پرواز تا گذر از مرزهای محدودیت و تابو ها و کلیشه ها و پرواز و پرواز و پرواز تا انسانیت بی نهایت 🌊🍡 از زمین خوردن تا رسیدن به آسمان پر ستاره ⭐⭐
وحشی ولی ملایم
امروز به این نتیجه رسیدم که چقدر پدر مادرا میتونن به بچه هاشون آسیب بزنن ، درحالی که فکر میکنن دارن نجاتش میدن . مثلا وقتی کوچیک بودم بابام همیشه سعی میکرد منو قوی بار بیاره ، یه دختر قوی به عنوان پسری که نداره . مثلا مدام میگفت گریه نکن قوی باش زرنگ باش فرز باش ساده نباش همش تحقیر و احساس ناکافی بودن
و میشه گفت تا حدود زیادی من خشن شدم ولی نه اون چیزی که بابام میخاست و خوشش بیاد . الان من آدمیم که خیلی مستقلم ، به هیچ کس وابسته نیستم (بلاخره تونستم)، سرکش و آدمی که به کار خودشو میکنه حالا هرچی میخای نصیحتش کن ، داد میزنم فحش میدم ، آدم خشن و جدی هستم ، سعی میکنم خودم کارای مردونه و فنی بودن رو انجام بدم .
بهم هر کاری که میگفتن نکن چون تو دختری و مردم چی میگن رو حتما انجام میدادم . هنوزم انجام میدم و برام مهم نیست که عرف جامعه چیه. اصن هرچیزی که بگن تابوعه من حتما باید انجامش بدم .
از تنهایی مسافرت رفتن بگیر تا دعواهای خیابونی و بحث کردن و داد زدن با مردا و تو جمع مردونه بگو بخند کردن و حاضرجوابی کردن و هرچی که بگی

ولی جدیدا (منظورم از جدیدا به چند ماه پیشه)یه بخشایی از خودمو دیدم که اصلا متوجهشون نبودم . این آدم وحشی و سرکش ، یه بخش خیلی مظلوم و گوگولی و آروم داشته و من نمیدونستم . یه بخشی که رام شدنش غیر ممکنه (البته بعد از اون روزا) ولی وقتی رام میشه از اون گرگ خشن تبدیل میشه به یه بچه گربه کوچولو . نمیدونم ولی پارادوکس باحالی حس میکنم
خشن ولی مهربون و حامی
بی رحم و جدی ولی حساس
منطقی ولی پر از احساس و روحی که میره تا اون بالا بالاها و اوج عرفان
آزاد و مستقل ولی عاشق و عاطفی
قلدر ولی با محبت
آهنگ رپ و پر از فحش ولی عاشق شعرای مولانا و معنویاتش و احترام به آدما
زبون دراز و هار ولی مواظب اینکه با حرفام کسیو ناراحت نکنم(البته تا وقتی ناراحتم نکنن) و انسانیت خیلی زیاد
هنجار شکن و به فکر آزادب از محدودیت های اجتماعی و رفتاری ولی حساس درمورد آسیب زدن به روح آدما
قوی و قدرتمند و با قاطعیت ولی در عین حال آروم و ساکت و مراقب حرفایی که میزنم هستم
رک و راست و با صداقت ولی نگاه با محبت
بد اخلاق و به نظر بی احساس ولی عمیق و خواستار روابط معنا دار و پایدار و وفادار
راستش به این نتیجه رسیدم که شاید هیچ کدوم از آدمای اطرافم حتی مامان بابام که کلی سال باهام زندگی کردن منو نمیشناسن
و در آخر
یه سری چیزا از بیرون سبزه ولی از تو قرمزه و سیاه.
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه ای از کتاب تکه هایی از یک کل منسجم
مطلبی دیگر از این انتشارات
بادوم سنگی توی قلبم پارت 2
مطلبی دیگر از این انتشارات
چطوری احساساتمو مدیریت کنم