خلاصه کتاب عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست

فصل 1

همه ما آمده ایم به زندگی برای عشق و سوگ. و این که ما را زنده نگه میدارد . اگر از سوگ فرار کنیم هرگز زندگی واقعی را تجربه نخواهیم کرد .

نمی‌توانیم درد را از بین ببریم ، بلکه باید بر آن مرهم بگذارید.

آرامش حقیقی این است که به درد های هم وارد شویم و خود را در آن پیدا کنیم

چاره دیگری نداریم ،این آتشی است که می‌سوزاند ولی از بین نمی‌برد

عشق ورزیدن کاری شجاعانه است.

تصمیم گرفتیم از سوگمان نگوییم تا مجبور باشیم از غممان در مقابل بقیه دفاع کنیم

همه ما محبت و توجه میخواهیم ولی فقط به ما یاد میدهند که آن را سرکوب کنیم

سعی میکنیم کسی را از سوگش بیرون بکشیم اشتباه میکنیم ، بلکه باید فرد یاد بگیرد با سوگش زندگی کند

عشق و سوگ باید با هم آمیخته شوند و با هم تجربه شود

سوگتان همانقدر که فکر میکنید سخت است ، و مهم نیست بقیه چه فکر میکنند . شما نیازی ندارید با شادی های سطحی آن درد را از خودتان دور کنید یا از آن خلاص شوید بلکه نیاز به پذیرش دارید. باید آن را به دوش کشید

زندگی ناعادلانه میشود و همه فقط شعار میدهند، اگر و ای کاش ها زیاد میشود، تغییرات فیزیکی ایجاد میشود ، این سوگ همه چیز را تحت تاثیر قرار می دهد.

شما دیوانه نیستید، این واکنشی طبیعی به اتفاقی دیوانه کننده است.

ما فکر میکنیم حمایت از سوگ یعنی زودتر خارج شدن از آن

این که احساس بدی دارد ، به این معنا نیست که واقعا بد است

دوست داشتن یکدیگر یعنی از قبول کردن دست دادن و ما باید در این مسیر یاد بگیریم چطور از خود مراقبت کنیم و دوام بیاوریم

فصل 2

چرا هنگام دلداری شنیدن از افراد حس تحقیر و ناراحتی میکنیم؟

افرادی که به ما دلداری میدهند دنبال معنا بخشیدن هستند و مدام شعار میدهند، هر چیزی حکمتی داره ، این تورو به آدم بهتری تبدیل میکند ، حتما برات لازم بوده ، این وضعیت همیشگی نیست و تموم میشه ، برای ما هم اتفاق افتاده ، آخرش قوی تر از اینم میشی ،به خاطرات خوبتون فکر کن، الان دیگه میفهمی که چی برات مهم بوده ، تو رو به زندگی بهتری میکشاند. آنها اینجوری باعث خشم شما میشود چون حس میکنید دارند به سوگ شما اهانت می‌کنند و آن را کوچک میشمارند و اشتباه از شما است و دارید دیوانه یا افسرده میشوید و به خود آسیب میزنید .

معنی واقعی این جملات اشتباهشان این است که شما قبل این به اندازه کافی خوب نبودید ، یا سوگ شما را نادیده میگیرند و در بخش ناگفته حرفشان این است که پس دیگر این حس را نداشته باش ، و عیب دارد که ناراحت باشی. این باعث میشود که درد او را حذف کنید و این نمیتواند تسلی دهنده باشد .

تسلی واقعی در سوگ وقتی است که شنیده شوید و درک شوید و حمایت شوید، نه اینکه از شما بخواهند آن را رها کنید

هیچ کس برای تبدیل شدن به چیزی که باید و رشد کردن نیازی به از دست دادن و سوگ بزرگ نیاز نداشتید ، و این فقط یک راه است .

مسابقه سوگواری ... وقتی از داستان سوگشان تعریف میکنند ، توجه از غم شما دزدیده میشود و مسابقه سوگ ایجاد میشود که غم کی بزرگ تر است .

هر فقدان معتبر است و نباید باهم مقایسه شوند ، هر کدام از آنها دردناک اند و نیازمند احترام و شنیده شدن موردنیازشان هستند .

اینکه کسی از شما درد بزرگتری تجربه کرده ، چیزی از سوگ شما کم نمیکند .

(این را بدانید که آنها قصد بدی ندارند و فقط میخواهند کمک کرده باشند )

سوگ بیماری نیست که آن را درمان کنید، سعی میکنند آن را زودتر حل کنند و از بین ببرند.

سوگ به دل برمیگردد نه منطق، سوگ نوعی عشق است ، پس بجای کنار گذاشتن آن ، با آن همراه شوید و زندگی کنید ، رنج و زندگی و شادی کم کم راه هایی برای همزیستی باهم را پیدا میکنند، و تبدیل به بهترین زندگی میشود که میتوانستید با وجود این اتفاق داشته باشید

فصل3 .

سوگ مشکلی نیست که باید حل شود بلکه باید پذیرفته شود و با واقعیت زندگی کرد

شعارها و تلاش بقیه برای خوب شدن شما ، کار درستی نیست .

سوگ نوعی اختلال نیست که باید در چند هفته به پایان برسد و اصلاح شود

افراد شادی را به عنوان ملاک زندگی خوب و سلامت روان میدانند ، درحالی که زندگی سالم همراه با شادی ها و غم ها و سوگ های متفاوتی است

حرفای سوگ ستیزی میشنویم که غممان را قضاوت میکند و حال ما را بدتر میکند . مثل اینکه اگر تا این اندازه برای کسی ناراحت باشم خودم را دوست ندارم ، او الان جای بهتری است و روحش آزاد و شادتر است، اگر جای تو بود انقد برای تو غصه نمیخورد، اون دوست نداشت تورو انقد ناراحت ببینه، تو خودت در زندگی قبلی ابن زندگی را قبول کردی، بخاطر ارتعاشات و مشکلات قبلی تو بود که این رو به خودت جذب کردی، تو اعضای دیگه خانوادتو داری و سالمی خیلیا اینم ندارن ، تو قوی نبودی که انقد وابسته اون شدی ،ولی اینا هیچی که دردو کم نمیکنه فقط خشم رو بیشتر میکنه و به نظر میاد که سوگ ما تحقیر شده

و همه سعی میکنند زودتر از آن خارج شوید و غمگین باقی نمانید

روش درست یا نادرست برای سوگواری وجود ندارد و نباید سعی کنید راه مشخص و قفسی منظم را برای سوگوار مشخص کنید تا از آنها رد شود و هیچ الگویی برای اینکه چطور سوگواری کنید وجود ندارد ، سوگواری مانند عشق منحصر به فرد است و نباید سعی کرد به آن افسار زد بلکه باید به آن ، فضای مورد نیازش را داد

باید به سوگواری با احترام و محبت و درکی که شایسته آن است نگاه شود

مجبور نیستید به خودتان سخت بگیرید که از این سوگ رشد کنید و زندگی بهتری بسازید یا درسی مهم بگیرید ، این فقط میتواند یکی از انتخاب های شما باشد نه اجبار

مشکل ما این است که به دنبال پایان خوش هستیم و اگر پایان خوش نبینیم صددرصد مشکل از بازیکن داستان است ، و فکر می‌کنیم که شجاعت یعنی پیشرفت کردن و پیدا کردن موهبت از درون درد ، و وقتی به آن نمیرسیم احساس میکنیم که به اندازه کافی خوب نیستیم و حالا دردی به درد سوگمان اضافه شده

ولی شجاعت واقعی یعنی روبه رو شدن با قلبی که شکسته و ممکن است دیگر خوب نشود ، روبه رو شدن با دردی که فرار کردن از آن را ترجیح میدهیم ، شجاعت یعنی بگذاریم درد آزاد باشد و فضای مورد نیازش را اشغال کند ، شجاعت یعنی ایستادن در لبه پرتگاه زندگی و فرار نکردن ازآن ، یعنی بیدار شدن در صبحی که ترجیح میدهیم بیدار نشویم . این هم وحشتناک است و هم زیبا

همه داستان ها ، کتاب ها ،فیلم ها ،آدم ها به من این حس را القا میکردند که باید زودتر از سوگم رها شوم وگرنه به من آسیب میزنند و این حس را می‌دادند که خیلی این موضوع را کش دادم و باید زودتر از اینها تموم میشد

ولی واقعیت این است که ما نیازی نداریم به داستان هایی که به ما یاد دهند چطور از سوگ رها شویم بلکه نیاز داریم که به ما تعریف جدیدی از درد، عشق ، سوگ و چگونگی زندگی با چیزی که درمان ندارد را یاد بدهند ، زیرا سوگ و درد اتفاق می افتد . و این وضعیتی انحرافی که نیاز به تغییر دارد نیست ، چون این درد قابل تغییر نیست ، بلکه نیاز دارد که فقط حاضر باشیم و با آن همراه باشیم و دیده شود بدون تلاش برای از بین بردن آن

بپذیرید که سوگتان چقدر بد است و این وضعیت طاقت فرساست و نیازی نیست که از آن خلاص شوید یا از آن فرار کنید و زندگیتان را به روال عادی برگردانید ، بلکه باید یادبگیرید چطور میتوانید با آن سوگ زندگی کنید و به دوش بکشید و در آن دوام بیاورید . سوگتان را بنویسید .

سوگ برخلاف تصور جمعی مراحل مختلفی ندارد که باید زودتر طی شود و تمام شود و از آن خارج شد

سوگ عملی فکری نیست که بشود آن را از ذهن دور کرد

ما سوگ را قضاوت و سرزنش میکنیم، تحلیل میکنیم و کوچک میپنداریم .

به دنبال ایراد ها و ایجاد دلایلی هستیم که کار را به اینجا کشید ، مثل هنوز مشکلات کودکیش را حل نکرده بود، قبل از این هم بی ثباتی عاطفی داشت ، به اندازه کافی ورزش نکرد ، نباید بی احتیاطی میکرد ،

وقتی حالمون بده چیکار کنیم ؟

خواب ،غذا و ارتباط رو قطع نکن

ادامه دارد....

و در آخر

آبی تر از آنیم که بیرنگ بمیریم / از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم

#29

است