پرواز تا گذر از مرزهای محدودیت و تابو ها و کلیشه ها و پرواز و پرواز و پرواز تا انسانیت بی نهایت 🌊🍡 از زمین خوردن تا رسیدن به آسمان پر ستاره ⭐⭐
در نهایت همه عشق ها تبدیل به هوس میشوند
آهنگ بک تو بلک مانسکین رو پلی میکنم و با زخمایی که همیشه پنهونشون میکردم روبه رو میشم
یه جا خوندم که میگفت عشق فقط بخاطر نیازهات اتفاق میفته
بار اولی که اون رو دیدم فکر نمیکردم هیچ وقت اینطوری دلم پیشش گیر کنه. روزایی که قرار بود کنار هم باشیم من روی ابرا بودم و همه روز هفته فکرم پیشش بود .تکنیکایی برای عاشق کردن طرف مقابل و تکنیکای وابسته کردنم زیاد انجام دادم . ولی اینکارا با تلاش تو حل نمیشه . حتی فکرمیکردم وقتی دیدمش . وقتی صدام میزد دگرگون میشدم . اون واسم متفاوت ترین و زیباترین بود .بوی عطرش منو از این دنیا جدا میکرد.دلم نمیخاست از جلوی چشمم بره . نمیدونم دوست داشتن یعنی چی ولی من میدیمش مستش میشدم و از عمق وجودم نگاش میکردم

ولی بلاخره فهمیدم که عشق زوری نیس . الانم گاهی دلم تنگ میشه ولی نه واسه اون ، دلم تنگ میشه واسه اون آدمی که بودم احساساتی که داشتم و حس پاکی که نصیب یه آدم هول کردم. الان که عقلم سرجاش اومده میبینمش میگم وایی من اینو یه روز دوست داشتم؟ دوستام راست میگفتن این چه آدمیه لیاقت نداره . من داشتم توی این دوست داشتن غرق میشدم وابستگی عجیبی بهش پیدا کرده بودم که نمیدیمش داغون میشدم ، میدیمشم غمگین . از یه جایی به بعد دیدم فقط منم که تلاش میکنم و اون آدمی نیس که بتونه بقیه رو سالم دوست داشته باشه . اون فقط به فکر لذت بردن از آدما بود و غریزه جنسی و منم آیندم رو ترجیح دادم به اون حس. از یه جایی که بعد از خودم پرسیدم آیا واقعا ارزششو داره؟ آیا حاضرم آیندمو خراب کنم بخاطر این آدم ؟ و جواب نه بود. از یه جایی به بعد سعی کردم دیگه دوسش نداشته باشم فکر میکردم با دوست نداشتنش همه چی حل میشه

بعد چند وقت، وقتی دیدمش به آدمی که طوری دوسش داشتم که انگار بچمه دیگه هیچ حسی نداشتم فقط یه نوستالژی دوست داشتنی و نقطه امنی بود که میدونستم دیگه هیچ وقت نمیتونم بهش برگردم . دوست نداشتنش دردناکتر از دوست داشتنش بود . من ازش دور شدم و منتظر بودم تا بیاد سمتم و همه چیزایی که بخاطرش کشیدمو از دلم بشوره ببره . من فکر میکردم حسمون دو طرفس. ولی انتظار بیخودی بود و اون حتی روحشم خبردار نشد و میدیدم چطوری به زندگیش ادامه میداد و هیچ وقت ندید که چقد دوسش داشتم و این ذره ای روی زندگیش تاثیر نداشت.صد ها بار مردم و زنده شدم چند ماه شبا فقط اشک میریختم و روزا به زور خودمو جمع و جور میکردم و کارامو انجام میدادم .
به نظرم منصفانه نیس که هر روز آدمیو ببینی که قبلا خیلی دوسش داشتی و الان هیچ حسی بهش نداری . ولی الان وقتشه ارتباطمو با گذشتم کامل قطع کنم
و در آخر
گاهی یک تشر کافی نیست .برای خراب کردن هیولای خود ساخته توپ ها و آتش ها لازم است و برای خاموش کردن آتش خود سوزانده سیل ها اشک
مطلبی دیگر از این انتشارات
چشم دل بگشا (کتابی برای تعالی روح و توانگری ذهن) فصل 1
مطلبی دیگر از این انتشارات
چطوری احساساتمو مدیریت کنم
مطلبی دیگر از این انتشارات
عزت نفس