دوباره جوونه میزنم

امروز که دارم اولین پستمو توی ویرگول ثبت میکنم هوا ابریه . منم گذشتم ،ازغم از دست دادن عزیز ترین کسام

از دست دادن آدمایی که هر روز جلوی چشمتن ولی دیگه تعلقی به تو ندارن خیلی دردناکه


بلاخره باید پاشم . زندگی ادامه داره

هنوز نفهمیدم که چیزایی که حس میکردم واقعی بود و اونا هم حس منو داشتن یا فقط یه ماتریکس برای من بود

ولی میدونم باید واسه اونی تلاش کنم که همیشه کنارم بود و تو شبایی که امیدی نداشتم بازم ترکم نکرد (خودم رو میگم )

فهمیدم نباید بجز درونم جای دیگه ای دنبال آرامش بگردم

الانم بدون توجه به اینکه فردا واسه روز مهمیه

میخام برم حموم بشینم کتاب بخونم آهنگ گوش بدم و منتظر بارون باشم . این من زیادی خسته شده باید یکم استراحت کنه




و در آخر

گنجی که دنبالش میگردی تو غاریه که از رفتن توش میترسی ....