قسمت هفدهم - بیداد، روایت صد سال آواز زنان در ایران (قمرالملوک وزیری)

۹۹ سال پیش برای اولین بار یک زن در گراند هتل تهران به روی صحنه رفت و بدون حجاب آواز خواند. اسم این زن قمرالملوک وزیری بود. حدود یک قرن بعد، در همون شهر و همون کشور پنجرهی زنان ایرانی همچنان به بند کشیده میشه و آواز خوندن زنان در مجامع عمومی یک فعل ممنوع است و…
سلام من هدیه میری مقدم هستم و این قسمت هفدهم پادکست روزن است که در بهمن ماه ۱۳۹۹ منتشر میشه. روزن پادکستی در مورد زنان و برابری جنسیتیه. اولین قسمت از سریالی که در اون من قصد دارم در مورد آواز زنان در ایران صحبت بکنم. همونطور که میدونید زنان توی ایران نمیتونن به تنهایی آواز بخونن. اونها یا باید با زنای دیگه همکاری بکنن یا صدای پس زمینه یک مرد قرار بگیرن.
اگرچه قانونی وجود نداره که بگه زنها حق آواز خوندن ندارند، ولی در واقعیت مقابل این خواسته قرار میگیره و این حق رو از زنان میگیره. طی سالهای اخیر ممنوعیت آواز زنان جدیتر هم شده. هر از چندگاه وقتی ویدیویی از آواز خوندن یک زن توی فضای مجازی پخش میشه، اون زن یا گروه موسیقیش مورد پیگرد قانونی قرار میگیرند و بعضیها محروم یا محکوم میشن.
توی قسمتهای آتی قرار با هم ببینیم که چطور زنها ۱۰۰ سال پیش برای اولین بار تونستن توی فضاهای عمومی روی صحنه برن و آواز بخونن و بعدش دست روزگار چطور گشت و گشت تا به اینجایید دید که امروز آواز خوندن برای زنها تبدیل به یک رویای دور و گاه دست نیافتنی بشه.
در قسمت اول این سریال، سراغ دورهی قاجار و اوایل دوره پهلوی میرم. وضعیت زنان توی این دورهها رو بررسی میکنیم و بعد بهطور مفصل داستان زندگی قمرالملوک وزیری رو تعریف میکنم. از همون اولین قسمت روزنان که من ساختم ازتون پیامهای زیادی گرفتم که چرا داستان هم تعریف نمیکنم، اما هم نمیشه آدم بیاد و از زنان تاثیرگذار ایرانی حرف بزنه و اسمی از عمل نبره! حرف زدن و ساختن این اپیزودها یه مقدار سخت بود، اما خوشحالم که بالاخره اتفاق افتاد.
قبل از اینکه این اپیزود رو شروع بکنم باید بگم من این افتخار رو داشتم که برای یک ماه مهمان موسسهی حقوقی مطالعات زنان آگودات به دانشگاه یورک کشور کانادا باشم. باعث افتخارم بود که با مدیر این موسسه و دوست خوبم خانم هنگامه صابری توی این پروژه همکاری بکنم.
باید بگم که تجربهی خیلی شیرینی بود. حالا چه همکاری این مینی سریال در مورد حق آواز زنان در ایران بهصورت همزمان در سایت این موسسه به زبان انگلیسی منتشر میشه و این وبسایت رو توی توضیحات پادکست میذارم. دوست داشتید این مقالات رو برای مخاطبان انگلیسی زمانی که میشناسید ارسال بکنید.
این پروژه نتیجهی ماهها تحقیقات من در این زمینهاست، بهصورت کلی هم تولید هر قسمت روزانه از من هفتهها وقت میبره، یعنی اینطوری نیستش که من یک متنی رو انتخاب و ترجمه کنم؛ لازمه که دهها آگاهی چند صد صفحه کتاب بخونم تا مطمئن بشم مطالبی که در موردشون صحبت میکنم. کیفیت و اعتبار کافی برای ارائه در پادکست رو دارن.
علت اینکه اپیزودها با تاخیر منتشر میشن هم همینه. اخیرا من تصمیم گرفتم از کمک مخاطبانم یعنی شما، برای ساخت و انتشار بیشتر استفاده بکنم. پس اگر که دوست دارید بهم کمک بکنید الان وقتشه؛ اما قبل از اون بگم که مثل همیشه مهمترین و راحتترین کمکی که میتونید به من بکنید اینه که روزن رو به دوستانتون معرفی بکنید یا در شبکههای اجتماعی ازش حرف بزنید تا افراد بیشتری با این پادکست آشنا بشن.
اگر که دوست داشتید میتونید در حد توانتون از روزن حمایت مالی بکنید، میتونید سراغ لینکهایی برید که در توضیحات پادکست گذاشتم. حمایت مالی برای افرادی که در ایران هستند از طریق وبسایت حامی باش انجام میشه و برای دوستان خارج از ایران از طریق پی پرو درایو.
اگه شما از اون دسته افرادی هستید که دوست دارین برای تولید محتوا یا گردوندن شبکههای اجتماعی روزن با من همکاری بکنین، کافیه به آدرس روزنپایین بزنیم خبر آخر هم این که از فصل سوم روزن، یعنی از فروردینماه ۱۴۰۰ کسب و کارها هم میتونن با روزن همکاری بکنن. حالا چه همکاری قراره که در هر اپیزود از روزن کسب و کارهای برتری رو به شما معرفی بکنم تا شما هم بشناسیمشون، اما نه هر جایی رو این همکاری فقط و فقط مختص کسب و کارهایی هستش که یکی از این ویژگیها رو داشته باشن:
- شرکتهایی که در جهت ایجاد برابری جنسیتی در محیط کار اقدامات موثر و مستند انجام داده باشند.
- جاهایی که نه در حرف بلکه در عمل هم برای زنان و مردان فرصتهای حرفهای برابری ایجاد کرده باشن و طبیعتا گوناگونی یا دایورسیتی از اولویتهای منابعانسانیشون باشه.
- گروه دوم کسب و کارهایی هستند که زنان در اونها نقش کلیدی دارند. مثلا در گروه بنیانگذارانشون یک زن حضور داره یا از شرکتهایی که مدیرعامل زن یا مدیر ارشد زن دارند و از حضور زنان در این جایگاهها حمایت میکنند.
- گروه سوم کسب و کارهای کوچک و خانگی هستند که توسط زنان اداره میشن. در واقع من دوست دارم پادکست برای حمایت از کسبوکارهایی استفاده بکنم که به رشد زنان در جامعه کمک میکنن.
- اون دستهی شرکتهای برتری که در حد توانشان با تبعیض جنسیتی در محیط کار مبارزه میکنن.
فکر میکنم که داستان چنین کسبوکارهایی میتونه برای همهمون الهام بخش و جذاب باشه. اگر که فکر میکنید شما در یکی از این دستهها قرار میگیرید، لطفا به من ایمیل بزنید. خب بعد از این مقدمهی طولانی بیایم برگردیم به حدود صد سال پیش. اواخر دورهی قاجار و اوایل پهلوی. دورهی قاجار در ایران دورهی چندان روشنی نیست.
وقتی که اروپا در حال پوستاندازی و پایههای آزادی و دموکراسی شکل میگیره، ایران ما در عصر قجر داره عصر حجر و تجربه میکنه موسیقی در این دوران مترادف با مطربی فرقی نمیکنه که اجراکنندهاش زن باشه یا مرد درسته که مطرب واژهای که به خودی خود بار منفی نداره، اما سالیان سال که در کشور ما بهعنوان مصداقی برای زشتی و بیبند و باری استفاده میشه دیگه حساب کنید که حرف از موسیقی زنان مثل گناه کبیره بوده.
در این دوره زنان نمیتونستن به مدرسه برن در واقع به اون صورت مدرسهای هم وجود نداشت. یادتون باشه در قسمت هفتم که داستان زندگی مامان مهلقا تعریف کردم. براتون گفتم که تحسین دخترا خط قرمز حساب میشد و بیبی خانم استرآبادی برای تاسیس مدرسه دوشیزگان چه مصیبتها که نکشید. در این دوره زن بیشتر توی دربار و اندرونی شاهان موسیقی اجرا میکردن؛ یعنی اجرای موسیقی توسط زنها ابزاری برای تفریح شاه و اطرافیانش بوده.
شما به مناسبتهای مختلف زنان اندرونی رو دور خودش جمع میکرد تا براش بسط سازوآواز رو برپا بکنن تعریف میکنند که شبی علیشاه قاجار یکی از افرادش رو برای مطرح کردن موضوع نزد ذوالفقارخان یکی از سرداران ارشد مملکتی میفرسته فرستاده که برمیگردید.
رفتیم مشغول چه کاری بود اون زمانا هم که تلویزیون سوشالمدیا نبوده. طرف میگه هیچی تنها نشسته بود و شراب میخورد شاه با شنیدن این حرف سخاوت گل میکنه و میگه اینطوری نمیشه ۴ نفر از زنانی که جزو گروه ما هستن. همین الان مطلق میکنن تا برای سردار بفرستین.
روا نیست که بهش بد بگذره این زنا رو پیش ببره و بگو این مطربها به تو بخشیده شدن تا شبها اسباب و لوازم عیشوخوش گذرونی فراهم بشه گشاسب کنید. چقدر زن تو حرمسراش بوده که اینطوری با خیال راحت چهار نفرشون میبخشه وقتی که شاه و درباریان اینطوری به اجرای موسیقی توسط زنها علاقهمند بودن میشه حدس زد که خیلی از آنها برای نزدیکتر شدن به پادشاه سراغ یادگیری موسیقی برن.
در نتیجه این کار به تدریج تعداد زنان موسیقیدان بیشتر و بیشتر میشه و در زمان ناصرالدین شاه قاجار به اوج خودش میرسه. ناصرالدینشاه دستور میده که ۱۲ تا دختر انتخاب کنن و بهشون ساز و آواز و رقص یا بدن به قولی بهشون آموزش بدن تا آمادهی خدمت در اندرونی شاه بشن.
دخترها برای دو سال آموزش میبینن بعد هم در یک مجلس و همه رو دعوت میکنن تاقاب شاه اجرا بکنن در اون بین بعضیها هم مورد نظر طب ملوکانه قرار میگیرند و صیغهی شاه میشن. عجب عاقبت خوشی متوجه این نگاه ابزاری که به زنها وجود داره هستید دیگه بهخاطرهمین اتفاق هم هستش که وقتی این دوران رو نگاه میکنیم و نمیتونیم رد پای درستی از زنان موسیقیدان در عرصههای عمومی پیدا بکنیم.
یکی از معدود اسامی بهجا مانده از این دوره زنی هست به اسم مرضیه. مرضیه کوتاه قد و بسیار زیبا بوده، آواز میخوند و رقاص خیلیخوبی هم بوده. به واسطهی همین ویژگیهاش شیدا ترانهسرا و آهنگساز بزرگ اون دوره یک دل نه صد دل عاشق میشه.
یکشب یا در خونش یه مهمونی بزرگ برپا میکنه و مرضیه رو هم که تازه از کربلا برگشته دعوت میکنه توی مهمونی. شیدا هی از مرضیه دلبری میکنه اما مرضیه تحویلش نمیگیره. این میشه که در همون لحظه تصنیفی میسازه. توی مجلس جلوی همه میخونه. تصنیف این بوده. میدونی یا بگم مرضیه کربلا رفته قبلهی دا رفته پیش عربا رفته مرضی دیگه پیر شد از زندگی سیر شد یا زن شیدا بشه جانم یا باله و رسوا بشه جنم.
مرضیه از این تصنیف انقدر ناراحت میشه، بهش برمیخوره که میخواست خودش رو از پشت بوم پرت بکنه پایین؛ اما اهالی مجلس نمیذارن. قالادره پیدا میکنه از این قبیل اسمها و داستانها تو دورهی قاجار زیاد هستند، اما به همون دلیلی که گفتم کارشون خیلی شنیده نشده از قاجار که بگذریم به عصر پهلوی میرسیم در این دوره هنرمندان رو میشد به سه گروه تقسیم کرد.
کسانی که در مجالس خصوصی فعالیت میکردن. این گروه جزو صاحب نظران و اساتید موسیقی بهحساب میاومدن افراد برجسته و ثروتمند جامعه که صاحب ذوق و علاقهی موسیقی بودند، این گروه به مجلسوی تا ساز بزنند و آواز بخونن. در انتهای هر مجلس هم معمولا یک جلسه پرسش و پاسخ وجود داشت.
گروه دوم در مجالس عروسی فعالیت میکردند. هنرمندان این دسته موزیسینهای درجه دو یا درجه سه بودن و توی مهمونیها موسیقیهای تند و تصنیفهای شیش و هشت میخوندن و رقاصها باهاشون میرقصیدن.
گروه سوم کسانی بودند که تعزیه خونی میکردن یا تو مراسم نظامی سرود و مارشرادن موسیقی توی دورهی پهلوی رو به دو تا دوره تقسیم میکنن. دورهی قبل از رادیو و بعد از رادیو اگر که به دورهی قبل از رادیو نگاه بکنیم به شخصیتی میرسیم که خیلیها اون رو بزرگترین زن در موسیقی ایرانی میدونن قمرالملوک وزیری اگر که بگم آغاز زنان در ایران بهصورت جدی با قمرالملوک وزیری شروع شده اغراق نکردم. قمر یکی از زنان پیشرو و ساختار شکن زمان خودش بود و دامنهی تاثیرگذاریش فقط به آواز محدود نمیشه برای محتوای این داستان من از کتاب آوای مهربانی و کتاب با ما در آواز استفاده کردم که داستان زندگی قمر تعریف میکنن.
کلی مقاله خوندم و یهسری فیلم دیدم تا بتونم اون دورهی تاریخی رو بهشکل درست درک و تعریف بکنم با این حال یهسری جاها بین منابع اختلافاتی وجود داشت که توی متنشون اشاره میکنم. دیگه منتظرتون نمیذاریم این شما و این هم داستان زندگی قمرالملوک وزیری و قمر سید حسین خان سال ۱۲۸۴ در تاکستان به دنیا اومد. تولدش همزمان با اواخر دورهی مظفرالدین شاه میشه. هنوز به دنیا نیومده بود که پدرش از دنیا رفت. مادرش وقتی که دخترک فقط ۱۸ ماه داشت، از دنیا رفت. عمر مادربزرگش بزرگ کرد خیرالنسا مادربزرگ مهربونی بود. برخلاف خیلی از زنان اون دوره یه پا روشنفکر بود و دوست داشت نوهاش به مکتب بره برای همین تا قمر به سن مناسب رسید.
ترتیبی داد که صبحها دخترک رو سوار الاغ بکنن و به مدرسه برن. اون زمان با الاغ به مدرسه رفتن نشونهی تشخص اما قمر شیطونتر از این حرفا بود. مدام از مکتب فرار میکرد و آخرین باری که پاشو توی مدرسه گذاشته بود به ظهر نرسیده با پیراهن پاره و چشمهای پر از اشک برگشته بود خونه توی مدرسه با یهسری از بچهها دست به یقه شده بود و عذرش رو خواسته بودن.
خیرالنسا روضهخوان حرم ناصرالدین شاه بود گاه و بیگاه و بهخصوص در ایام عزاداری دعوتش میکردند تا برای زنان روضه بخونه بین دربار میشناختنش بهش احترام میذاشتن خیر النسا تنها زندگی میکرد و از سر ناچاری و چون کسی رو نداشت همه پیش بذاره دخترک رو هم با خودش به مجلس میبرد برای بچهی کنجکاوی مثل قمر دنیای دربار خیلی عجیب بود.
هر وقت که به این مجلهت رفت تناقض بین زندگی اشراف و مردم عادی توی ذوقش میزد. توی زندگی عادی و توی کوچه بازار، مردم بیچاره و گرسنهای رو میدید که هشتاشون گروه نشون بود و از پس یک وعده غذایی خانوادشون بر نمیاومدن.
اونوقت به دربار که میرفت زنها خانوادههایی رو میدید که از نعمت بینیاز بودن این قضیه خیلی فکرش مشغول میکرد و دوست داشت به فقرا کمک بکنه. کلام وقتی که یه فکری به سرش میزد تا میشنید بیخیال نمیشد.
این شد که یه روز وقتی مراسم مادربزرگش تموم شد، بدون اینکه هیچ هماهنگی با خیرالنسا کرده باشه، سریعترین و با صدای بلند و اعتمادبهنفست قصد داره برای افرادی که قحطی باعث شده گرسنه بشن کمک جمع بکنه. همه توی مجلس تعجب کرده بودند، ولی انقدر این حرکت شیرین بود که همه جلو اومد و بهش پول دادن.
صاحب مجلس بهصورت جداگانه یک رقم قابل توجه به قمر کمک کرد. بعد از مهمونی مادربزرگ نه تنها دعواش نکردن، تشویقش هم کردن. دوتایی این پول رو به دست یکی از ثروتمندترین مردان سنگین تا برای فقرا دمپختک بینشون پخش بکنه.
اما اصلا مدرسه رو دوست نداشت. عاقبتم طاقت نیاورد و رهاش کرد. عوضش عاشق آواز خوندن بود. وقتی که مادربزرگ آواز میخوند، سراپا گوش میشد و توی تنهایی تلاش میکرد تا با لحن و الفاظ خیرالنسا تقلید بکنه و همون جوری بخونه.
بر اثر همین تمرینات طولی نکشید که تونست گوشههای دستگاههای موسیقی ایرانی مثل حجاز ابوعطا رو با صدای لطیف و کودکانهش بخونه. خیر النسا از علاقهی دخترک به آواز خبر نداشت تا اینکه یه بار از پشت در صدای قمر را شنید و از شدت هیجان اشک توی چشماش جمع شد.
از اون روز تصمیم گرفت قمر رو با خودش به تمامی این مجالس ببره. دخترک اون موقع فقط ۹ سال داشت. توی مجلس گاهی قمر با مادربزرگش همخونی میکرد. مردم صداش رو دوست داشتن و به مرور زمان دیگه وقتی مجلسی بود، از مادربزرگ میخواستن قمر رو هم با خودش بیاره. اولین دعوت رسمی از قمر برای مردی خونی از طرف مادر احمد شاه بود. یه مجلس بزرگ برپا بود و تعداد زیادی از خانمهای ایام به باغ شاه دعوت بودن. باغ از قبل غرق کرده بودند تا هیچ مردی توش نباشه.
صاحب مجلس زن رشته بربر کرده بود تا با چوب رشته بری و لوازم مخصوص دیگه برای موردی آش رشته بپزه. سوروساتی برپاب ودبعد از ناهار خیر النسا مولودیخونی رو شروع کرد و قمر هم باهاش همراه شد همه شیفتهی صدای قمر شده بودن انقدر که مادرش جدا از دستمزد معمول یه سکه اشرفی طلا هم به قمر کار دودمان خیلی ذوق کرده بود و با خودش فکر میکرد کمکم داره جای مادربزرگ میزاره و معروف میشه بیراهم فکر نمیکرد.
اواخر شهریور ماه بود خیر النسا مدتی بود که پاش خیلی درد میکرد او مجبور بود با چوبدستی راه بره. توی اون حالوهوا بود که از طرف شاهزاده خانم قمرالسلطنه براش پیغام فرستادند که به دربار بره شازده خانم سه روز دیگه میخواست به کربلا بره و از خیرالنسا دعوت کرده بود بهعنوان نوه خون همراهشون باشه.
خیر النسا با شنیدن این پیشنهاد اشک توی چشماش حقه زد. از طرفی همیشه میخواست کربلا بره و آرزوی دیرینش برآورده شده بود از طرف دیگه هم نگران پا درد و تنها موندن نوش بود. توی همین گیرودار یاد خواهرش افتاد و پیکر شاید اون بپذیره یکی از قمر مراقبت بکنه.
فردای همان روز خیر النسا دست قمر رو گرفت و با خودش پیش خاله خانم برد خونهی خاله خانم، حیاط بزرگی داشت و پر بود از درختای کاج سنجد حیات و آبپاشی و بین باغچهها قالیچه پهن کرده بودن. خاله خانم یه دختر داشت به اسم شازده ملوکسیکام بزرگتر بود. اولین بار بود که قبر این خانواده رو میدید دو تا بچهها تا همدیگه رو دیدن با هم دوست شدند و رفتن پی بازی خیرالنسا هم فرصت را غنیمت شمرد و داستان با خواهرش مطرح کرد.
خوشبختانه یا متاسفانه خاله قبول کرد که ازش مراقبت بکنه و خیرالنسا دخترک رو به اونها سپرد و فردا این روز عازم کربلا شد. در نبود مادربزرگ، خاله خانم و خونوادش خیلیها مهربون بودن، اما قمر دلش برای مادربزرگش تنگ شده بود و تا چند روز بعد رفتن خیرالنسا گریه میکرد تا اینکه یه روز طاقت خاله خانم سر اومد و برای اینکه حال و هوای قمر رو عوض کنه، بهش گفت دوست داری بری لالهزار قمر؟
تا اون موقع لالهزار نرفته بود. فقط میدونست اونجا به خیابون عشاق معروفه قرار بود برای شازده ملوک خواستگار بیاد و خانواده میخواستند برای مراسم خواستگاری خرید بکنن به یک ساعت نکشیده بود که تو لالهزار بودن خیابون پر از درشکه و کالسکه بود قمر اونجا برای اولین بار اتومبیل دید اون روز خاله خانم برای قمری قواره پارچه خرید و یک جفت کفش پاشنه سنایی که اون روزا تازه مد شده بود. در واقع یهچیزی شبیه همون کفش تقتقی خودمون.
پیشنهاد خاله خانم اثر کرده بود و دخترک از شادی توی پوستش نمیگنجید زندگی قمر با خاله خانم بهخوبی و خوشی میگذشت تنها مشکلی که وجود داشت این بود که از روزی که قرار بود خیر النسا برگرده یک ماهی گذشته بود اما نه از اون خبری بود و نه از کاروان قمرالسلطنه همه نگران بودن و شایعهها روزبهروز بیشتر میشد.
یهسریها میگفتن ممکنه بهخاطر تبعید شاه شازده خانم خیال برگشت نداشته باشه. خاله خانم به قمر دلداری میداد که احتمالا به خیر النسا خوش گذشته و برای همین تصمیم گرفته بیشتر بمونه تاخیر خیر النسا و بیخبری به ۵ ماه رسید. دیگه همه از شدت نگرانی آروم و قرار نداشتن تا اینکه خبر رسید که قمرالسلطنه تصمیم گرفته بوده که بعد از کربلا عازم مکه بشه.
این خبر اوضاع رو یه کم آروم کرد چند روز بعد در خونهی خاله خانم زده شد و خدمتکار شازده خانم به ملاقاتش اومد. قمر این صحنه رو از دور تماشا میکرد خدمتکار خاله خانم رو کنار کشید و خیلی آهسته چیزایی رو بهش گفت.
خاله خانم از حال رفت. پاهایش سست شد و دستش به دیوار گرفت. بزرگ شده بود که خطر رو احساس بکنه. خاله خانم اشک میریخت و قمر رو در آغوشش فشار میداد. احتمالا شما هم درست حدس زدید خیر النسا در طول سفر فوت کرده و قمر رو تنها گذاشته بود مک دوباره یک عزیزش رو از دست داده بود مجبور شد پیش خاله خانم بمونه.
با مرگ خیر النسا خواستگاری شازده ملوک رو عقبانداخت. از ملوک خودش خیلی دوستداشت عروس بشه و موهاش رو فر بکنه. هر وقت که به عروسی فکر میکرد، قند توی دلش آب میشد و نمیتونستی خندش بگیره این بود که بعد از اینکه پیراهن عذاشون در آوردن سریع به خواستگارش جواب مثبت داد و آماده برگزاری مراسم عروسی شد.
توی پرانتز بگم که داریم از حدود سال ۱۳۰۰ صحبت میکنیم. برای مجلس عروسی خونه رو ۲ قسمت کردن. یه قسمت برای آقایون، یه قسمت برای خانمها. قمر با پارچهای که خاله خانم براش خریده بود برای خودش پیراهن دوخته و موهای بلندش هم دورشون لوله لوله کرد. شب عروسی جای سوزن انداختن نداشت صدای ساز نوازندهها بلند بود و بزن و بکوب تا وقت شام ادامه داشت، اما شازده ملوک سرحال نبود. وقتی که قمر ازش علت رو پرسید گفت مطربان خوب نبودن مجلس عروسی صفا نداشت یکی از مهمونهای سرشناس اون مجلس بعدها برای روزنامهها داستان این شب رو اینطور تعریف کرده. زنها زیر گوش هم از عروسی میگفتند و مردها در گوشهای از باغ دمی به خمره میزدن نالههای سیم و مضراب تو یه کاسهی تار میپیچید و تنبک زن هروقت خالی پیدا میکرد با چند ضربه فاصلههای مضراب رو پر میکرد.
خواننده انقدر مسعود که شعرها رو به موقع پیدا نمیکرد هیچکس گوشش بسازند. برنج دم کشیده توی باغ پیچیده بود و مادرها دخترهای دم بخت رو با چشم برانداز میکردن و برای پسرها نقشه میکشیدن حالا بشنوید از قمر این اوضاع آشفته ناراحتش کرده بود. سراغ خاله خانم رفت و گفت اگه مطربها بزنن من اجازه دارم بخونم.
خاله خانم که تعجب کرده بود پرسید مگه تو خوندن هم بلدی؟ قمر با سر تایید کرد. خاله قبول کرد که قمر بخونه اون هم فقط به این شرط که تا میشه آهسته بخونه تا صداش از قسمت خانمها بیرون نره قمر از خاله خواست به نوازندهها به آهنگ مرغ حق رو بزنن نوازندهها همهشون بازاری بودند و فقط یکی که تار میزد این آهنگ و بلند بود. وقتی نوازندهی تار شروع کرد، صدای همهمهی مجلس بلند بود و صدای ساز به کسی نمیرسید وقتی که قمر شروع کرد، صدای خندهها و پچ پچهای توی گلوی همه گیر کرد.
نوازنده خودش هم مبهوت و متحیر شده بود. تا آهنگ تموم شد صدای بلندی از قسمت مردونه خاله خانم صدا کرد. خاله رنگ از رخش پرید وقتی برگشت به قمر گفت انقدر بلند خوندی که آقایون هم صدات رو شنیدن، اما مردا ناراحت که نشدن هیچ خیلیم خوششون اومده. یکی از دوستان خانوادگیمون به اسم مرتضی خان، توی مجلس بوده و صدای تو رو شنیده و میخواد باهات صحبت بکنه حالا مرتضی ندا بود که یک آهنگساز و نوازنده برجسته اگر که سریال هزاردستان ساخته علی حاتمی رو دیده باشی حتما موسیقی تیتراژ رو بهخاطر داری مرتضی حنانه این کار رو بر اساس یکی از قطعات استاد نی داوود ساخته من رفت سمت ورودی خانمها و اونجا مرد نسبتا جوانی رو دید که منتظرش ایستاده.
مرد خودش رو معرفی کرد و خطاب به قمر گفت اگر افتخار بدید میخوام من تار بزنم و شما من رو همراهی بکنین قمر خیلی هیجانزده شده بود تا بهحال برای مردها آواز نخونده بود. قسمت مردانه و زنانه با یک پرده از هم جدا میشدند یه صندلی گذاشتن این سمت بر دو یه صندلی اون سمت پرده مرتضی نی داوود توی قسمت مردونه نشست و قمر توی قسمت زنونه تا صدای تار بلند شد.
همه متوجه تفاوت شدن مرتضی انقدر قشنگ میزد که نفسها در سینه حبس شده بود. یکم بر قمر شروع کرد تو مجلس ولولهای به پا شده بود. وقتی آواز تموم شد همه براشون دست میزدن تشویقشون میکردن اون شب مرتضی خان بهش گفت من با جسارت میتونم ادعا بکنم که شما روزی بیرقیبترین خوانندهی این زمان میشین مرتضی نیدا بود.
بعدا در مورد اولین دیدارش با قمر اینطور میگه اولین باری که قمر رو دیدم سنش خیلی کم بود. یکی از حاضران ساز میزد، ولی من از طرز نواختنش هیچ خوشم نیومد؛ اما همین که قمر شروع به خواندن کرد به واقعیت عجیبی پی بردم که صدای این خانم جوان به اندازهای نیرومند و راست که باورکردنی نیست و در عین حال به قدری گرم که اون هم باور کردنی نبود، چون صفات گرم و قوی به ندرت ممکن در صدای یک نفر جمع بشه، اما خدا شاهد است نه قوی بودن صدای قمر آزاردهنده بود و نه در گرم بودنش.
صفی وجودداشت به او گفتم صدای فوقالعادهای دارید. چیزی که کم دارید آموختن گوشههای موسیقی ایرانیست مرتضی خان کاغذ مقوایی مستطیل شکلی به قمر داد که روش نام و نشانی خودش رو با قلم و دوات نوشته بود. گفت اگر حقیر و قابل بدونید، حاضرم در کار آواز به شما مساعدت بکنم. قمر کارت رو گرفت، اما اتفاقاتی افتاد که باعث شد خیلی زود این داستان رو فراموش بکنه.
چند روز بعد از عروسی شازده ملوک شوهرخاله بهشکل غیرمنتظرهای فوت کرد و قمر خانوادش دوباره عزادار شدن. شوهر خاله خیلی بدهکار بود و خاله ناچار شد خونه رو بفروشه و تمام وسایل به حراج بگذاره از قالیچههای قیمتی بگی تا ظرف و ظروف اونا فقط تونستن چند تکه لوازم ضروری نگه دارن مجبورشدن از خونهی بزرگ و اشرافیون برن به دو تا اتاق کوچیک تو یه خونهی اشتراکی.
خاله خانم برای ادامهی زندگی مجبور بود خیاطی بکنه و قمر هم بهش کمک میکرد. قمر این بار داشت خودش هم طعم فقر رو میچشید. روزها میگذشت تا اینکه یه روز خاله خانم برای قمر خبر تازهای آورد. صداش کرد و گفت قراره بهزودی عروس بشی. پسری به اسم نصرت قصد داشت به خواستگاری قمر بیاد. نصرت ارتشی بود و درآمد خوبی داشت. قیافش معمولی بود، ولی قمر توی همون نگاه اول از نصرت منصرف شد، اما برعکسش نصرت عجیب خاطرخواه قمر شده بود.
همینجا بگم که قمر جزو زنای خوش قیافه زمان خودش بهحساب میومد و نصرت یه جورایی حق داشت خاله جون که از داماد خوشش اومده بود مدام میگفت که برای دختر هیچ چیز بهتر از ازدواج نیست. بعد هم بدون اینکه نظر قمر رو بخواد برای پنج شنبهی همین هفته قرار مراسم بله برون رو گذاشت.
قمر از ته دلش امیدوار بود اتفاقی بیفته و مراسم بههم بزنه اما برخلاف انتظارش همه چیز خوب پیش رفت و همان شب قرار عقد و عروسی رو برای یک ماه بعد گذاشتن. شب بله برون وقتی که همه به خونههاشون رفتن و قمر و خاله خانم تنها شدن بغض قمر شکست و به خاله گفت نه تنها آقا نصرت و دوست نداره، بلکه حتی ازش متنفره.
خاله خانم ازش پرسید پس چرا زودتر نگفتی؟! قمر همونطوری که اشک میریخت گفت کسی نظر من نپرسید حرفش درست بود. هیچکس نظر قمر نپرسیده بود، خاله سخت به فکر فرو رفت. فردای اون روز پارچه و انگشتری که آقا نصرت برای قمر آورده بود را پس فرستاد و قرار عقد رو بهم زد. به چند ساعت نکشیده بود که نصرت پیدا شد و خونه رو روی سرش گذاشت و هر چی تونست به خاله خانم بدوبیراه گفت.
این اتفاق چند بار دیگه هم تکرار شد. انقدر آقا نصرت دم در خونهشون اومد آبروریزی کرد که خاله و قمر مجبور شدن از اون محله اسبابکشی بکنن. دقت کنید کاری که خاله خانم کرده بود در زمان خودش خیلی مدرن بهحساب میاومد شما حساب کنید که موضوع مال حدود ۱۰۰ سال پیش که معمولا از دخترها برای ازدواج نظر نمیخواستند و ازدواج بیشتر قراردادی بود بین خانوادهها ۳ سالی از این اتفاق گذشت شازده ملوک برخلاف قمر از همسر شانس آوردهبود شوهرش مرد خوب و روشنفکری بود توی خونهشون شخصیتهای برجستهای مثل ملک الشعرای بهار یا ابوالحسن صبا رفت و آمد میکردن بر حسب اتفاق یه شبی که مجلسی برپا بود و تعداد زیادی هنرمند هم دعوت بودن قمر و خاله خانم هماونجا حضور داشتن اون مهمونی بعد از حدود ۳ سال قم رو یاد دیدارش با مرتضی خان، نیداوود انداخت و تصمیم گرفت برای یاد گرفتن آواز ایرانی پیش مرتضی خان بره.
فردای همان روز قمر به ملاقات مرتضی نیداوود رفت و بهش گفت اومده تا آواز خوندن یاد بگیره مرتضی خان ازش پرسید تصنیف مرغ سحر از حفظ داری هم مثل شاگردای درسخون جواب داد که بله شعرش مال استاد ملکالشعرای بهاره مرتضی خان بلند شد و تارش برداشت و خطاب به قمر گفت هر وقت اسم اشاره کردم شروع کنید به خوندن اونها نه تنها اون تصنیف، بلکه دو سه تا تصنیف دیگر رو هم اجرا کردن مرتضی خان که دوباره به هیجان اومده بود به قمر گفت تا به امروز برای هیچ کسی اینطور با تمام وجود ساز نزده بودم.
از همین فردا تمرینهاتون رو شروع میکنیم. اینطوری شد که قمر تمرینهاش رو با مرتضی خان شروع کرد. اون تو یاد گرفتن شعرها و نحوهی تحویل دادن اونها استعداد عجیبی داشت. مرتضی خان که خودش تهصدای خوبی داشت، اول تصنیف یا آواز با صدای خودش میخوند و جمله به جمله نکات لازم رو گوشزد میکرد.
مرگ بسیار حساسی داشت و موسیقی رو خیلیخوب میشناخت به واسطهی این استعداد هم گوشهها و ردیفهای ایرانی رو خیلی زود یاد گرفت مرتضی خان هم استادش بود و هم مشوق و حامی بهش راه و چاه رو یاد میداد و با آدمهای سرشناس آشناش میکرد.
یکی از این افراد سرشناس مرد ادیب و هنرمندی به نام آقای بحرینی بود. با این آدم مسیر زندگی قمر تغییر داد اما اولین بار آقای بحرینی رو توی مهمونی دید یادتون باشه گفتم که در این دوره یهسری از افراد برجسته و هنردوست مجلس به پا میکردند و در اون از موسیقیدانها و هنرمندان دعوت میکردند تا برای گروههای خاص جامعه اجراکنن توی مهمونی که دارم ازش حرف میزنم.
افراد معروفی مثل تیمورتاش که از رجل سیاسی بود یا شخصیتهایی مثل جواد بدیع زاده و امیر جاهد هم حضور داشتن جوان بیگانه بود. امیر جاهد هم شاعرو تصنیفساز معروف اون زمان تا استاد قمر رو معرفی کرد. همه با اصرار ازش خواستن تا براشون آواز بخونه این اولین بار بود که قمر در همچین جمعی آواز میخوند، یعنی بین گروهی که همه موسیقیدان سرشناس بودن تصمیم گرفت ترانه مرغ سحر رو بخونه.
از شدت هیجان چشمهاش خیس شده بود. آوازش که تموم شد همه براش دست زدن هنوز صدای تشویقات تموم نشده بود که امیر جاهد خطاب به قمر گفت شما صدای فوقالعادهای دارد صداتون هم ظریف هم قدرت داره من چندتا سرود میهنی و تصدیق ساختم که میخوام با افتخار تقدیمتون بکنم.
نظرتون چیه که فردا تشریف بیارید؟ دفتر بنده دیدار بعدی اونها موفقیتآمیز بود و از همینجا هم بود که عمر بهصورت جدی به عرصهی موسیقی راه پیدا کرد کمی به قمر همکاریش با شرکت فن آغاز کرد تا صداهاش روی صفحه گرامافون ضبط بشه. قزی اون اولین خوانندهی گروه نبود، اما اولین زنی بود که میخوند. دو ماه بعد با ورود نخستین صفحههای قمر به بازار شهرتش در تمام تهران پیچید صفحهها معمولا حدود سه تا چهار دقیقه بودن و قیمتشون بین ۱۸ تا ۲۰ ریال بود؛ اما صفحههای قمر انقدر معروف شده و گل کرده بودن که تو بازار پیدا نمیشدند و گاهی تا ۴۰ تومن هم به فروش میرسیدن.
شما حساب کنید که صاحبان کمپانی انقدر از فروش این صفحهها صعود کرده بودند که به قمر یه خونهای دو طبقه در خیابان جامی کادو دادن وقتی رضا شاه به قدرت رسید. قمر مارش جمهوری ساختهی عارف قزوینی رو خوند که اعتراضی بود و خیلی سر و صدا کرد. این صفحات رو خیلی زود از بازار جمع کردن و تا مدتها اگر کسی رو با این ایدا میکردن کارش ساخته بود.
حالا که به این جای داستان رسیدیم دوست دارید یه کم از صدای قمر و بشنوید؟
داریم از دورهای صحبت میکنیم که کشور داره تغییر میکنه. خیابونهای خاکی سنگفرش میشن و خونههای کاهگلی جاشون رو به ساختمانهای آجری میدن لباس پوشیدن مردم تغییر کرده و جامعه داره پوست میندازه اما مردم بهشدت با فقر درگیرن موسیقی برای عوام مردم یه چیز گرون قیمت بهحساب میاد و خیلیها اصلا دستگاه گرامافون توی خونه ندارن چه برسه به اینکه بتونن صفحه بخرن.
آشنایی با جناب بحرینی همونطور که گفتم زمینهساز تحولات بزرگی در زندگی قمر بود. قمر از طریق آقای بحرینی با کلنل علی نقی خان وزیری آشنا میشه. علی نقی وزیری رو حتما شنیدید بهخصوص اگر قسمت هفتم روزن گوش کرده باشید علینقی وزیری دایی مهلقا ملاحه موسیقیدان برجسته و کسی که مدرسهی عالی موسیقی و کلوپ موزیکال در ایران تاسیس و شاگردایی مثل ابوالحسن صبا تربیت کرد.
توی همون مجلس غیر از کنوزیر یک شاعر و هم حضور داشت مرد جوانی به اسم شهریار که میگفتن درس پزشکی را رها کرده تا شعر بگه در واقع همون شهریار معروف خودمون اون شب پیشنهاد جناب بحرینی کلنل وزیری ساز زد و قمر خوند از ابوعطا شروع کردن و بعد به چهارگاه شور رسیدن بعد هم شهناز و ماهور دیگه خودتون میتونید تصور کنید که چه جوری تو مجلس به پا شده بود.
همه مبهوت این دو نفر شده بودن انقدر که شهریار همون شب فیالبداهه قطعی رو در وصف قمر سرود قطعهای که اینطور شروع میشد:
«از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست، عالی قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست، آهسته به گوش فلک از بنده بگویید چشمت ندود، این همه امشب قمر اینجاست.»
فکر کنید آدم یه مهمونی بره علی نقی خان وزیری رو ببینه و باهاش ساز بزنه بعدم شهریار در وصفش همچین شعری بگه دیگه از زندگی چی میخواد؟ همون شب وقت خداحافظی ادیبالسلطنه که مشتاق صدای قمر شده بود به پیشنهاد داد که در سالن گراند هتل کنسرت برگزار بکنن. راند هتل مهمترین سالن نمایشی در لالهزار بود و هنرمندانی مثل عارف و میرزادهی عشقی اونجا اجرا میکردن قمر بیدرنگ پذیرفت ادیبالسلطنه قبل از خداحافظی بهش گفت امیدوارم توی این کنسرت بدرخشید یقین دارم که خاطرهی این شب تا نسلها دهانه دهان میگرده.
پیشبینی ادیبالسلطنه درست بود قمر قرار بود یک واقعهی بزرگ تاریخی رو رقم بزنه و سردمدار جریان بزرگی در عرصهی موسیقی زنان بشه. برای شنیدن ادامهی داستان قمر شرح یکی از بزرگترین هنجارشکنیهای زنان ایرانی در ۱۰۰ سال اخیر قسمت بعدی روزن را گوش بدین.
قسمت هجدهم به فاصلهی یک هفته از همین قسمت منتشر میشه. این قسمت هفدهم روزن بود. ممنونم از اینکه این قسمت رو گوش دادین. موزیکهای متن و موزیک ابتدا و انتهای پادکست بهصورت اختصاصی برای روزن ساخته شدن و کار دوست عزیزم مسلم رسولی هستند.
طراحی پوستر این مینی سریال هم کار دوست هنرمندم آزرمیدخت الهیست دوباره یادآوری میکنم که این اپیزودها به زبان انگلیسی در وبسایت موسسهی زنان آزگود منتشر شدن و شما میتونید این که اونها رو برای دوستان انگلیسی زبانتون هم ارسال کنید. یک مقالات در توضیحات پادکست وجود داره دیگه حرفی باقی نمیمونه، جز آرزوی سلامتی برای همهی شما تا قسمت بعدی، هدیه، بهمن ماه، ۱۳۹۹.
بقیه قسمتهای پادکست روزن را میتونید از طریق CastBox هم گوش بدین.
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت نوزدههم– ویژه ۸ مارس، روز جهانی زن
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت سیزدهم؛ قتلهای ناموسی
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت هجدهم- بیداد، روایت صد سال آواز زنان در ایران (شماره دوم: قمرالملوک وزیری)