پرواز تا گذر از مرزهای محدودیت و تابو ها و کلیشه ها و پرواز و پرواز و پرواز تا انسانیت بی نهایت 🌊🍡 از زمین خوردن تا رسیدن به آسمان پر ستاره ⭐⭐
من عزیزم ببخشید
من عزیزم ، خیلی بد رکب خوردی؟ عب نداره فدای سرت .
دیگه انقد زخمیت کردن که بخاطر صمیمی شدن و دوست داشتن آدما ذوق که نمیکنی هیچ ، میترسی؟
تو از ته عمق قلبت اونو دوست داشتی و هر وقت حالش خوب نبود تمام غماشو بغل میکردی و مث بچت ازش محافظت میکردی؟
واسش دلسوز بودی و حس میکردی مسئولشی؟ هرکاری کردی واسه اینکه کنارت احساس امنیت کنه در حالی که اون بجای یه پناهگاه به چشم یه تفریحگاه نگاه میکرد ؟
وقتی حالت خوب نبود طوری رفتار کرد که انگار نمیبینه؟
تو از بغل متنفر بودی و فقط اونو بغل میکردی ولی اون
یه جوری میچسبید به همه که حس میکردی دارن قلبتو تو مشتشون فشار میدن و وقتی بهش میگفتی اذیت میشی میگفت به تخمت من تو بغل کیم؟
تمام احساساتی که بهش داشتی ، دوست داشتنش ، محبت بهش ، حساس بودنت بهش ، امنیت دادنت همش براش درحد سرگرمی بود ؟

ببخشید معذرت میخام که تو این چند وقت هر چی زخم بود بهت زد و منم نتونستم ازشون بگذرم ، نمیدونم چرا ، واقن نمیدونم ...
ولی این بار دیگه انگار واقن تموم شد، چیزی که برام بود، دوست داشتنش و فقط برای این تموم نشد برای همه آدما ، اعتماد کردن بهشون و توجه کردن بهشون ، دل رحم بودن همش تموم شد
از آذر 1403 مدام میگفتم کی تموم میشه باور کردنش ؟
(توی این پست)
کی خلاص میشم از این چرخه معیوب ولی بلاخره تموم شد . با اینکه ندیدنش به دلایلی ممکن نیست ولی دیگه رامش نمیشم ، تمام چیزایی که میتونست باهاش خرم کنه رو باخت ، دوست داشتنش تموم شد و الان بعد از اینکه حس کردم تو روح هم نفوذ کردیم و ارتباط عمیقی بینمون شکل گرفته ، باید قبول کنم که برای من اینجوری بوده برای اون فقط یه وسیله ای برای کنترل کردن ، بازی کردن ، به دست آوردن فرصت ، جولون دادن و یه بلیت برای استفاده کردن داشته .
الان دیگه خیلی خسته شدم . باید دور شم ، زخمامو آروم کنم، خودمو پیدا کنم و دیگه به اون نسخه احساسی سابقم برنگردم
و در آخر
امروز در آخری نداریم بیخیال .
مطلبی دیگر از این انتشارات
چطوری احساساتمو مدیریت کنم
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست
مطلبی دیگر از این انتشارات
چشم دل بگشا (کتابی برای تعالی روح و توانگری ذهن) فصل 1