قسمت هجدهم- بیداد، روایت صد سال آواز زنان در ایران (شماره دوم: قمرالملوک وزیری)

در موسیقی این که زن بخواد بخونه و صداش شنیده شه یه چیز غیر ممکن بود، برای مسلمونها در واقع اصلا منتفی بوده؛ چون میدونید که حتی برای صداکردن مثلا زن اگر با صدای بلند میخواست که داد بزنه باید انگشتش رو دهنش میکرده که صداش شکلش عوض بشه و انتظار نمیره که توی اون دوران بگیریم که زن چرا نمیخونده. اصلا زن در هیچ جا نمیخوانده که.
سلام من هدیه میری مقدم هستم و این قسمت هجدهم پادکست روزنه که در اسفند ماه ۱۳۹۹ منتشر میشه در روزن من دربارهی زنان و برابری جنسیتی صحبت میکنم. این دومین قسمت از مینی سریال بیداد، روایت صد سال آواز زنان در ایرانه.
در قسمت قبلی یعنی قسمت هفدهم من در مورد آواز زنان در عصر قاجار و اوایل دورهی پهلوی صحبت کردم و بخشهایی از زندگی قمرالملوک وزیری رو براتون تعریف کردم. اگر که این قسمت رو نشنیدید توصیه میکنیم همین الان باز کنید و اول برید قسمت هفدهم رو گوش بدید.
همونطور که توی قسمت قبلی هم گفتم این مینی سریال توی سایت موسسهی زنان آزگود وابسته به دانشگاه یورک به زبان انگلیسی هم منتشر میشه. اگر دوستان انگلیسی زبانی دارید که فکر میکنید این موضوع براشون جذاب میتونه باشه، این مقالات رو باهاشون به اشتراک بگذارید.
این پستها در توضیحات پادکست وجود داره، توی توضیحات پادکست یه چند تا لینک دیگه هم هست، دو تا از اونها مربوط به کسانی هستش که دوست دارن در حد توانشون از روزن حمایت مالی بکنن. حمایت مالی برای افرادی که در ایران هستند از طریق وبسایت حامی باش انجام میشه و برای دوستان خارج از ایران از طریق پیپن. علاوهبر همهی اینها از فصل سوم روزن یعنی از اوایل سال ۱۴۰۰ امکان همکاری کسبوکارها با روزن هم وجود داره.
حالا چه همکاری؟ من تصمیم دارم که توی اپیزودهای روزن کسب و کارهای تاثیرگذار رو به شما معرفی بکنم. چه کسب و کارهایی شرکتهایی که در جهت ایجاد برابری جنسیتی در محیط کار اقدامات موثر و کاربردی انجام داده باشن. اون جاهایی که نه در حد بلکه توی عمل هم برای زنها و مردها فرصتهای حرفهای برابر ایجاد کرده باشن و طبیعتا گوناگونی یا دایورسیتی از اولویتهای منابع انسانیشون باشه.
گروه دوم شرکتهایی هستند که زنها توی اونها نقش کلیدی دارن مثلا در گروه بنیانگذارانشون یک زن حضور داره یا اون دسته از شرکتهایی که مدیرعامل زن یا مدیران ارشد زن دارند و از حضور زنها در این جایگاهها حمایت میکنن.
گروه سوم هم کسبوکارهای کوچک یا خانگی هستند که توسط زنها اداره میشن هدف من این که از پلتفرم پادکست برای حمایت از کسب و کارهایی استفاده بکنم که دارن به رشد زنان در جامعه کمک میکنن. شرکتهای برتری که با تبعیض جنسیتی مبارزه میکنند و داستان موفقیتشون میتونه برای همهی ما الهام بخش و آموزنده باشه.
اگر فکر میکنید شما در یکی از این دستهها قرار میگیرید لطفا به من ایمیل بزنید تا با هم بیشتر صحبت بکنیم. خب بریم سراغ ادامهی داستان قمر قبل از اون باید بگم که صداهایی که در طول پادکست میشنوید، از مستند صدای ما ساخته خانم فرحناز شریفی برداشته شده. تا اینجای داستان رسیدیم به کهب سلطنه، به قمر پیشنهاد داد تا در گراند هتل تهران اجرا بکنه و قمر هم بیدرنگ پاسخ مثبت داد.
شب موعود فرارسید قمر پیراهن آستین بلند مشکی از جنس مخمل تنش کرد و یه رشته گردنبند هم به گردنش آویخته بود مرتضی خان دنبال قمر اومد خیلی استرس داشت وقتی قمر علت رو ازش پرسید گفت نمیخوام نگرانتون بکنم، اما احتمال خطر هست از بعد از ظهر که خبر اجرای شما در گراند هتل تو شهر پیچیده عدهی زیادی در لالهزار جمع شدن و میخوان برنامه رو به هم بزنن.
مرتضی خان راست میگفت جمعیت زیادی مقابل گراند هتل تجمع کرده بودن، اونا شنیده بودند که قراره برای اولین بار زنی بدون حجاب در انظار عمومی ظاهر بشه و بدتر از اون میخواد آواز بخونه! مردم اون موقع حتی اگه زنهای خارجی بدون حجاب میدیدن، نمیکردن دیگه زنهای ایرانی که بمانن صدای جمعیت خشمگین به گوش میرسید که میگفتند باید این زنا رو کشت! باید آتیششون زد! قمر اضطراب داشت و انتظار این عکسالعملها را از قبل داشت؛ اما عزمش رو هم جزم کرده بود.
برخلاف بیرون، سالن داخل گراند هتل، جمعیت مشتاقانه منتظر اجرای قمر بود. زمان گذشت تا راس ساعت ۸ شب پردههای آلبالویی رنگ صحنه کنار رفت تا اون لحظهی تاریخی اتفاق بیفته و همه زنی رو ببینن که بندها و محدودیتهای زمانش را زیر پا گذاشته بود تا با موهای بلوطی رنگ و صدای سحرآمیزش برای اولین بار در مقابل جمعیت حاضر بشه.
جمعیت یک سر قمر رو تشویق میکردن کمی بعد مرتضی نی داوود نواختن، تار را شروع کرد و خیلی زود صدای شورانگیز قمر با شعری از ایرج میرزا در سالن گراند هتل طنین انداخت. نقاب دارد و دل را به جلوه آب کند. نعوذ بالله اگر جلو بیحجاب کند قمر تصنیف به تصنیف اجرا کرد. مرغ سحر را خوند و سالن سر اشتیاق روی هوا رفت یه لحظه صبر کنی یادتونه که در قسمت قبلی گفتم که تناقضاتی در مورد زندگی قمر وجود داره؟
یکی از تناقضات اینجاست، ترانهی مرغسحر ملکالشعرای بهار سروده و آهنگسازی و مرتضی نیداوود انجام داده. وقتی که من در مورد قمر مطالعه میکردم به این ادعا رسیدم که قمر تنها خوانندهای که شعر مرغ سحر رو بهطور کامل خونده.
این شعر از دو بند تشکیل شده و بند دومش هم از لحاظ سیاسی خیلی صریح و تنده وقتی که حرف از قمر و مرغ سحر میشه همه به یک اجرای مشخص از این ترانه ارجاع میدن بزارید اول بریم و این اجرا رو بشنویم. متوجه چیز عجیبی نشدی؟ اگه متوجه نشدید کاملا حق دارین منم بار اول نفهمیدم! این اجرا اصلا مال قمر نیست! خوانندهای که صداش رو شنیدید اسمش جمال صفویه. بله شما داشتین صدای یک مرد رو میشنیدید. جمال صفوی خوانندهای اهل اصفهان بود، صدای زیری داشت که با صدای خوانندگان زن اشتباه گرفته میشد. داستان زندگیش هم خیلی عجیبغریب تو سن ۲۰ سالگی اولین آهنگش رو میخونه و در سن ۲۲ سالگی یه جورایی خودش رو بازنشست میکنه. میگن علتش این بوده که تارهای صوتیش آسیب دیده و دیگه نمیتونسته بخونه. پس برعکس چیزی که خیلیا فکر میکنن قمر هرگز این آهنگ را ضبط نکرده، یعنی توی کنسرتها یا مجالس خونده، اما بهصورت رسمی هیچ صفحهای رو ازش ضبط نکرده.
این اشتباه عامیانه یه جورایی از خود مرتضی نی داوود شروع میشه. مرتضی خان در سال ۵۴ توی مصاحبه با روزنامه اطلاعات در مورد این موضوع میگه این آهنگ را ملوک ضرابی خونده. من اشتباه کردم سالها پیش وقتی که این آهنگ از رادیو پخش میشد، صدا به قدری صاف و رسا بود که من فکر کردم که خوانندهی اون قمره خب باید برگردیم به داستان اصلی اون شب به یادماندنی. متاسفانه هیچ تصویری یا صوتی از اون کنسرت باقی نمونده؛ ولی باید بدونید که عواید کنسرت اون شب باور نکردنی بود.
شما فکر میکنید که قمر با اون همه پول چی کار کرد؟ از اون درآمد هیچی نخواسته و از ادیب السلطنه خواست تا مبلغ رو بین گروه نوازندگان تقسیم بکنه. بیرون از سالن اوضاع به این خوبی نبود. حدود ۳ هزار نفر تجمع کرده بودند و قصد جان قمر رو داشتن. همه میترسیدن اعضای گروه و قمر برای اینکه بتونن سالن رو ترک بکنن مجبور شدن تا ساعتها صبر کنند تا بلکه یکم خیابونها خلوت و جمعیت متفرق بشه.
به این ترتیب قمر اولین کنسرت خودش رو در سن نوزده سالگی به روی صحنه برد و همین یک شب کافی بود تا اسمش برای همیشه در عرصهی موسیقی ایران ثبت بشه. خودش دربارهی این ماجرا چنین میگه: «یک تحول و جسارت بزرگی لازم داشت، یک زن ضعیف بدون پشتیبان لازم بود بر خلاف معتقدات مردم عرض اندام بکنه. تصمیم گرفتم با وجود تمام مخالفتها، شب نمایش بدون حجاب روی صحنه و در مقابل هزاران جفت چشم متعجب اهالی تهران ظاهر بشم و بکشتن رو به تن خودم به معلم.»
فردای اون روز قمر به کلانتری احضار شد. ازش تعهد گرفتن که بعد از این بدون حجاب اجرا نکنه و بدون اجازهی شهربانی هم دیگه هیچ صفحهای رو ضبط نکنه، اما دیر شده بود و آوازهش در سراسر ایران پیچیده بود! دیگه کسی نمیتونست مقابل این جریان بایسته! بعد از اون قمر بارها و بارها کنسرت داد. حالا دیگه هر شب روزنامههای وقت آگهی کنسرتهای قمر رو درجیر عز ماهها بعد قمر چه شب متوالی در سینما سپه اجرا داشت.
با وجود این، هنوز هم مردم جلوی سینماها برای گرفتن بلیط کنسرت سر و دست میشکستن. توی این کنسرت با قیافهی جدیدی ظاهر شده بود. خودش رو به شکل زنی روستایی درآورده بود و پشت دوک نخ ریسی میشست. در تمامی این شیب بین تماشاچیها یک مرد حضور داشت. مرد جوان، قد بلند و چهارچوبهای که توجه قمر رو هم به خودش جلب کرده بود. شب آخر جوانک با یه گلدان نقرهای بزرگ بالای صحنه اومد.
از قمر تقدیر کرد. اومد شاهرخ فاروس بود و پدرش تجارت خونهی بزرگی در لالهزار داشت. بعد از اجرا شاهرخ دیدار کوتاهی با قمر داشت و به قمر کتابهای گلستان و بوستان و کارودانش خواست تا آدرس منزلش رو بده تا کتابی که خودش ترجمه کرده رو برای کادو ببره.
دیدن دوباره همان ابراز عشق شاهرخ به قمر همانا من از ته دلش از شاهراه خوشش میاومد، برای همین وقتی دید خیلی بگیره قبول کرد که با خانوادهاش به خواست بیان. چند ماه به همین منوال گذشت و قمر و شاهرخ همدیگر و میدیدند، اما خبری از خواستگاری خانواده نبود.
تا اینکه یک روز رشتهی افکار قمر با صدای کسی که محکم به در میکوبید پاره شد. قمر در که باز کرد با مرد و زن مسنی روبهرو شد. پرسید خانم قمر شما هستید؟ بعدا پاسخ مثبت قمر رو شنیدن. با صدای بلند گفت ببین آوازهخوان خوب گوشات رو باز کن! اگه فکر کردی ما میذاریم تو خودت رو به شاهرخ قالب بکنی، کور خوندی دور پسر ما رو خط بکش وگرنه هر چی دیدی از چشم خودت دیدی!
قمر بیخبر از همهجا هیچی نتونست بگه! روزها اشک ریخت. خودش میدونست که شغلش یعنی خوانندگی در جامعه مورد قبول نیست و عموم مردم این کار رو مایه شرم و بیآبرویی میدونن، اما خب این باعث نمیشه دلش نشکنه. چند وقت بعد سراغ شاهرخ رفت و بهش گفت دیگه هرگز نمیخواد ببیندش. قلبش برای اولین بار از عشق به درد اومده بود.
اولین بار بود، اما آخرین بار نه! تابستون سر رسید و هوا به شدت گرم بود. روزی قمر داشت از کمپانی که صفحهها رو ضبط میکرد بیرون میاومد که اون طرف مردی رو دید که مخفیانه مشغول فروختن روزنامه بود. یکم دقیقتر که نگاه کرد چهرهی مرگ شناخت کسی نبود. جز میرزاده عشقی میرزاده. عشقی شاعر روزنامهنگار و نویسنده بود.
کسی که میانهی خوبی با حکومت نداشت، اما مردم دوسش داشتن، چون شجاع و مبارز بود قمر شنیده بود که میرزاده عشقی خونهنشین شده، اما هرگز فکرش رو هم نمیکرد که زندگیش انقدر سخت شده باشه که توی خیابونا روزنامه بفروشه. به روی خودش نیاورد که میرزاده رو دیده و روز بعد به بهانهای به ملاقاتش رفت خونهی میرزاده محقر بود و اسباب پذیرایی درستی نداشت.
قمر با خودش صفحهی شهریاران ایران را برده بود تا به میرزادیا بده این صفحه پر بود از آهنگهایی با شعر میرزاده عشقی و نوازندگی مرتضی نی داوود و خوانندگی قمر اوضاع میرزاده انقدر خراب بود که تو خونه گرامافون نداشت، اما با اصرار از میرزاده خواست تا دوباره به دیدنش بیاد و براش گرامافون بیاره بعد هم از کیفش پاکتی درآورد که توش مقداری پول بود.
این رو دست عشقی داد و گفت این مبلغ سهم شماست، از فروش این صفحات هر دوشون میدونستن که این موضوع واقعیت نداره و قمر برای اینکه غرور میرزاده خدشهدار نکنه. این گفته صفحه توقیف شده بود و اصلا نتونسته بود فروش خوبی بکنه.
قمر اینجا حدودا ۱۹ سال است. میرزاده جوانی ۲۹ ساله با وجود این سن کم تا این میزان سخاوتمند بود و از بقیهی هنرمندها حمایت میکرد. چند وقت بعد وقتی برای بردن گرامافون به خونهی میرزاده رفت با انبوه جمعیتی روبهرو شد که مقابل خونش جمع شده بودن میرزاده عشقی توسط دو نفر ناشناس به قتل رسیده بود. روزی قمر به مهمونی یکی از اعضای دربار دعوت شد.
میزبان وکیل بانفوذی بود و برای گرمی مجلس بساط موسیقی رو هم مهیا کرده بود. جز قمر استاد علی نقی وزیری هم در اون مهمونی حضور داشت. این دومین باری بود که قمر کلنل وزیری رو میدید. استاد وزیری اینطوری نبود که در هر مجلسی که دعوتش بکنن ساز بزنه از شاگرداشم خواسته بود که همین طوری رفتار بکنن اون شب صاحب مجلس میخواست کلنل رو توی رودروایسی قرار بده.
برای همین پنهانی تار استاد رو آورده و گوشهی سالن گذاشته بود. استاد وزیری وقتی این رفتار رو دید، انقدر عصبانی شد که مجلس را ترک کرد. قمر خیلی تحت تاثیر این رفتار قرار گرفت. دورادور هم از اقداماتی که کلنل وزیری برای موسیقی زنان انجام داده بود خبر داشت. کلنل وزیری در مدرسهاش دو تا کلاس هم برای دخترها باز کرده بود. یه کلاس موسیقی که خودش معلم اون بود و یه کلاس نقاشی که برادرش حسنعلی وزیری اون رو اداره میکرد.
شاگردای این کلاسا دستچین شده بودن و کلاسها هم وقتی تشکیل میشد که مردها در مدرسه حضور نداشتند. یعنی شاگردای در کوه موسیقی هم هفتهای یک روز رو به کنسرت خانمها اختصاص داده بود در واقع زنانی که شوهرانشان عضو کلوب موسیقی بودن میتونستن کنسرت را تماشا بکنن. خانمها با چادرهای سیاه و بچه میاومدن روی صندلیها مینشستند.
گروه نوازندهها از در که وارد میشد، سرش پایین میانداخت و به تماشاچیها هیچ نگاه نمیکرد. بعد از پایان کنسرت هم مردان از در دیگه خارج میشدند تا خانمها آزاد باشند و بدون حضور نامحرم بتونن کنار هم چای بخورن.
شاید به نظرتون عجیب بیاد، ولی این اولین اجتماع زنانهای بود که در اون خانمها میتونستن به موسیقی گوش بدن اون هم موسیقی زنده مجموعهی این اتفاقات باعث شده بود قمر ارادت خاصی به کلنل وزیری داشته باشه. به همین خاطر وقتی حکومت از مردم دعوت کرد تا برای گرفتن شناسنامه یا تا دامن قمر برای کسب اجازه سراغ خانوادهی وزیری رفت تا اون موقع به اسم قمر حسین خان میشناختنش خطاب به علینقی وزیری گفت از اونجایی که به کلنل و هنرش بسیار ارادتمند، دوست داره که لقب این خانواده رو بهعنوان نام خانوادگی انتخاب بکنه.
بعد هم پرسید که آیا این اجازه رو داره یا نه؟ پاسخ کلنل مثبت بود و از فردای اون روز نام خانوادگی وزیری در شناسنامه قمر ثبت و در تاریخ ماندگار شد و قمر شد. قمر همونطور که گفتم خیلی دست به خیر بود. یک بار توی خیابون لالهزار دختر بچهای رو دید که سر راه گذاشته بودنش. اون دختر بچه قمر رو یاد دوران کودکی خودش انداخت و ناخودآگاه دختر رو بغل کرد و بعد به پاسبانی که توی اون نزدیکی بود گفت میخواد از این بچه نگهداری بکنه و حاضر تمام مراحل قانونیش هم طی بکنه.
با اجازهی پاسبان بچه رو به خونه برد تا ازش مراقبت بکنه، ولی همون روز سر و کلهی مادر بچه پیدا شد گفت دخترک به شدت مریض و اونها بهخاطر وضعیت مالیشون مجبور شدن بچه رو سر راه بذارن. قمر تمام هزینههای درمان بچه رو متقبل شد و گفت که از این به بعد ماه به ماه مبلغی به خانواده کمک میکنه تا از دختر مراقبت بکنن.
این حمایت مالی تا زمانی که دخترک ازدواج کرد ادامه داشت. علی تجویدی در مورد سخاوتمندی قمر اینطور میگه: قمر همیشه غذا درست میکرد و توی ساک میذاشت و میرفت برونشتین میکرد. یه روز داشتن تو خیابون استانبول راه میرفتم که یه خانومی روش خیلی سفت گرفته و دستش از این چادرش برده بیرون نمیدونستم این کیه. گفت کیه؟ آقا حالا من نمیشناسم که کیه گفت آقا یه چیز در راه خدا بده. من دست دادن جیبم یه پولی در آورد تا خواستم بد رو باز کرد. گفت خواستم امتحانت کنم ببینم تو واقعا دست درماندگان میدید یا نه.
دیدم قمر اختیار دستش ابهر روزی قمر مهمان منزل آقای بحرینی بود و جمعیت زیادی از هنرمندان هم اومدهبودن بین جمعیت مرد بلند قدی وجود داشت با هیکلی چهارشانه و چشمهای آبی. کسی که بهش موسیو اصغر میگفتن. موسی اصغر قمر رو دعوت کرد تا فردای اون روز با هم به کافه برن. توی کافه بعد از یه کم حال و احوال پرسی رفت سر اصل مطلب گفت به تازگی از فرانسه برگشته و میخواد به زندگیش سر و سامونی بده. خلاصهی کلام این که میخواد از قمر خواستگاری بکنه. قمردیموس یو اصغر گیر کرده بود. اما نمیخواست همینطوری بله رو بگه. شرایطش تمام و کمال بدونه براش توضیح داد که خوانندگی براش خیلی مهمه و ضبط کردن صفها و شرکت توی کنسرتهای مختلف زمان زیادی رو ازش میگیره.
بهعلاوه بهعنوان یک خواننده زن خیلی از خانوادهها مذهبی از جمله خانوادهی موسیو قبول نمیکنند و خوانندگی رو مایه آبروریزی میدونن. موسیو به قمر قول داد که هرگز مانع موفقیتش نشه. حتی گفت کمک میکنه تا به اهدافش برسه. بهعلاوه همهی تلاشش رو میکنه تا خانوادش راضی بشن و اگر نشن مشکل خودشونه چون قمر با اون ازدواج بکنه نه خانوادش.
حرفای اصغر قشنگ بود، توش اطمینان خاصی وجود داشت. همین شد که قمر تصمیم گرفت بهش اعتماد بکنه. یکی دو روز بعد موسیو با گل و شیرینی و بدون خانواده تنهایی به خواستگاری قمر اومد. قمر هم بلافاصله جواب مثبت داد. انقدر موسیو به دلش نشسته بود که نمیخواست بیشتر فکر بکنه حتی وقتی فهمید بعد از ازدواج باید برای زندگی به قزوین بره هم نظرش تغییر نکرد. تنها خرید عروسیشون یک جفت حلقه و یک ساعت مچی بود.
هفتهی بعدش به قزوین رفتن خانوادهی اصغر هیچی از قمر نمیدونستن. نمیدونستن که اون خوانندهست تا وارد قزوین شدند زندگی رنگ دیگهای گرفت اصغر ازش خواست که حجابش رو بیشتر رعایت بکنه. گفت اینجا شهرستان و با تهران فرق داره. کسی از تازه عروس و داماد استقبال نکرد و خانوادهی اصغر اصلا تحویلش نگرفتن. اونا خیلی سنتی بودن و از اینکه پسرشون بدون مشورت ازدواج کرده اصلا خوشحال نبودن. همین الان هم اگر همچین اتفاقی بیفته، خانوادهها شاکی میشن. دیگه شما حساب کنید ۸۰ سال پیش این وضعیت چطور بوده. اما قمر دلش به عشق موسیو قرص کرده و تصمیم گرفته بود به این سریها توجهی نکنه.
هنوز چند روزی از اومدنش نگذشته بود که یه صبح خانوادهی موسیو با عصبانیت و داد و فریاد اومدن و خونهی قمر رو روی سرشون گذاشتن. درست حدس زدی اونا فهمیده بودن قمر خوانندهاست. مادر اصغر به پسرش گفت که آبروی خانواده رو برده. مدام فریاد میزد که چرا دست یه دختری آوازه خون گرفته و با خودش به خانواده اورده. بعد هم بهش گفت تا زمانی که این دختر آوازه خونه توی خونه حق نداره اسم پدر و مادرش بیاره و پاش و توی خونهی اونا بذاره.
قمر این حرفا رو نشنیده گرفت به اصغر علاقه داشت و نمیخواست زندگیش از هم بپاشه اصغر عاشقانه بهش محبت میکرد و همین براش کافی بود. زندگی متاهلی قمر رو تغییر داد از اون دختر متجدد و فعال تبدیل شده بود به یک زن خانهدار تمامعیار. به خونهش میرسید برای همسرش بهترین غذاها رو میپخته و همه از سلیقه و کدبانوی تعریف میکردن. همه چیز آماده بود تا اونها قدم بعدی رو بردارن و همین هم شد قمر باردار شد.
هر دوتاشون خیلی خوشحال بودن. عشقشون داشت به ثمر مینشست و دیگه از زندگی چی میخواستن. قمر با اندک خیاطی که بلد بود برای بچهشون لباس میدوخت و برای دیدن فرزندش لحظهشماری میکرد. اما چرخ روزگار بر وفق مراد قمر و اصغر نگشت.
پسرشون مرده به دنیا اومد و اونها در غمی عمیق فرو رفتن. از دست دادن بچه برای قمر و اصغر راحت نبود. این اتفاق تلخ هر دوشون رو تغییر داد. اصغر دیگه بیشتر وقتش رو بیرون با دوستاش میگذروند. دیگه خبری از اون لبخندها و حرفای عاشقانه نبود. چند وقت بعد قمر متوجه شد اصغر معتاد به تریاک و مرفین شده. یهسریا میگن از همون روزا اعتیاد اصغر به قمر هم سرایت کرده و تا آخر عمرم باهاش بوده راستش من نتونستم این حرف ثابت بکنم به این دلیل که منابع تاریخی در مورد زندگی قمر خیلی محدوده.
بگذریم. قمر در قزوین خیلی تنها بود. شهر خیلی کوچیکی بود و قمر نمیتونست آواز بخونه. اصغر هم دوست نداشت قمر از خونه بیرون بره. حتی نمیگذاشت زنش تنهایی به بازار بره تا اینکه یه روز براش نامه رسید. نامه از طرف مرتضی خان بود و از قمر دعوت کرده بود برای کنسرت همدان همراهیش بکنه. نور امید به دل قمر تابید همون شب مسئله رو با اصغر مطرح کرد، اما در کمال ناباوری اصغر بهش گفت تو هیچجا نمیری. تو حالا زن منی و به جای این کار باید فکر خونه و زندگیت باشی.
این اتفاق مثل تیر خلاص بود. اصغر خیلی تغییر کرده بود و قمر حاضر نبود این زندگی رو ادامه بده. تصمیمش رو گرفت و چند روز بعد برای همیشه قزوین و اصغر رو ترک کرد. زندگی مشترک قمر و اصغر چیزی بین دو تا سه سال طول کشید. قمر برای اجرا به همدان رفت این کنسرت حوالی سال ۱۳۱۰ بود. اینجا ۲۶ ساله بود.
بلیطهای اجرا در کمتر از چند ساعت به فروش رسید. توی این سفر به دیدار عارف شاعر و تصنیف سرا رفت. عارف و اوضاع به همدان تبعید شد و گوشه نشین شده بود. با هیچ کسی هم ملاقات نمیکرد، اما قمر سمیتر از این حرفا بود. هر طور شده به دیدارش رفت و برای کنسرت دعوتش کرد. اجرا همونطوری که پیشبینی میشد عالی پیشرفت، بعد از اجرا همه دور صحنه جمع شده بودند و قمر رو تشویق میکردند.
مردم کادو بارونش کردن. بین تمام چیزهایی که بهش کادو داده بودن، یه گلدون بزرگ و زیبای نقره بود. قمر این گلدون رو انتخاب کرد و بعد با صدایی که همهی حاضران در سالن میشنیدن از عارف دعوت کرد بالای صحنه بیاد تا گلدون رو بهش تقدیم بکنه. اگرچه عارف این کادو رو قبول نکرد اما قدردانی قمر از این شاعر دلسوخته و در غربت به چشم همه اومد.
میپرسی چرا؟ بدون کی داده بود نیرالدوله که والی خراسان بود قمر به کی تقدیمش کرد؟ به عارف که مورد خشم دستگاه رضاشاه بود. دیگه باقی داستان رو خودتون بخونید و داستان این کنسرت رو از زبان عبدالله طالع همدانی ترانهسرای معروف اون دوره ده هزار و سیصد و ده خیلی میل داشتم که ما رو ببینم.
پدرم روزی یک سیال به من میداد اینا جمع کردم تا چهل و پنج سال که برم بلیط قمر بخرم برم کنسرتهایش روی تومونوریکیتا با به بلبلان غزل خان باغ آزادی صد هزار یکی چون خبر نخواهد شد. آربورفی پژمان ساختهاید ای دل آوار باز شعبانا گریه میگیره. اون منظم یامیر بعد که تمام شد و سخن گوی اونجا گفت که خانم دستور دادند که تمام این هدایت رو تقدیم به عارف بکنیم. آره گفت هیچ وقت قبول نکرد یک گلدان نقره تمام بود.
به قد خود قمر گفت نه هیچ همه رو دادم آرامگاه علی تا اینجای داستان چندین بار بهتون گفتم که قمر آدم بسیار دست و دلبازی بوده. یعنی اگر که به تاریخ برگردید هر جا اسم قمر رو میبینید کنارش نوشتن که حامی فقرا و بسیار خیر بوده.
بارها میشد که توی بازار مردمی میدید که گدایی میکنن و وضع خوبی ندارند، دستشونو میگرفت و میبرد بهشون غذا میداد یا براشون لباس میخرید یا اینکه وقتی میفهمید کارگرانی هستند که صداشون رو دوست دارن ولی نمیتونن بلیط کنسرت بخرن، میرفت پیششون و توی خیابون براشون آواز میخوند.
انقدر مردم دوسش داشتن که در وصفش میگفتن صد قرن هزار ساله باید تا یک قمر الملوک زاید ایران که دو صد قمر ندارد هر زن که چنین هنر ندارد. بشنوید از صحبتهای عبدالله طالع همدانی و علی تجویدی موسیقیدان بزرگ در وصف شخصیت قمر.
قمر کوری کجاست مقمیه حقوقش اگر بده را سطح انسانی بود. از اینکه این زن اونچه که در میآورد در راه خیریه میداد درسته که قمر مجلس بزرگان و افراد حکومتی میرفت، ولی خیلی مطیع و فرمانبردار حکومت نبود و یه جورایی خیره سر بهحساب میومد این اخلاقش عاقبت یه روز کار دستش داد.
از طرف تیمورتاش براش نامهای اومد که توش نوشته بود قمر امشب مهمون دارم، به خونهی ما بیا و برامون بخون. لحن نامه حکمی بود. قمر از این لحن متنفر بود. بهخاطر همین در جواب نوشت تیمور تاش من خودم یه پا تیمورتاشم اینجور نامهها رو برای اونهایی بنویس که ضعیفن. میدونست که تیمورتاش دوباره سراغش میاد برای همین دنبال یه بهانهای درست و درمون بود که کلا قضیه رو بپیچونه.
دقیقا صبح روزی که مجلس تیمورتاش بود. مردی در خونهی قمر زد یادتونه گفتم که قمر سرپرستی یک دختر مریض رو بر عهده گرفته بود و ماهیانه به خانوادش خرجی میداد؟ پشت در پدر همون دختر بود که میخواست از قمر برای عروسی دخترش دعوت بکنه. قمر از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شده بود. دیگه یه بهانهی درست و درمون برای نرفتن به مجلس تیمورتاش داشت.
زنگ زد به یکی از نوازندههای ویولون که میشناخت و گفت بیا که امشب باید بریم یه مجلسی خونهی پروین توی یکی از محلههای کثیف و شلوغ شهر بود. مجلس عروسی هم خیلی محقر و ساده بود. عروس و داماد کم سن و سال بودن و خودشون رو یه تختهی چوبی رنگ و رو رفته نشسته بودن و مهمونا هم روی پیتای حلبی عروس پیراهن سفید سادهای تنش بود و هیچ آرایش یا زیورآلاتی نداشت.
قمر پروین رو به اتاق برد و خودش صورت دخترک را آرایش کرد. بعد هم از نوازندهی همراهش خواست تا ویولون بزنه و یک نفس تا نصفههای شب براشون آوازخوند. عروسی محقر پروین به یک مجلس رویایی تبدیل شده بود. عروس داماد مهمونا از خوشی روی هوا بودن. توی خوابشون نمیدیدن که قمرالملوک وزیری که آوازش در همه جای کشور پیچیده یک شب تمام براشون آواز بخونه.
اما اون کسی که خوشحال نبود تیمورتاش بود. شرکت نکردن قمر در مجلس تیمورتاش عواقب خوبی نداشت. چند شب بعد مامورا با اطلاعیهای رسمی به منزل قمر اومدن. تیمورتاش طی حکمی قمر رو برای مدتی نامعلوم به تبریز تبعید کرده بود. اون روزها قمر رو در تمام کشور میشناختن. انقدر که وقتی داشت تبریز میرفت توی اتوبوس یکی از طرفدارانش اون رو دید و دعوت کرد که کل مدت تبعید رو در خونهی اون بگذرونه.
در تبریز هم طرفداران دونه دونه به دیدارش میاومدن. تبعید قمر باعث شد از عرصههای هنری دور بمونه و در این دوره فعالیت خاصی نداشت تا اینکه تیمورتاش برکنار و حکم تبعید قمر هم خود به خود باطل شد. قمر بعد از اصغر دیگه ازدواج نکرد. اگرچه که خواستگارهای زیادی داشت چیزی که زندگیش رو به یکباره تغییر داد قبول کردن سرپرستی پسری به نام منوچهر بود.
بعد از اون همهی هوش و حواسش پیش منوچهر بود. براش هرکاری میکرد و میخواست که از نعمت بینیاز باشه. شاید براتون سوال باشه که وضعیت مالی قمر چطور بوده. بهنظر میرسه که درآمد زیادی داشته. علاوهبر اون در هر مجلس هم از مردم کادوهای زیادی دریافت میکرده با درآمدش از دوازده کودک یتیم حمایت میکرده یا بارها و بارها خرج عروسی و تشکیل زندگی آدمهای نیازمند پرداخت کرده خیلیا میگن بهخاطر همین ولخرجیها بوده که آخر عمر چیزی براش باقی نمیمونه در واقع هر چیزی که در میآورده رو خرج خیریه میکرده.
جدا از شخصیت بینظیرش قمر واقعا صدای خاص و متفاوتی داشت صداش صاف و درخشان بود هم از عهدهی خواندن آواز برمیومد، هم تصنیف مرتضی نی داوود میگفت صدای حبیب شاطرحاجی خوانندهی مشهور اصفهانی بینهایت قوی بوده، اما صدای قمر از اون هم قویتر بود صداش هم جذاب بود و هم گرم صدای اون با حدود صدای متسو سوپرانو در موسیقی اروپایی تطبیق میدن.
دامنهی صداش انقدر زیاد بود که در هوای آزاد و در سکوت شب تا فواصل زیاد شنیده میشد در اوج صداش هرگز شکستگی احساس نمیشد و همیشه روی نت میخوند. حسین علیزاده در مورد صدای قمر اینطور میگه مازماهیان قبل از اینکه مطرح باشه که ایشون مرد بزنه، یعنی یک معنویت خاصی از این صدانا عجیب چهرهای معمولی برای مغز در تاریخ مسیران اصلا هیچکس بعد از عمل نتونست اون تحقیقات شفاف و فریاد بسیار پیچیده بود با شفافیت خصوصیلی بخونید.
علاوهبراین در زمانهی خودش بسیار زیبا بود. در واقع به نظر من همه چی تموم بود. هم شخصیت خیلی بزرگی داشت هم زیبا بود و هم صدای خوبی داشت دیگه یه آدم برای ستاره شدن به چی احتیاج داره غلامحسین بنان در وصف قمر اینطور میگه قمر ام کلثوم ایران و سمبل همهی خوانندههای زن بود در آواز ایران وزنه بود.
شاید قرنها طول خواهد کشید تا مادر گیتی مانندش را بزاید اهمیت صدایش به نظر من در ایران به اندازهام کلثوم در مصر است. استاد بزرگ محمدرضا شجریان که جاش خیلی خالیه اما یادش همیشه با ماست در یکی از مصاحبهها با شبکهی بیبیسی از تاثیرگذارترین زنان زندگیش نام میبره قمر ملک وزیری یکی از اونهاست خب مندانیا ما شاهد هستیم.
در بین زنها اما شکم به ما وزیری نرسیدندوی تاجایی که داشت خیلی الگوی خوبی بود برای همهی خوانندههای زن و مرد همچنین براین ضمن اینکه از نظر شخصیتی مادرانه فکر میکرد نسبتبه مردمسالارانه اشراف و دربار نبود با همه اینکه اتماتم اما گرفتار اونا نبود. آنچه که براش مهم بود مردم عالی بودند.
همونطور که در قسمت قبل گفتم موسیقی رو در زمان پهلوی به دو بخش قبل و بعد از رادیو تقسیم میکردن، رادیو در ساعت هفت عصر روز چهارشنبه چهارم اردیبهشت ماه سال ۱۳۱۹ توسط محمدرضا پهلوی افتتاح شد. با این اتفاق دورهی جدید موسیقی ایران شروع شد.
اون روز در استودیوی کوچکی در جاده قدیم شمیران برای نخستین بار برنامهی صدای تهران پخش شد و مردم صدای رادیو رو شنیدن افتتاحیه حدود نیم ساعت طول کشید و از روز پنجم اردیبهشت ماه رادیو برنامههای خودش رو در دو بخش و به این ترتیب آغاز کرد. بخش اول از ساعت یازده و نیم صبح تا دو بعدازظهر بود و بخش دوم از ساعت پنج و ربع تا ساعت یازده و نیم شب برنامهها بهصورت زنده اجرا میشد و مردم میتونستن حدود هشت ساعت و نیم در روز رادیو گوش بدن.
قمر اولین زنی بود که در رادیو آواز خوند روزا لباس رسمی میپوشید و مثل یک کارمند سرکار میرفت رادیو باعث شده بود صداش به گوش تعداد بیشتری از مردم برسه و حتی فقرا و نیازمندان هم بتونن بهش گوش بدن.
در رادیو با اکثر آهنگسازان و ارکسترهای رادیو همکاری کرد حبیب سماعی سنتور میزد و قمر همراهیش میکرد اون زمانها ادیب خوانساری روح انگیز و بنام در رادیو آواز میخوندن قمر هفتهای نیم ساعت با ویلن حسین یاحقی و گاه ویولن صبا برنامه اجرا میکرد.
در برخی از برنامهها هم با پیانوی مرتضی محجوبی آغاز میخوند. توی این دوره صدای قمر پختگی و مهارت خاصی داشت با متانت خاصی شعر میخوند دیگه تصنیف نمیخوند و بیشتر به آواز میپرداخت گاهی هم مثنوی مناسبی در پایان آواز میخوند. بهراحتی به تحریر تنوع میداد و نتهای بالا رونده و پایین رونده رو با قاطعیت اجرا میکرد.
ممکنه بپرسید پس این همه آهنگ چی شد؟ چرا یه چند تاش و نمیذارید؟ متاسفانه رادیو قدر قمر رو ندونست و نوارهای اجراهای قمر رو پاک کرد و با این خیانت لطمهی بزرگی به گنجینهی آواز ایران زد. روزها و ماهها و سالها گذشت، گروه قمر از چه زمانی آغاز شد خودش هم نفهمید شاید از روزی که اون تصادف سنگین رو داشت و دستش شکست یا از وقتی که درد سیاتیک اوج گرفت و مجبور به مصرف مرفین شد.
اون همهی اموالش حتی منزل مسکونیش به نیازمندان بخشیده بود. دست خالی بود صداش دیگه به شفافیت قبل نبود. سنش بالا رفته بود و مثل سابق زیبا نبود. دلش از رادیو خون بود و برای گذران زندگی تو کافهی کوچیکی آواز میخوند. هنوز هم بسیار بودند کسانی که روزهای اوجش رو به یاد داشتن و حاضر بودن دوباره بهش گوش بدن.
بعد از بیماری فقط یک بار در کنار دلکش و یه تعداد دیگر از هنرمندان در فیلم مادر محصول استودیو پارس بازی کرد و به مدت نیم ساعت با ویولون ناصر زرآبادی بازخون قمر که هر بار از خونه بیرون میرفت نزدیک ۶۰۰، ۷۰۰ تومن پول توی کیفش بود و بیشتر اون مبلغ رو هم به فقرا بخشش میکرد. برای بازی در این فیلم فقط دو هزار تومن دریافتد.
رقمی که فقط کفاف رفت و آمد و تهیهی لباسش رو داد. این چند دقیقه تنها تصویر متحرکی که امروزه از قمر داریم من این فیلم در شبکههای اجتماعی روزم براتون به اشتراک میذارم تا شما هم بتونید تماشاش بکنید. آدرس من در تمامی شبکههای اجتماعی رزنپا دیگه از اون کادوها درآمد اون چنانی خبری نبود، ولی قمر هنوز هم دست و دلباز بود و حتی همون درآمد ناچیزش رو بین فقرا تقسیم میکرد.
یک بار بعد از اجرا در خیابان لالهزار قدم میزد که پیرمرد علیلی جلوش رو گرفت و تقاضای پول کرد. قمر کیفش رو باز کرد و یه مقداری پول خرد از اون بیرون آورد. ناخودآگاه اشکش جاری شد. پیرمرد تعجب کرده بود قمر گفت کار قمر به جایی رسیده که پول خود کمک میکنه. من و ببخش پدرجون که نمیتونم بیش از این کمکت بکنم قمر همون شب سکته کرد.
خودش وقتی فهمید سکته کرده که دید نمیتونه درست حرف بزنه نمیتونست دهانش باز بکنه یا از روی تخت بلند بشه روزهای اول امید داشت خوب بشه، اما خیلی زود فهمید که این زندگی جدیدش باید باهاش کنار بیاد. به سختی میتونست حرف بزنه چه برسه به اینکه بخواد آواز بخونه. حنجرهاش چابکی لازم رو نداشت، کنترلش رو روی قسمتهای ظریف و حساس آواز از دست داده بود. اون چه روان و بلبلی دیگه دست نیافتنی بود.
روزنامهها نوشتند قمرالملوک وزیری لال شد. بعد از سکته روز به روز ضعیفتر و لاغرتر میشد. خیلی از دوستانش ترکش کرده بودن و خیلیهای دیگه هم برای زخم زبون یا فضولی سراغش رو میگرفتن. وقتی خونهی قمر میاومدن ازش دزدی میکردند و وسایل و چیزای عتیقهای که توی خونه داشت و با خودشون میبردن.
قمر اما خستهتر دلشکستهتر از اونی بود که بخواد عکس العملی نشون بده. نشسته بود و زوال زندگیش رو تماشا میکرد. یه بارم که برای گرفتن مثمری به رادیو رفته بود، قمر را علیرغم خواست شخصیش در موقعیتی قرار دادن که مصاحبه بکنه تا مردم صدای قمر و در اوج بیماری و ناراحتیش قمری از اینکه به هنرمندان رادیو ایران این افتخار داده و با کسالتی که دارید به استودیوی رادیو ایران رو آوردید از شما تشکر میکنم.
کیهان هنرمند امروز رادیو ایران میزبانان هنرمندی هم داریم که هم اکنون با چشمانی مملوکان بار به دور شمع هنر ایشون گردآمدن خانم قمرالملوک وزیری کانی ما و شنوندگان رادیو ایران و کلیهی هنردوستان اینهکه از حال مزاجی شما اطلاعات کنن.
انشالله که حال شما خوبه و کسالتی ندارین. همین حالتون میبردند که خوباریا فقط یک جمله این بفهمند. نه میزبانان هنرمند خودتون رو میشناسید. اینها هنرمندانی هستند که همهی اونها خودرو شاگرد شما میدونن خانم شما نصیحتی ندارید. او انشالله خوبشم شما صدای اینها رو میشناسید.
شنیدید از ایشون خواهش میکنم اقداماتی برای شما بخونم روزی تو خونه نشسته بود که کسی به ملاقاتش اومد آقایی به نام طالع به عیادتش اومده بود. قمر حتی نمیتونست از جاش بلند بشه. بهش گفت که به همت بدیع الزمان فروزانفر تونستن از طرف رادیو برای قمر یک مستمری ماهیانه بگیرن.
بعد هم اطلاع داد که یکی از دوستان خبرنگارش دوست داره با قمر مصاحبه بکنه عمر برای قبول مصاحبه یک شرط داشت این که مصاحبه بعد از مرگش منتشر بشه چند روز بعد خبرنگاری از طرف مجله سپید و سیاه اومد و با قمر مصاحبه کرد این مصاحبه آخرین حضور قمر در رسانهها بود چند ماه بعد روزنامهها در تیتر اولشون اینطور نوشتن مقارن یازده شب جمعه چهارده مرداد ۱۳۳۸ آخرین شعلههای لرزان حیات ستارهی درخشان هنر ایران به خاموشی گرایید.
قمرالملوک وزیری خواننده شهیر و هنرمند که سالیان دراز در بستر بیماری بود به سرای جاویدان شتافت در ظلمت دوس ترور از آسون فایرفورد و دوستان و گلهای سودارا از دل خوشنوایی دلاسا ایشب مرم آن بلبل سرگشته و سودآفرین قلمرو عالم سولارود ایشب آتش یک دنیا دنیاستو و یک دنیا عشق و دلدادگی خاموشی برای نیشب پنجرهی جادویی قمر بسته شد.
قمر در زمان مرگ فقط ۵۴ سال داشت به گفتهی محمد باستانی پاریزی وقتی که قمر درگذشت. هیچ مسجدی او را نپذیرفت با این دلیل که او مطرب بود و پر از گناه برای همین مجبور شدند تا اون رو مثل افراد مجهول الهویه به پزشکی قانونی انتقال بدن قمر رو در گورستان ظهیرالدوله در تجریش تهران به خاک سپردن.
روز خاکسپاری عدهای از افراد متحجر مقابل این گورستان تجمع کرده بودند و اجازهی ورود آمبولانس نمیدادن. عدهای هم میگن که خانوادهی قمر انقدر در فقر به سر میبردند که برای مراسم محقر خاکسپاری یا خرید سنگ قبر مجبور شدند از رادیو و ادارهی تبلیغات کمک بگیرن.
با مرگ قمر مصاحبش با مجلهی سپید و سیاه منتشر شد. حرفهایی که خیلیها اون رو با نام وصیت نامهی قمر میشناسن براتون بخشهایی از این وصیتنامه رو میخونم.
«خوانندهی عزیز وقتی درد دلهای من میخونی، من یک زن به قول تو هنرمند، هنرمندی که متعلق به یک قرن بود، زیر خروارها خاکستر بسیار خفتهام. دیگر از حنجرهی من صوتی برنمیخیزد و طنین آواز من دلها را میلرزاند. دنیای من تاریک است و خاش اما خوشحالم که روح من عظمت خود را از دست نداده است.
اطمینان دارم کسی پس از مرگ از من بدگویی نمیکند، من ثروتی ندارم، هیچچیز؛ اما دلهای یتیمانی را دارم که بهخاطر مرگ من از غم بالا مال میشوند.
همان دخترها و پسرهایی که لبخند و مهر مادر را ندیدهاند، اما با پول من پرورش یافتن، شوهر کردند، داماد شدند و حالا آدمهای خوشبختی هستند. کسانی که به هنر خیانت میکنند، به من که گوشهی عزلت برگزیده بودند، با دو دانگ صدای خود نیش میزدند و میگفتند. ما باید هرچه میتوانیم پول بگیریم برای اینکه مثل قبرل نشویم.
شما پس از مرگ من به آنان بگویید، روح قمر فرسنگها از پستی و رذالت و پولپرستی دور بود. کنسرتهای من چنان مورد استقبال قرار میگرفت که مردم از در و دیوار بالا میرفتند و گاه بلیتهایش تا در بر بلکه بیشتر به فروش میرفت؛ اما من وقتی از گراند هتل خارج میشم گاهی میشد که یک سری این پولها را تقدیم موسسهی ملی یا موسسهی خرهای میکردم و شما که جز همین نیم دانگ صدا ندارید.
شما که جز پول جمع کردن کاری نمیدانید، گذشته و انسانیت سرطان نمیشود. میگوید ما نمیخواهیم عاقبتمان مثل قمر الملوک وزیری شود، مگر قمر چطور شد؟ قمر با افتخار و بزرگی و هنر زندگی کرد و امروز هم که زیر خروارها خاک، گفته نه کسی را آزرده و نه دی را شکسته. دلهای مردم هنردوست در غمش شکستهاست. ما رفتیم اما شما که هنر ملی ایران را به پول میفروشد و آلوده میکنند و هیچ نقطهی روشن و درخشانی در زندگی ندارید.»
این قسمت هجدهم پادکست روزن و دومین قسمت از مینی سریال بیداد روایت صد سال آواز زنان در ایران بود. ممنونم که به این قسمت گوش دادید همین طور ممنونم از مسلم رسولی عزیز که از موزیک هر آنچه که در روز میشنوید کار مسلمه. دمش گرم. طراحی پوستر این قسمتها هم کار دوست خوب و هنرمندم آذردخت الهی هست یادتون باشه که این مینیسریال همچنان ادامه داره و در قسمتهای بعدی قرار به آواز زنان در عصر پهلوی و بعد به دورهی معاصر بپردازم. پس تا قسمت بعدی هدیه و ماه ۱۳۹۹.
بقیه قسمتهای پادکست روزن را میتونید از طریق CastBox هم گوش بدین.
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت سیزدهم؛ قتلهای ناموسی
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت هشتم– توران میرهادی، مادر صلح و کودکی
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت نوزدههم– ویژه ۸ مارس، روز جهانی زن