به نظر می رسید

به نظر می رسید نظر می رسید نظر می رسید
به نظر می رسید نظر می رسید نظر می رسید


به نظر می رسید
به نظر می رسید صورت آدمی «دختر»ی است که لباس سفید پوشیده است و به انگشتش نگاه میکند. شاید هم میخواهد جلب توجه کنند و اصلا به انگشتش نگاه نمیکند فقط آن را جلوی لبانش گرفته است. طوری به آدم زل زده است که آدم فکر میکند مرتکب جرمی شده است. یک لحظه شک می کنم که شاید حق با او باشد. ولی حتماً منظورش این است که پوست دستش سفید است یا آن که نامزد ندارد. اگر منظورش این است پس چرا این انگشتش را اصلاً چرا این دستش را بالا آورده است. شاید هم در حال نیایش است. فکر میکنم برای سرگرم کردن مردم عکسش را این جا زده اند. ولی چندان هم خوشگل نیست. حتماً خوب است که این جاست یک لحظه از حالت جدیدش خنده ام می گیرد و قاه قاه میخندم: «دیوانه.»

همان طور که میخندد چند نفر با روپوش سفید او را کشان کشان می برند. تا بعد برگردند و من را هم ببرند ولی من که نمیخواهم جایی بروم باید سعی کنم تا دیر نشده است در مورد عکس چیز تازه ای بگویم. شاید راضی شدند.

.

.

.

سیروان صمیمی
من در داستانهایم

عینک های چوبی دارین

www.darinart.org