قسمت نوزدههم– ویژه ۸ مارس، روز جهانی زن
به قسمت جدید روزن ویژه هشت مارس خوش آمدید.

جوانه میزنم به روی زخم بر تنم. فقط به حکم بودنم که من زنم، زنم، زنم. چون همصدا شویم و پا به پای هم برویم و دست به دست هم دهیم و از ستم رها شویم. جهان دیگری بسازیم از برابری به هم دلی و خواهری. جهان شاد و بهتری. نسند گسارها. نه پایه چوب دارها. نه گریه های بارها. نه لنگ و آرها. جهان دیگری بسازیم از برابری به هم دلی و خواهری. جهان شاد و بهتری. لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا.
سلام. من هدیه میرمقدم هستم و روزن پادکستی در مورد چالشهای زنان در جامعه امروز و برابری جنسیتیه. این قسمت یک قسمت ویژه است. به دو تا دلیل. این قسمت به مناسبت هشت مارس یعنی روز جهانی زن منتشر میشه.
بله، همانطور که خیلی هاتون میدونید روز هشت مارس رو بهعنوان روز جهانی زن میشناسن. این روز بهانه ایه که زنها و مردها به مسائل مربوط به زنان بیشتر توجه بکنند. در قسمت اول روزن من مفصل براتون توضیح دادم که تاریخی این روز چیه و اصلا چرا همچین روزی رو در تاریخ داریم؟ اگر که دوست داشتید میتونید برید سراغش و بهش گوش بدید.
به مناسبت این روز من و سه تا از پادکسترهایی که در حوزه زنان فعالیت میکنیم تصمیم گرفتیم که یک قسمت ویژه منتشر بکنیم. در این قسمتها هرکدوم از ما قراره در مورد یکی از موضوعات روز زنان صحبت بکنه. حالا چه پادکست هایی عضو این کمپین هستند؟ پادکست جنگ من، داستان من. مهسا در این قسمت ویژه که هفت مارس منتشر میشه، در مورد ورزش زنان صحبت میکنه.
پادکست هراکس. یاسمین به مناسبت این روز در مورد تأثیر شبکههای اجتماعی بر زنان حرف میزنه و در نهایت هم روز دهم مارس، پریسا در رادیو مثلث سراغ زنانی میره که با شکستن سکوتشون دنیای رو دگرگون کردن. اما من چی؟ یکم صبر کنید جلوتر بهتون میگم.بهتون گفتم که این قسمت به دو دلیل ویژه است. دلیل اولش رو گفتم اما بذارید برم سراغ دلیل دوم. پادکست روزن دقیقا دو سال پیش در روز جهانی زن کار خودش رو شروع کرد و هشت مارس ۲۰۲۱ تولد دوسالگیشه.
روزن که دلیل شکل گرفتنش حرف زدن از دغدغههای شخصی خودم بود، حالا دیگه یک بخش بزرگی از زندگیم شده. توی این دو سال هجده اپیزود منتشر کردم و درباره موضوعات مختلفی باهاتون حرف زدم. راستشو بخواین کم هم نبوده زمانهایی که با خودم گفتم آخه چه کاریه وسط این همه کار و گرفتاری دیگه، آخه پادکست ساختن چی بود؟ اما هر بار که پیامهای پر از مهر شما رو دریافت کردم، انرژی دوباره گرفتم و همه چیز را فراموش کردم. برای همینم امروز میخواهیم کنار همدیگر تولد روزن را جشن بگیریم. چون اگرکه شما نبودید روزن هم الان اینجا نبود. خیلی خیلی ممنونم که روزن رو گوش میدید و به دوستانتان معرفی اش میکنید. مرسی که برام کامنت میزارید و بهم ایمیل میزنید. خیلی ممنونم که از روزن حمایت مالی و معنوی میکنید. اصلا نمیتونید تصور بکنید که چقدر چقدر از حضورتون انرژی میگیرم. دم همتون گرم.
شمع تولد رو که فوت بکنیم میرسیم به روز جهانی زن و این قسمت ویژه. تو این قسمت قرار نیست من صحبت بکنم. این اپیزود متعلق به شماست. اگر که مخاطب روزن باشید حتما سریال روزنان را میشناسید. سریالی که در هر قسمتش من داستان زندگی یک زن پیشرو و تأثیرگذار را تعریف میکنم. زنانی مثل توران میرحادی، مهلقا ملاح، ملاله یوسفزای, نجوعود علی, اینجا نعیمی و قمرالملک وزیری. اما به بهانه این قسمت سراغ شما آمدم و ازتون پرسیدم که چه زنانی روی زندگی شما تأثیرگذار بودند؟
زندگی همه ماها پر از زنانی هستش که به شکلی برای ما الهام بخش هستند. اما خیلی از اوقات درگیر روزمرگی میشیم و فراموش میکنیم که ازشان قدر دانی بکنیم. وقتی حرف از زنان الهام بخش میشود. یا نه، بگذارید اینطوری بگویم وقتی حرف از جنس زن میشود، ناخودآگاه اولین کسی که به ذهنمان میرسد مادرانمان هستند. مادرانی که اولین تصویر ما از زن و زنانگی هستند. کسانی که سالها از منبع بیپایان عشقشان تغذیه کردیم. مادران قهرمان زندگی خیلی از ماها هستند.
همواره به دلیل شغل پدرم از پدرم دور بودم تا اینکه در ایام کودکی اصلا از دستش دادم. به همین دلیل در دامن مادر و مادربزرگ رشد کردم و از دریای مهر و محبتشون بهرهمند بودم. اما اصل ماجرا اینجاست. مادرم بعد از مصیبت جنگ جهانی دوم که شروخ طعنه دامن سرزمین ما را هم گرفته بود، در گیلانات به دنیا آمد.
در کودکی به سبب بیماری خیلی دیر به مدرسه رفت، اما رفت. او موفق بود. مستعد در عالم هنر. به واسطه اتفاقاتی در دهه چهل و در اوج جوانی مهاجرت کرد به تهران. سالها تلاش و کوشش توانسته بود در شرکتی به نام در عرصه داروسازی موقعیت کاری خوبی داشته باشد. اما هنگام ازدواج با پدرم به اصرار پدرم که مردی بازاری بود و از نظرشان نباید زن کار میکرد، همچنین به اصرار همه اعضای خانواده از موقعیت و منصبی که داشت دست کشید.
نگفته نماند فرهنگ غالب آن دوران همین بوده. گو اینکه رفته رفته زنان توانسته بودند در جامعه جایگاه خودشان را به دست بیاورند، اما همچنان فشار خانواده ها تعیین کننده بود. اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد به سبب مشکلات مالی زیادی که برای پدرم رخ داده بود مجبور به مهاجرت به شهرستان شدیم. اما متأسفانه همان مشکلات باعث شد که پدرم بق کرد و از دستش دادیم.در این میون مادر باید بچه هاشو بزرگ میکرد.
بچه های کوچکش رو. آستین رو بالا زد. کار و تلاش مجدد را آغاز کرد. این بار بهعنوان خدمتگذار در یک مدرسه. راهی که سالهاست ادامه داره و اونکه الان سنشون بالاست و با این سن تو هر جایی تو جهان بازنشسته میشدند، اما همچنان در تلاش هستند تا روی پای خودشون بایستند، سابقه بیمه خودشون رو پر کنند و مطلقا حاضر نیستند از ما که فرزندانشان هستیم و حاصل زحمات شان کوچکترین کمکی بگیرند. این معجز را تعریف کردم که ابتدا هرگز جلوی استقلال مالی دختران، خواهران و همسران را نگیرید. نه به دلیل اینکه درآمدی داشته باشند بلکه برای آسایش عاتیه شون. برای آینده شون که محتاج و دست نگر دیگران نباشند. در تمامی سنواتی که همچنان نزد خانواده بودم، مادربزرگم به ما آموزش میداد. به سبب مشغله کاری مادر و اینکه من فرزند بزرگ هستم، باید من به فکر درست کردن غذا، تمیز نگهداشتن خانه و کمک و پشتیبانی همه جانبه از مادرم باشم. توجه کنید، هرگز از من انتظار نداشتند کمک خرج باشم، بلکه موظف بودم فکرم را روی درس و تحصیل متمرکز کنم، اما در خانه اسباب راحتی مادر را هم فراهم بیارم. شاید به همین دلیل امروز همسرم دستپخت من را بیشتر از سایرین دوست داره.
حالا چی چی بیا بیرون. بیا نو کن می دیل آخوند. موت لیلی تو می مجنون. موت لیلی تو می مجنون. هوای این شو چی تاریکه. می دل چون رشته باریکه. بشو آی شو. بشو آی شو. تیجه ترسه نمیری که. تیجه ترسه نمیری که.
بچتر که بودم فکر میکردم الگوی زندگی من باید یه زن خیلی خفن و مشهور باشه. اما الان به جرات میتونم بگم که الگوی زندگی من مادرمه. تجربه زیستن بهعنوان یه زن توی جامعه به من یاد داده که توی یک جامعه مردسالار و پر از محدودیت، هر کار کوچیکی چقدر میتونه سخت باشه.
چقدر میتونه سخت باشه که یه زن با بچه کوچیک دانشگاه بره، سر کار بره، تصمیم گیرنده اقتصادی بشه توی زندگیش، بین اطرافیانش اولین زنی بشه که رانندگی میکنه. بین اطرافیانش اولین زنی بشه که روسریش رو برمیداره.
توی محیطهای خانوادگی. من الآن میفهمم که مادرم واسه تک تک این کارها چقدر انرژی گذاشته و چقدر سختی کشیده. الآن میفهمم این زن مستقل و مدیر و مدبری که من امروز میبینم، زنی که در هر مسئلهای از زندگی می توانم رو کمک و مشورت باهاش حساب کنم، چقدر سختی کشیده تا به اینجا رسیده. اما به خاطر این سختی ها و این قدرت مادرم نیست که من می پرستم و او را الگوی زندگیم کردم.
به خاطر جسارتی هست که واسه تغییر داره. مادر من در سن ۵۵ سالگی از تغییر نمیترسه و من این ویژگی اش رو می پرستم. مادرم امروز اطلاعات جدیدی که به دست میاره رو میخوانه، بررسی میکنه و اگر درست باشن به خاطرشون باورهای قبلیش رو کنار میزاره و این از نظر من فوق العادست. مادرم تا چند سال پیش زنی بود که اجازه نمی داد من از تامپون استفاده کنم یا واقعا حفظ شدن بکارت براش خیلی مهم بود. اما امروز به من پی ام میده که براش یه سری پست و مطلب بفرستم. در مورد این که بکارت افسانه است چونکه می خواد اونا رو واسه همکاراش بفرسته تا اجازه ندن دخترهای دم وقت شون ماینه بکارت بشن. من این ویژگی و ذهن باز مادرم رو می پرستم. روشن فکری شد. توی خیلی از دخترهای اطرافم ندیدم و واقعا امیدوارم که من هم بتونم انقدر ذهن باز و جسارت داشته باشم برای تغییر کردن.
میخوام در مورد فردی صحبت کنم که بیشترین تاثیر رو از نظر این که پایه های تفکری من، من نتیجه ای از نوع تفکرات این زن هستش صحبت کنم. پایه های تفکری من با شاید با تمام اختلافاتی که با پایههای تفکری مادرم داره شکل گرفته از همون تفکر.
بخش عظیمی از پایه های فکری من از روی صحبت ها و نظرات و تفکرات مادرم و تأکیدهای همیشگیش در مورد صحبت هایی که در مورد روابط من و خواهر من انجام می داد بوده که همیشه تأکید داشت.
برخلاف تمام قوانین و سنت ها و هنجارهایی که در جامعه در مورد زنان و نابرابری زنان و مردان وجود داره. تو و خواهرت همیشه یادتون باشه که با هم برابری و در تمام موارد مساوات و برابری رعایت کنید.
تاثیرگذارترین زن زندگی من مادرمه. مادری که منو به دنیا آورده. این بزرگترین هدیه ایه که به من داده. بهم حق زندگی داده. مادر من آدم خیلی بزرگیه. برای من صبوره. مهربونه. دوست داشتنیه. بهترین دوستمه. بهترین معلممه.
هر آدمی توی زندگیش خواسته یا ناخواسته الگویی داره که دوس داره شبیه همون باشه. گاهی این الگو میتونه خیلی نزدیک باشه ولی آدم تا سالها نتونه متوجه بشه. منم از اونام که خیلی دیر فهمیدم ولی الان واقعا دوست دارم شبیه ش بشم. مادرم. به قول خودش سال پنجاه از گرگان فقط هفت تا دختر دانشگاه قبول شدن که مامان من یکی از اون هفت تا بوده. نه کجا؟ مدرسه عالی دختران عرض زهرای الان.
حالا بماند که موقعی که میخواسته همراه دو تا برادر بزرگترش که دانشجو تهران بودند بره. مادربزرگم به پسرها میگه اگه دارین با خودتون دختر میبرین فکر نکنین کلفت میبرین.
حق ندارین ازش کار کاری بخواین یا توقع داشته باشین که کاری براتون انجام بده. داره میاد که درس بخونه. اونا هم واقعا حرف گوش کن بودن. کاری به کارش نداشته. چندین سال بعد از اینکه روانشناسی اش رو تموم میکنه ازدواج میکنه. برمیگرده گرگان. چند سالی تو مرکز بهداشت کار میکنه تا تصمیم میگیره واحد بهداشت روان را راه بندازه. موقعی که معاون وزیر آن موقع میاید گرگان موضوع رو بهش میگه. ولی با مخالفت روبهرو میشه. معاون معتقد بودم مامانم از پسش بر نمی آید. بهش میگوید کار سختیه. دردسر داره. تو نمیتونی. ولی مامانم محکم می ایستد. میگوید من می توانم تا مجوز ندی از این اتاق بیرون نمیروم. بالاخره معاون موافقت می کند که بعد از اینکه رفت تهران مجوز را از وزارتخانه بگیرد و براش بفرستد. بعد از اینکه مجوز می رسه، مامانم بچه هاشو میذاره پیش مادرش. یک هفته می رود آموخ که خودش آموزش ببینه.
بعد با دست پر برمی گردد. ولی کار اصلیش تازه شروع شده. حالا نوبت دسته بندی کارشناسان و بهروز رسانه. کارشناس از مرکز استان که اون موقع ساری بوده دعوت می کند. با کلی پیگیری و سماجت خیلی زیاد تنها روانپزشک اون موقع شهر رو متقاعد می کنه که بیاد و شروع میکنه به برگزاری دوره های آموزشی که اصلا هدف بهداشت روان چیه و چیکار میکنه. یه چهار پنج ماه مدام دوره آموزشی میذاره که هماهنگ کنه برای آموزش از همه نقاط تحت پوشش روستاها یه دور بیان محل آموزش و پذیرایی رو هماهنگ کنه. همین رو برای یه نفره انجام میداده.
لازم بوده به خونه های بهداشت روستایی دور افتاده بارها و بارها سر بزنه، بهرهورها رو متقاعد کنه که قراره اصلا چیکار کنن. آخر هر سال باید آمار بیمارا و کنترل اونا رو و تقسیم بندی شون رو انجام میداده. لازم بوده نیاز دارویی سال بعد رو بررسی کنه و اعلام کنه. برای تهیه داروهای مورد نیاز پیگیری کنه تا درست و به موقع به بیماران برسه. همه این کارها رو خودش به تنهایی مجبور بوده انجام بده. به قول خودش کسی حمایت نمیکرد ولی لااقل کسی زنگم نمیانداخته.
از اون طرف تمام کارهای مربوط به خونه و بچه ها و پخت و پز و رسیدگی به درساشون، تربیتشون، حتی خرید کردن برای خونه و مدیریت هزینه هارو هم خودش به تنهایی باید انجام میداده چون هیچ حمایتی از طرف شوهر نداشته. همه میگن پشت هر زن موفقی یه مرد حامی هست، ولی پشت مامانم جز خودش و ارادش هیچ کس دیگه ای نبوده. با وجود همه این سختی ها، مامان من تونست به تنهایی واحد مر- واحد بهداشت روان مرکز بهداشت گرگان را پایه گذاری کند تا وقتی که بود تداوم را حفظ کند. الان هم بعد از بیست و خرده ای سال هنوز آن واحد دارد به فعالیت مفید و مستمر خودش ادامه می دهد.
برای هرکدوم از ما تأثیرگذاری معنای متفاوتی داره. جا داره از زنانی یاد بکنیم که برای تغییر در زندگی خودشون و آدمهای اطرافشون مبارزه کردهاند، از جان خودشان مایه گذاشتهاند. اما متأسفانه خیلی هاشون گمنام باقی موندن.
و اول قصد داشتم راجع به زنان زندانی که نامشون مطرح است در سطح کشور و شبکههای اجتماعی صحبت کنم. اما بعد با دیدن اخبار و وقایعی نظرم عوض شد. به نظرم باید راجع به زنهایی صحبت کنیم که گمنام هستند. نامی ازشون نیست.
زنانی که تصمیم گرفتن به جای اینکه صبح تا شب شون رو تو آشپزخونه شون بگذرانند، بیان بیرون از خونه هاشون و آزادی خواهی رو فریاد بزنند. حقوق برابرشان را بخواهند. حقوق اجتماعیشون رو بخوان. زنهایی که بچه داشتند، متاهل بودند. مجرد بودند. درس خونده بودند. نخونده بودند. شاغل بودند. نبودند. طیف های مختلف اجتماعی زنان را من در آن تایم در زندان قرچک دیدم.
و این که زندان قرچک خیلی جای دلگیریه و این خانمها تو اون دلگیری توی یک جای بسته نگهداری میشدند و از کوچکترین حقوقی که سایر زندانیها داشتند هم محروم بودند. زنهایی که میتوانستند خیلی راحت مثل خیلی از زنان دیگر فقط به فکر کارهای خانه و زیبایی ظاهر و اینها باشند. ولی تصمیم گرفته بودند که به فکر وقایع جامعه باشند و برای اعتراض به بیرون بیایند.
هیچ نامی از هیچ کدوم از این زنها تو هیچ جای رسانه ها نیست. کاش صدای این زنها باشیم. اینها اسمی ازشون نیست ولی صداشون باشیم و بدونیم که اونها هم میتونستند مثل خیلی های دیگه بشینن و صداشون در اورد و حرفی نزنند.ولی تصمیم و انتخابشون این بود که سکوت نکنند در مقابل ظلم و تسلیم تقدیر و سرنوشت و این حرفها. و چرا نسل قبل این چنین و آنچنان کرد نباشند و خودشون سازنده زندگی و آینده خودشون باشند.
گاهی هم یک جمله، یک کتاب یا روش زندگی یک آدم برای ما الهام بخش و تاثیرگذار میشه. ممکنه با این آدمها زندگی نکرده باشیم یا هرگز از نزدیک ندیده باشیمشون. اما همین که می دونیم دنیا با تمام سیاهی هاش خونه همچین آدمهای توانمند و بزرگی بوده، دلمون گرم میشه و نور امید به زندگیمون تابونده میشه.
من امروز میخوام یک نویسنده معرفی کنم. نویسندهای که قهرمان زندگی منه. نویسندهای که خانمه و به من خیلی از چیزها رو یاد داد و میخوام الان اینجا معرفی کنم و تأکید کنم که حتما همه باید کتاباش رو بخونیم، چون برامون واجبه. چون به ما یاد میده که اگر پرفکت نیستیم خودمونو دوست داشته باشیم و پرفکت بودن دلیلی بر خوب بودن یا خوش بودن نیست. پس بیاید بدون هیچ ترسی، بدون هیچ خجالتی بگوییم ما این هستیم.
نه اینکه مدام خودمون رو قایم کنیم که نه ما اینجوری نیستیم، ما اونطوریم و اینا. ریشل هالیس میاد توی کتاباش از شرایط سخت زندگیش میگه به ما و این که چقدر خودش پشت خودش بوده، خدا پشتش بوده که تونسته از پسشون بربیاد میگه. و این که از تمام اون شرایطی که داداشش خودکشی کرد، خانواده سنتی زندگی میکرده، توی شهر کوچیک زندگی میکرد، پدرش عصبی بوده میگه و از این که وقتی به لسآنجلس میره چقدر حرکتهای مضحک میکرده و با خنده اینها رو میگه.
چیزی که ما اگر جای اون بودیم حتی برای دوست صمیمون نمیگفتیم. و این دلیل میشه برای این که چقدر خودش رو پذیرفته و پذیرفته با این که این کارها را میکرده باز هم خوبه. و میخوام بگم که همهمون نیاز داریم کتابهاش رو بخونیم. حتما بخونید.
به طبع تأثیرگذارترین زن توی زندگی هر مردی هم ابتدا بخوایم آغاز بکنیم مادر هستش. ولی خب بهخاطر اون کاراکتری که حالا مد نظر شماست، به خاطر یک زن در واقع الگو. هرچند من خودم مرد هستم و بالطبع تحصیلات و کارمون انجینیرینگ هست. نمیتونم با ادبیات زیاد میون خوبی داشته باشم.
نه اینکه نداشته باشم, ولی بیشتر خب سرمون توی حساب کتابه. ولی یکی از زنهایی که من واقعا براش احترام خاصی قائل بودم. خانم فروغ فراخزاده که بهعنوان یک نویسنده شاعر واقعا تونسته از حقوق زن دفاع کنه. چه تو نوشتههاش, چه توی عمر کم بازیگریش. ولی واقعا تو اون برهه از زمان به نحوی تونست اعتراضش رو عنوان کنه و جایگاه واقعی زن رو بخواد در واقع بولد بکنه.
اگر بخوام به زن تأثیرگذار زندگیم بگم و از مادرم بگذرم چون جنبه شخصی داره، میرسم به خانم فریبا اقدامی. خانم اقدامی موسس باشگاه کتابخوانی استها هستم. توی استها هدف اینه که آدمها دور هم جمع بشن, کتاب بخونن, راجع بهش گفتگو کنن و نحوه تعامل با همدیگه رو یاد بگیرن. توی ردههای سنی مختلف گروههای کتابخوانی داره و با موضوعات مختلف کتاب میخونن. من سال 98 باهاشون آشنا شدم و توی گروه مطالعات زنانشون عضو هستم که تاسیسگر این گروه خود خانم اقدامی هستن. چیزی که شخصیت ایشون رو برای من خاص و برجسته میکنه مصمم بودنشون, همیشه رو به جلو حرکت کردن, امیدوار بودن, برنامه داشتن, حتی توی سخت ترین شرایط و سیاه ترین روزهایی که ما به لحاظ اجتماعی پشت سر گذاشتیم و هممون رویاس و ناامیدی گرفته بود.
اما باز هم صحبت کردن با ایشون شبیه یک روزنه امید بود. یک نور امیدی را به قلب آدم میتابوند. توی هر شرایطی میپرسند که خب الان ما چیکار میتوانیم بکنیم؟ مسئولیت اجتماعی که احساس میکنند و متقابلا این را به مخاطب هم منتقل میکند.
که توی این موقعیت ما هم وظیفه ای داریم که هر کار کوچیکی ثمره خودش رو بهرحال داره و شاید این تلاش هایی که ما الان داریم میکنیم به عمر خودمون قد نده ولی قطعا در آینده دنیا رو جای بهتری خواهد کرد. برای بچه هامون زندگی راحت تر خواهد شد. مخصوصا در حوزه زنان.
روز جهانی زن روزیه برای اینکه همه دنیا نسبت به موضوعات مربوط به زنان بیشتر فکر بکنند. به تبعیض ها، نابرابریها و خشونت ها. حرکت خیلی قشنگیه و منم تحسینش میکنم. اما من میخوام ازتون دعوت بکنم تا علاوه بر تمام این کارها، یه چند دقیقه زندگی رو متوقف کنید و به تمام زنان تأثیرگذار زندگیتان فکر کنید. به مادر، خواهر، همسر، دوست یا همکارتون. زنانی که باعث شدند شما به این جایی برسید که الان هستید. این روز رو بهانه کنید تا بهشون پیام بدید و ازشون قدردانی بکنید. کار خیلی راحتیه. منم برای سی ثانیه پادکست رو نگه میدارم تا شما به این قضیه فکر کنید و یک فهرست هرچند کوچک از این زنها را برای خودتان آماده بکنید.
سال نود و نه سال خیلی سختی بود. خیلی سخت. در این سال سایه سیاه کرونا روی زندگیهامون افتاد. عزیزان زیادی را از دست دادیم. بارها چشمهامون خیس و قلبهامون فشرده شد. از سختی های این سال هرچی بگم کم گفتم. اما زمین داره میچرخه و قراره دوباره بهار بشه. میخوام پیش پیش سال جدیدو بهتون تبریک بگم. آرزو کنم که سال جدید شبیه نود و نه، نود و هشت نباشه. اصلا یه چیز دیگه باشه.
سالی که توش نگران بیماری عزیزانمون نباشیم. بتونیم مهمانیهای شلوغ و درهم برهم بریم و وقتی همدیگر رو میبینیم راحت رو بوسی کنیم.
اونم سه بار از مدل ایرانیش. بتونیم همدیگر رو بی دغدغه به آغوش بکشیم. امیدوارم در سال جدید و سالهای بعدش هیچ کودکی قربانی کودک همسری نشه. هیچ مردی زنی را به بهانه ناموس پرستی نکشه و زنان از حقوق اولیه انسانی برخوردار باشند. مورد خشونت قرار نگیرند. بتوانند برای ادامه زندگی مشترکشان یا جدایی تصمیم بگیرند. امیدوارم هیچ زنی ممنوع الخروج نشه. امیدوارم که سال جدید و قرن جدید یک شروع تازه برای تمام فارسی زبانان باشد.
هادی فیروزام بده. ساری یه روزم بده. سالی که گذشت سال بد بود. سالی که گذشت سال بدی بود. سالی که بری دیگه برنگردی. مردا رو اخته کردی. مردا رو اخته کردی. زنا رو شلخته کردی. دکونا رو تخته کردی. همه رو خسته کردی. ای سال برنگردی. بری دیگه برنگردی. ای سال برنگردی. بری دیگه برنگردی. در سایه ایزد تبارک. عید همگی پوبن مبارک. در سایه ایزد تبارک. عید همگی مبارک.
این قسمت نوزدهم روز زن و اپیزود ویژه ی روز جهانی زن بود. مرسی که من رو گوش کردید. یادتون باشه که دوستان پادکستر من سه تا اپیزود ویژه دیگه هم درباره ی روز جهانی زن ساخته اند. لینک این اپیزودها رو من در توضیحات پادکست براتون میذارم و ازتون دعوت میکنم که برید و گوششون بدید. تا قسمت بعدی در سال جدید و قرن جدید. هدیه. اسفند ماه ۱۳۹۹.
بقیه قسمتهای پادکست روزن را میتونید از طریق CastBox هم گوش بدین.
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت شانزدهم؛ ایندرا نویی: همسر، مادر، مدیرعامل
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت هجدهم- بیداد، روایت صد سال آواز زنان در ایران (شماره دوم: قمرالملوک وزیری)
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت چهاردهم، نجود علی: دهساله، مطلقه