میشه گفت که نشانههای همدلی بین نوزادان دختر و پسر تفاوت چشمگیری نداره و به نظر میرسه تفاوتهای جنسیتی در همدلی توی دورهی گذار از میانههای کودکی به وجود میاد. زمانی که کودکان انتظارات اجتماع و محیط اطرافشون رو از هویت جنسیشون درک میکنن.
راستش نوزاد آدمیزاد وقتی به دنیا میاد معصوم و بی سلاح به نظر میرسه. مغزش در مراحل اولیهی رشد قرار داره و آمادهی دریافت اطلاعات در مورد محیط پیرامونشه.
یکی از اولین سیگنالهایی که ما به نوزادان میدیم، تفاوت بین دختران و پسران، مردان و زنانه. نشونههای این تفاوت تقریبا همه جا وجود داره… از انتخاب لباس گرفته، تا آموزش و نگاه رسانه و خیلی جاهای دیگه.
استریوتایپها بخشی از این جهان هستن. اونها تصاویری ذهنی هستن که باعث میشن ما با افراد، شخصیتها و موقعیتهای اطرافمون، انتظارات قالبی و مشخصی داشته باشیم و اجازه بدیم که اون انتظارات رفتارمون رو هدایت کنه.
اما این رفتارا چی هستن؟
توی قسمت بعدی پادکست در موردشون صحبت میکنم.
این قسمت سوم روزن بود که در اون من در مورد تفاوتهای مغزی زنان و مردان صحبت کردم. در انتهای این قسمت، میخوام همون حرف ابتداییم رو تکرار کنم؛ که صادر کردن یک رای قطعی توی همچین مواردی دشواره و من هم به اقتضای زمان این پادکست میتونم تعداد محدودی از نظریهها رو مطرح کنم. دربارهی این موضوع انبوهی از مقالات وجود داره که نتیجهی همشون جمع پذیر نیست.
هدف من این بود که بگم نتایجی که ما از مطبوعات، رسانهها و مقالات میشنویم، عمدتا موضوع رو از یک جنبهی مشخص مطرح میکنن و هدفشون اثبات نظریهایه که قبولش دارن.
هنوز که هنوزه بحثهای زیادی درباره مغز زنانه و مردانه وجود داره و نظریاتی که به تفاوتهای بیولوژیکی مغز اعتقاد دارن، زیر سوال و مورد تردید بسیارن. توی بسیاری از موارد هم قابل استناد نیستن.
ممنونم از مسلم رسولی عزیز که موزیک ابتدا و انتهای این پادکست رو برای من ساخت. موسیقی متن این قسمت از کارهای درخشان زمین باغچهبان، بیژن کامکار و فریبرز لاچینی و شعر ابتدای پادکست هم با صدای حمید جبلی بود.
همینطور ممنونم از محمدرضا طاهرنژاد که مهمان این قسمت بود و توی توضیح بخشهای پزشکی به من کمک کرد.
روزن ر میتونین از اپلیکیشنهای پادگیر مثل اپ پادکست اپل، گوگل پلی، کست باکس، اسپاتیفای و البته از نام نیک دریافت کنین.
توی تلگرام، توییتر و اینستاگرام هم میتونین آیدی روزن پادکست رو دنبال کنین تا بیشتر در ارتباط باشیم و اگر هم پیشنهاد یا انتقادی داشتین با من در میون بگذارین.
همچنین خوشحال میشم اگر که روزن رو دادید و دوستش داشتید اون رو به دیگران هم معرفی کنید.
ایامتون به کام، هدیه، اردیبهشت یک هزار و سیصد و نود و هشت.
موزیک پایانی روزن
بقیه قسمتهای پادکست روزن را میتونید از طریق CastBox هم گوش بدید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت چهارم - باربیهای فوتسالیست
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت یازدهم– آزار جنسی در محیط کار
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت اول - روز جهانی زن