دونده


دونده
دونده


دونده

یک مرد در باران می دود یک مرد در باران بدون اسب میدود. در نهایت یک مرد می دود و میدود مرد که میدود نمیتواند در این لحظه هر جایی بدود و همچنین نمی تواند تصور کند که هیچ جایی نمی دود و فقط می دود. مرد تصمیم می گیرد در باران بدون اسب زیر یک سقف بدود. اگر به شکل گنبدی مخصوص سرزمین های خشک و کویری باشد بهتر بعد از آماده شدن سقف آن را در راه بالای سر مردی که میدود برپا کنید به ناچار گفت: حالا تا آماده شدن سقف می توانید به مرد بفهمانید فکر کند زیر یک سقف می دود. حالا هزینه اش را نداریم در حالی که چشمک میزند و سرش را به بالا و پایین می جنباند ادامه داد: اگر آماده شد بالای سرش نصب میکنیم!

پس مرد در باران بدون اسب زیر یک سقف گنبدی میدود و میتواند در حال دویدن به شکلهایی که از خطوط سقف میسازد نگاه کند. در این لحظه مرد باید تصویر سگی را ببیند که دهانش را باز کرده و با صدایی چنان هراسناک به مرد یورش می آورد که مرد در باران بدون اسب زیر سقف گنبدی میدود مرد با خودش فکر میکند که ترسیده است یا به خاطر آن که موجودی به او حمله کرده که نمی شناسدش ترسیده است. از این جا به بعد تمام حوادث اخیر دوباره به یادش می آیند او صدایی شنیده است. پس شکل موجود باید دهان داشته باشد که گاه و بیگاه بر سر مردی که میدود. ظاهر می شود و جیغ میکشد و مرد هنوز نمی داند بترسد.

صدای صاحب خانه ام به گوش میرسد با لحنی دکلمه وار گفته می شود ولی اصلاً ادبی نیست. هر چند ممکن است صاحب خانه ام از آن آدم های نازنینی باشد که جیغ نمی کشد، بلکه خیلی محترمانه به دیدنم می آید. ولی من شنیده ام او جیغ میکشد که مرد در باران بدون اسب زیر یک سقف گنبدی می دود.

شكل موجود مطمئناً دست هم دارد و هر شب با همان دستهای تاریک خوابهای مرا به هم میزند و نگاهم میکند گاهی دوست دارم یک جفت چشم به من خیره می مانند. البته نه چشمهای این سگ آن هم این وقت شب. این چشم ها چنان بلایی سر آدم میآورند که از آن چشم های دوست داشتنی هم منصرف میشود و مرد در باران بدون اسب زیر یک سقف گنبدی با این شکل موجود می دود.

شکل موجود هم دهان دارد و هم دست مردی که می دود تمام تنش خیس عرق است و کم کم صدای نفس نفس زدن خودش را نمی شنود ولی میشنود که چیزی دارد نفس میکشد خطوط سقف به هم نزدیک تر شده، یک جا جمع می شوند. مرد حالا میداند شکل موجود نفس هم میکشد.

از حالا به بعد که میدانیم نفس میکشد دیگر شکل موجود نیست بلکه خود موجود است. من میدانم این واژه ها صداقت ندارند و پشت اینها امیدی به پول نیست یعنی کسی بابت اینها پولی به من نخواهد داد و مرد در باران بدون اسب زیر یک سقف گنبدی همچنان می دود.

موجود مورد نظر شروع به حرکت کرده بود که مرد دویده بود. او حالا می داند بترسد.

نقاش نیستم. ولی چیزی که کشیده ام شبیه سگ است. از آن سگهایی که خانواده و اصالت ندارند و به هیچ شکلی با آدم راه نمی آیند. پس مرد که می ترسد زیر باران بدون اسب و بدون سقف گنبدی، با آن سگی که نمی دانم چرا آنقدر افتضاح از کار در آمده است میدود از این جا به بعد را از ترس فراموش میکند. پول سیگار ندارم موعد کرایه خانه رسیده است و مردی که میدود هنوز به پول تبدیل نشده است.

هر چند مرد زیر باران بدون اسب بدون سقف در یک خیابان می دود. ترجيحاً شلوغ باشد احتمالاً حوادث جالبی پیش می آید!

یک مرد در باران می دود.

یک مرد در باران بدون اسب میدود.

یک مرد در باران بدون اسب در یک خیابان شلوغ می دود.
.

.

.

سیروان صمیمی

من در داستانهایم

عینک های چوبی دارین

DARINART.ORG