زیستن یک اتفاق نادر است بقیه فقط وجود دارند

دیشب تا دیر وقت داشتم فیلم میدیم و این قضیه ذهنمو درگیر کرد که روزی که 80 سالم بشه و روی تخت مرگ بخابم یعنی قراره چه حسی داشته باشم؟

اون موقع دیگه همه چی تموم شده و من هیچ کاری نمیتونم بخورم . فقط قراره حسرت بخورم بخاطر اینکه هیچ وقت زندگی نکردم ، چون همیشه بیش از حد به موضوعات اهمیت دادم .به آدما بیش از حد بها دادم، بیش از حد عصبی بودم و برای هر چیزی حرص خوردم. چون کارایی که دوسشون داشتمو نکردم ؟

یا نه قراره در80 سالگی به من الانم یه لبخند بزنم و خیالم راحت باشه که طعم همه لحظات زندگیم رو چشیدم و تا آخرین لقمش رو تست کردم. حتی بخاطر غم و سختیایی که کشیدمم شاد باشم چون به نظرم خیلی بی مزه میشه اگه قرار باشه همش خوشحالی باشه . یه جوری انگار دروغه و کلیشست . و چی زیبا تر از واقعیت؟


راستش من یه لیست توی سیو مسیجم دارم از تمام کارایی که میخام قبل مرگ برای خودم انجام بدم و یه لیست برای کارایی که میخام برای بقیه انجام بدم

میخام همه احساساتو تجربه کنم . حتی اگه

و خیلی از چیزایی که توش نوشتم خلاف عرفه (چون من نیازی ندارم که طبق عرف جامعه باشم . وقتی تو گور خابیدم بهم مدال میدن که طبق میل جامعه زندگی کردی آفرین؟ )

میخام تمام لحظات زندگیمو زندگی کنم (میدونم انرژی زیادی میخاد) . همه چیزای جدید رو تجربه کنم و تمام احساساتمو تا آخرین قطرشون حس کنم

گاهی میبینم که احساساتم فقط یه حس ساده نیستن بلکه ترکیبی از چندین حسه مثلا ترکیب بی تفاوتی ، شادی ، بی حسی ، دلمردگی ترکیب دلنشینیه (دیگه آشپز احساسات شدم)


و در آخر

زندگی طعم های مختلفی را به کام انسان میچشاند
حالا میخام همه آنها را تجربه کنم و در این بین اشکالی ندارد که گاهی بعضی حس ها غمگین ، عذاب دهنده یا خسته کننده باشند